من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

تو آمدي كه ...

۲۹ بازديد

تو آمدي كه ...

شاعر : نادر حسيني

تو آمدي برسي به مقام سرداري
كه خون سرخ خدا با شما شود ياري

تو آمدي كه به اذن خدا به دست تو
خدا گره بگشايد زكار بسياري

تو آمدي كه به اذن خدا كرم بكني
بشر رها شود از بند هر گرفتاري

تو آمدي كه بشر از شما بياموزد
برادري و ادب ورزي و وفاداري

شما كه ايد كه يعقوب در تمام عمر
نديده است شما را به هيچ بازاري

شباهتي است ميان تو و پدر آقا
كه يك دم از دو دم ذوالفقار كراري

بدون بودن تو اين جهان كسي كم داشت
تو آمدي كه به معنا رسد علمداري

ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند
كه ماه روي زمين پانهاده انگاري

فرات قطره اي از آب مشك تو بوده است
و علقمه كه به عشق شما شده جاري

خدا رسانده تو را به مقام سرداري
كه خون سرخ خدا را شما كني ياري


باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

۲۸ بازديد

باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

شاعر : يوسف رحيمي

بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت

تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيكراني اوصاف كاملت

بي شك در آن به غير جمال حسين نيست
آئينه اي اگر بگذاري مقابلت

اي كاشف الكروب عزيزان فاطمه
غم مي بري ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدايي بهانه است
دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت

با زورق شكستة دل سال هاي سال
پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت

بي شك خدا سرشته تو را از گل حسين
سقاي با فضيلت و دريا دل حسين

تو آمدي و روشني روز و شب شدي
از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي

در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوي بندگي و وقار و ادب شدي

هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست
هم صاحب جلال و شكوه و غضب شدي

بايد كه ذوالفقار حمايل كني فقط
وقتي كه تو به شير خدا منتسب شدي

در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم
تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي

در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست
فرزند لافتايي و شير عرب شدي

فرماندة سپاهي و آب آور حسين
اي نافذ البصيره ترين ياور حسين

بي شك تو صبح روشن شبهاي تيره اي
خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي

تسخير كرده جذبة چشم تو ماه را
بي‌خود كه نيست تو قمر اين عشيره اي

عصمت دخيل تار عباي تو از ازل
جز بندگي نديده كسي از تو سيره اي

قدر تو را كسي نشناسد در اين مقام
وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بيرق تو دستگيره اي

چشم اميد عالم و آدم به دست توست
باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

فردوس دل هميشه اسير خيال توست
حتي نگاه آينه محو جمال توست

تو ساقي كرامت و لطف و اجابتي
اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست

ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر
تنها بيان مختصري از كمال توست

در محضر امام تو تسليم محضي و
والاترين خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند
فردا تمام عرش خدا زير بال توست

باب الحوائجي و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستي مجال توست

اي آفتاب علقمه: روحي لك الفدا
اي آرزوي فاطمه: روحي لك الفدا

اي آفتاب روشن شبهاي علقمه
سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه

داده ست مشك تشنة تو آب را بها
اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه

وقتي كه چند موج عليل شريعه را
كرده ست خاك پاي تو درياي علقمه

لب تشنة زيارت لبهات مانده است
آري نگفته اي به تمناي علقمه

امروز دستهاي تو افتاد روي خاك
تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه

با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم
چشم اميد ماست به فرداي علقمه

اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد
از سمت كربلاي تو ، سقاي علقمه

شبهاي جمعه نالة محزون مادري
مي آيد از حوالي درياي علقمه


نامش پر از كنايه پر از استعاره است

۳۱ بازديد

نامش پر از كنايه پر از استعاره است

شاعر : ناشناس

وقتش رسيده تا به بيانم توان دهيد
اين حرفهاي مانده به دل را زبان دهيد

وقتش رسيده روي پر جبرئيل ها
شعري به قلب اين قلم از آسمان دهيد

تاميوه ي رسيده مضمون به ما رسد
قدري درخت واژه تان را تكان دهيد

ارزاني ستاره بود ماه آسمان
ماه مدينه را به من امشب نشان دهيد

من از شما به غير شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به اين و به آن دهيد

