شاعر : يوسف رحيمي
آيه آيه همه جا عطر جنان مي آيد
وقتي از حُسن تو صحبت به ميان مي آيد
جبرئيلي كه به آيات خدا مأنوس است
بشنود مدح تو را با هيجان مي آيد
مي رسي مثل مسيحا و به جسم كعبه
با نفس هاي الهي تو جان مي آيد
بسكه در هر نفست جاذبهي توحيدي است
ريگ هم در كف دستت به زبان مي آيد
هر چه بت بود به صورت روي خاك افتاده ست
قبلهي عزت و ايمان به جهان مي آيد
با قدوم تو براي همهي اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد
نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
عرش معراج سماوات شده محرابت
ملكوتي ست در اين جلوهي عالمتابت
خاك از بركت تو مسجد رحماني شد
نور توحيد به قلب بشر ارزاني شد
خواست حق، جلوه كند روشني توحيدش
قلب پر مهر تو از روز ازل باني شد
ذكر لب هاي تو سرلوحهي تسبيحات است
عرش با نور نگاه تو چراغاني شد
قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينهي آئين مسلماني شد
به سراپردهي اعجاز و بقا ره يابد
هر كه در مذهب دلدادگي ات فاني شد
خواستم در خور حُسن تو كلامي گويم
شعر من عاقبتش حسرت و حيراني شد
اي كه مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوي و حافظ و خاقاني شد
«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»
جنتي از همهي عرش فراتر داري
تو كه در دامن خود سورهي كوثر داري
ديدن فاطمه ات ديدن وجه الله است
چه نيازي است كه تا عرش قدم بر داري
جذبهي چشم تو تسخير كند عالم را
در قد و قامت خود جلوهي محشر داري
عالم از هيبت تو، شوكت تو سرشار است
اسداللهي چون حضرت حيدر داري
حسنين اند روي دوش تو همچون خورشيد
جلوهي نورٌ علي نور ، مكرر داري
اهل بيت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبلهي دنيا هستند
اي كه در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست
چشم اميد همه خلق و شكوه كرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست
با تو بودن كه فقط صرف مسلماني نيست
آنكه دارد به دلش نور ولايت، با توست
بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست
بايد از باب ولاي علي آيد هر كس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست
سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يك نگاه تو مرا بس، كه اجابت با توست
كاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و كرب و بلا و حرم ثارالله