امشب كه ساقي آمده از مشك عشق او
يك كاسه آب دست من نيمه جان دهيد

در بركه نگاه علي خوش دميده است
ماهي كه ماه هم مثلش را نديده است

حالا كه ماه آمده پيدا ترين شده ست
يوسف ترين رسيده و زيباترين شده ست

منصوب گشته است به باب الحوائجي
پيغمبري نديده مسيحاترين شده ست

ابروي او نيامده محراب عاشقي
گيسوي او نيامده يلداترين شده ست

بين قبيله اي كه همه سرو قامتند
قامت كشيده خوش قد و بالاترين شده ست

ليلا ميان شهر مجانين نه... اين پسر
در شهر ليلي آمده ليلا ترين شده ست

ساقي زياد بوده در اين خاندان
سردار كربلاست كه سقا ترين شده ست

عباس روح جاري از نيل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در كشتي نجات

شعبان براي ماست گواراتر از رجب
شيرين تر از شهدِ لب يارم از رطب

امشب شب تولد روح دلاوري ست
امشب شب وفاست شب غيرت و ادب

بايد به پيش ابروي او سجده آوريم
چون واجب است محضر او امر مستحب

امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نيمه شب

نامش پر از كنايه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است

عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگه ي بي اختيارها

چون موج ،سر به سينه ي هر صخره ميزنم
آثار عاشقي ست از گونه كارها

محدود ما يكي دو قبيله نميشود
عشقش دوانده ريشه به ايل و تبارها

مانند او نيامده ديگر به روزگار
مانند من گداي نگاهش هزارها

دلداده اند در ره او صاحبان دل
سر داده اند در قدم او سوارها

از او نديده ام به خدا دادرس تري
آقا تري كريم تري هم نفس تري

با اين كه با اصالت و ارباب زاده بود
يك عمر چون رعّيت اين خانواده بود

بذر ارادتي كه به دل كاشت مادرش
حالا چو سرو قامت او ايستاده بود

در پيش فاطمي نسبان سر به زير بود
انگار اين ارادت او بي اراده بود

در آخرين سجود نماز محبتش
در پيش پاي فاطمه از زين فتاده بود

آنها كه ديده اند نوشتند عاقبت
سر روي پاي حضرت زهرا نهاده بود

زهرا كنارش آهِ نفس گير مي كشد
با دست خود ز ديده ي او تير مي كشد

ما جز خدا به غير توكل نمي كنيم
ما جز به اهل بيت توسل نمي كنيم

بايد در اين زمانه ولايت مدار بود
ور نه به هيچ جاي جهان گُل نمي كنيم

ما ذاكريم؟ نه، همه سرباز رهبريم
وقتي كه امر كرد تأمل نمي كنيم

گويد اگر رويد در آتش به سر رويم
سر هم اگر كه خواست تعلل نمي كنيم

هركس كه در مقابل آقا بايستد
در هر لباس و پُست، تحمل نمي كنيم

عباس ماند چون كه مطيع امام بود
در او «چرا» به حرف امامش حرام بود!


جبر است و اختيار شدم آشناي تو

۳۲ بازديد

جبر است و اختيار شدم آشناي تو

شاعر : علي اكبر لطيفيان

لبريز از تو گفتنم اما نمي شود
اصلا زبان براي سخن وا نمي شود

لكنت گرفته ام و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمي شود

عمري قلم گرفته و يك خط نوشته ام
بر روي دفترم اما نمي شود

وصف تو كار من نه، كه كارخود شماست
مجنون كه ازقبيله ليلانمي شود

فرض محال كردم و ديدم كه باز هم
دراين خيال وسعت من جا نمي شود

ساقي بريز باده كه خود را رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم

جان دوباره اي به شجاعت دميده اند
وقتي حماسه را به تصوّر كشيده اند

روز ازل ميان تماميّ واژه ها
نامي براي معني مردي گزيده اند

وقتي كه نام حضرتتان برده مي شود
دلها رميده اند و نفس ها بريده اند

زيبايي و وقار و شب و صبح پيش هم
در چشمهاي مست شما آرميده اند

مي خواستند زمين بلرزد تمام قد
عباس را شبيه خدا آ فريده اند

جبـر است و اخـــتيار شـدم آشنـاي تو
عشق است اگر كه سر بدوانم به پاي تو

اين شام نيست زلف دلاراي دلبر است
اين سرو نيست قامت شمشاد پرور است

اين تيغ نيست، ابروي پيوسته اي ، كمان
اين شانه نيست اوج هزاران كبوتراست

اين هيبت كه هست كه اين سان قيامت است؟
اين بازوي كه است كه اين سان دلاوراست؟

مژگان نگركه قامت دلها گرفته است
چشمش نگر كه آينه اي مهر گستر است

از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتراست
عباس مرتضي و اباالفضل حيدراست

تو انتخاب فاطمه اي بي قرين شدي
تو سـرفـرازيِ سـرِ ام البنين شـدي

وقتي نبرد تازه نفس گير مي شود
لبخند برلبان تو تصوير مي شود

وقتي به سينه خود مي زني گره
اين شانه ها به هيبت يك شير مي شود

تو نعره مي كشي و رجز خوانيت عجيب
تا هفت آسمان پُرِ تكبير مي شود

وقتي كه تيغ تيز كمي چرخ مي دهي
يك دشت پرسپاه زمين گير مي شود

هر سو نگاه مي كني از كشته ها پر است
انگار ضربه هاي تو تكثير مي شود

موسي بگو عصاي خودش را رها كند
جايي كه كوه را دم تيغت جدا كند


حسين را دوست مي دارم

۳۶ بازديد

حسين را دوست مي دارم

شاعر : ولي الله كلامي زنجاني

من آن شب خيز بيدارم زجان مشتاق ديدارم
به نان او خريدارم حسين را دوست مي دارم

**

حسين را دوست مي دارم كه او پرورده زهراست
حسين آزاده سردار كفن پوشان عاشوراست

جهان تشنه حسين سقا همه قطره حسين دريا
حسين گل من ولي خارم حسين را دوست مي دارم

**

حسين را دوست مي دارم سرو جانم به قربانش
شب ميلاد آمد فطرس و بگرفت دامانش

خدايش بر حسين بخشيد چون بود از محبانش
بگفتا نوكر يارم حسين را دوست مي دارم

**

حسين را دوست مي دارم چو او محبوب جانان شد
ورا در سوم شعبان ملك گهواره جنبان شد

امين وحي از رويش ببوسيد و ثناخوان شد
كه اي خلاق دادارم حسن را دوست مي دارم

**

مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا
كه اي خير النسادر دل مرا رازيست پر معنا

ندانم از چه بي تاب است آخر اين دل شيدا
به عشق او گرفتارم حسين را دوست مي دارم

**

به سلمان فاطمه فرمود كاي سردار ايراني
تو را در دل بود دردي ندارد هيچ درماني

مرا هم اينچنين درديست در سينه پنهاني
خدا مي داند اسرارم حسين را دوست مي دارم

**

غرض سلمان و زهرا ب حضور مرتضي رفتند
محبان مشكل خود را برآن مشكل گشا گفتند

به جاي چاره جويي از علي اين نكته بشنفتند
مني كه فخر ابرارم حسين را دوست مي دارم

**

كليد حل اين مشكل به دست مصطفي باشد
سه عاشق آمدند آنجا كه طا ها را سرا باشد

رسول الله فرمود عشق من بيش از شما باشد
حسين مني اذكارم حسين را دوست مي دارم

**

چو حل اين معما بر پيمبر نيز مشكل شد
به لب نيكو پيامي جبرئيل از عرش نازل شد

بشارت يا رسول الله حديث عشق كامل شد
قسم بر چرخ دوارم حسين را دوست مي دارم


از او دوا گرفت مسيحا...هوالشفاء

۲۸ بازديد

از او دوا گرفت مسيحا...هوالشفاء

شاعر : مهدي عبدالكريمي

از لحظه نخست، خداداد عاشقم
از ساعتي كه روح به من داد عاشقم

خورشيد... در حرارت عشق تو آتشم
گرم توام به شدت مرداد، عاشقم

با تيشه تيشه اشك شدم بيستون شكن
"شيرين" ببين به شيوه "فرهاد" عاشقم

از داستان صبح ازل در تحيرم
تا اينكه چشم تو به من افتاد... عاشقم

شيرين شهد لعل لب تو عسل ترين
يوسف ترين عزيزي و ضرب المثل ترين

از آن زمان كه شورزن اين علم شده
با كيمياي عشق دلم هم قسم شده

آوردنم به قصر تو با چهره اي سياه
آري سگي به حرمت تو محترم شده

از بس كه محض تشنگي ات گريه كرده ايم
مظلومي قيام تو "بار دلم" شده

نوح نجات، "تشنه لبيك ها" ببين
از شدت علاقه دلم هم حرم شده

آقايي و به عشق قسم دوست دارمت
اي زندگي من چه كنم دوست دارمت

من كه شما نديده مريد شما شدم
سرمست از فرات همان ابتدا شدم

از لطف رزق پاك و همين گريه بر تو بود
اينكه علي شناس شدم، باخدا شدم

پرچم بدوش در تب ايام كودكي
از پابرهنه هاي همين دسته ها شدم

نوزاد بودم و لحظات نخست بود
تا آشنا به تربت كرببلا شدم

در زير قبه حرم عرش حائرت
فرموده اند اينكه "خدا هست... زائرت"

ما را خودش نوشته مسلمان منبرش
حر و زهيرهاي حواشي دفترش

ما را خودش نوشته به چشم محبتش
همراه جبرئيل، پريشان كبوترش

شور حسين عاقبت خير ميدهد...
چون بي نتيجه نيست دعاهاي مادرش

دنيا به قد هيبت نامش كفن نداشت
شاهي كه بود زينت دوش پيمبرش

او عين عشق هست و پر از شور عين، ما
پير "حسين مني انا من حسين" ما

از او دوا گرفت مسيحا... هوالشفا
يعني حسين روح تسلا... هوالشفا

با نوح بود... همدم يوسف... كنار هود
جبريل هم كه گفت به موسي... هوالشفا

اي قوم خسته جان خداجو... هوالطبيب
اي تشنگان جام مداوا... هوالشفا

بال و پرت شكسته؟ اميدت كجاست پس؟
فطرس قسم به حضرت زهرا... هوالشفا

آري رواست هر چه دعا در جوار او
حتي شفاست خوردن خاك مزار او

او عهد كرده است چنان مست جان دهد
تا عرش و فرش و لوح و قلم را تكان دهد

با او و يا مقابل او؟ پاسخي است سخت
هر كس به اختيار خودش امتحان دهد!

او هر چه داشت داد براي نجات ما
تا عشق را به مردم دنيا نشان دهد

يا شاعرانه وصف كنم كه براي خود
آمد به ما جلالت ديوانگان دهد


شروع نزول كوثر رحمت

۲۹ بازديد

شروع نزول كوثر رحمت

شاعر : يوسف رحيمي

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسير خال روي لب نوشته اند

در اعتكاف گيسوي تو سالهاي سال
مشغول ذكر و سجده و يا رب نوشته اند

در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

در محضر نگاه الهي تو مرا
در خيل نوكران مهذَب نوشته اند

شبهاي جمعه كه دل من مست كربلاست
از اشتياق وصل لبالب نوشته اند

با يك نگاه مادرت اينجا رسيده ايم
با اين دلي كه فاطمه مذهب نوشته اند

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فداي دلبر زينب نوشته اند

من را كه بي‌ قرار حرم مي كني بس است
اصلاً مرا غبار حرم مي كني بس است

شرط نزول كوثر رحمت دعاي توست
اصلاً تمام خلقت عالم براي توست

بالاتري ز درك تمام جهانيان
وقتي كه انتهاي جهان ابتداي توست

حتي نداشت روح الامين اذن پر زدن
آنجا كه از ازل اثر رد پاي توست

بي حب تو كسي به سعادت نمي رسد
رمز نجات اهل زمانه ولاي توست

آسوده خاطران هياهوي محشريم
وقتي رضاي حضرت حق در رضاي توست

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسين
تنها بهشت اهل ولا ، كربلاي توست

در آستانة تو كسي نا اميد نيست
صحن امير علقمه دار الشفاي توست

از ابتداي صبح ازل فضل مي كني
ما را گداي دست اباالفضل مي كني

وقتي كه هست دوش نبي آسمان تو
يعني تو از پيمبري و او از آن تو

فرزند خويش را به فداي تو كرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

معلوم كرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه هاي دم به دمش بر دهان تو

فرمود هفت مرتبه تكبير عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

آواي «من أحب حسينا» وزيده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو

ما از در حسينيه جايي نمي رويم
هستيم تا هميشه فقط در امان تو

هر شب نشسته فطرس اشكم به راه عشق
آنجا كه صبح مي گذرد كاروان تو

اين اشكها براي دلم توشه مي شود
اذن طواف مرقد شش گوشه مي شود


سنت هفت تكبير احرام

۲۹ بازديد

سنت هفت تكبير احرام

شاعر : علي اكبر لطيفيان

چه خوب است آب و هوايي كه داريد
هميشه بهشت است جايي كه داريد

الهي روي خلوتي هم نبيند
شلوغي اين كوچه هايي كه داريد

مجال عرق ريختن هم نداديد
به پيشاني اين گدايي كه داريد

نمي خواهم اصلا بفهمم كه ما را
كجا مي برد رد پايي كه داريد

همين كه شما مي بريدم، يقينا
شبي مي رسم تا خدايي كه داريد

از امروز ناله رسان حسين است
پر فطرس بينوايي كه داريد

برايم هواي بهشتي بالا
حرام است با كربلايي كه داريد

شما با خدا با خدا با خداييد
ومن با شمايم شمايي كه داريد...

...مرا خيمه كربلا مي نويسيد
دخيل حسينيه ها مي نويسيد

دل بيقرار اختياري ندارد
اسير است و راه فراري ندارد

مقامات عاشق فنا مي پذيرد
اگر هم بميرد مزاري ندارد

كسي كه بنا نيست بي سر بميرد
چه بهتر دل بيقراري ندارد

دل بي حسين اصل و فرعش زيادي است
شبيه درختي كه باري ندارد

دل بي حسين از گل بدترين هاست
دل بي حسين اعتباري ندارد

بود ذكر سجاده هر فقيري
اميري حسين فنعم الاميري

همه زير پايند و بالا حسين است
همه قطره اند و دريا حسين است

چه رسم خوشي كه زمان تولد
كلام نخستين ما يا حسين است

حسن هم حسين است ، علي هم حسين است
محمد حسين است و زهرا حسين است

حسن يا علي فاطمه يا محمد
تجلي اين چهارتن با حسين است

همين كه به جز عشق چيزي نگفتيم
تجلي " لا ذكر الا حسين " است

گنهكارها نيز ترسي ندارند
قيامت اگر دست آقا حسين است

شه عالمينيم ، الحمدلله
غلام حسينيم ، الحمدلله

نديدم كسي را گدايش نباشد
مسلمان يا ربنايش نباشد

مسير تكامل يقينا محال است
اگر كربلا انتهايش نباشد

براي جهنم چه خوب است، هر كه
حسين بن زهرا برايش نباشد

مگر مي شود؟نه...نه... امكان ندارد
خدا باشد و كربلايش نباشد

خدايي كه دار و ندارش حسين است
مگر مي شود خون بهايش نباشد؟

يقين كشتي او نجاتي ندارد
اگر خواهرش ناخدايش نباشد

حسين آمد و بال ها گريه كردند
تمامي گودال ها گريه كردند

پر ما كجا؟وسعت آسمانت
پريدن كجا؟قبه ي لا مكانت

حسن هم به پاي تو قد راست مي كرد
ادب داشت ، پيشت امام زمانت

تو بالا نشيني ، چگونه نباشد
سر شانه هاي پيمبر مكانت

تويي سنت هفت تكبير احرام
نبي منتظر شد بچرخد زبانت

شما هر دو در حال ارتزاقيد
اگر مي گذارد دهان بر دهانت

خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت
يقين كن كه مي داد روزي نشانت

خداوند مثل تو ديگر ندارد
شبيه تو دارد اگر ،خب بيارد


مژده بده حسن!

۲۸ بازديد

مژده بده حسن!

شاعر : ياسر مسافر

امشب براي فاطمه گوهر رسيده است
شادي به قلب و جان پيمبر رسيده است

حيدر نظاره كن كه دلبر رسيده است
مژده بده حسن برادر رسيده است

كوري چشم دشمن زهرا و مرتضي
حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا

او آمده تا كه خدايي كند مرا
مشغول كسب و كار گدايي كند مرا

بال و پرم دهد هوايي كند مرا
امشب زلطف كرببلايي كند مرا

او آمده تا كه مرا مبتلا كند
عاشق ترين گدا كند و پر بها كند

اي مدعي جذبه ي روحاني اش ببين
بالاترين رتبه ي عرفاني اش ببين

از كودكي قاري قراني اش ببين
عشاق اين قبيله ي سلماني اش ببين

مجنون اگر كه خواستي ز ايراني اش بخوان
اسلام ما همه ز مسلماني اش بدان

اين بزم عيش با يم چه عالي است
اينقدر عالي است كه گويا خيالي است

فطرس به گريه گفت كه بالم چه بالي است !
جايش چقدر خواهر ارباب خالي است

اين بزم عيش بي مي و ساغر نمي شود
كامل بدون تك يل حيدر نمي شود

آن تك يلي كه علمدار كربلاست
ساقي خيمه ها و سپهدار كربلاست

اميد بچه هاست و سردار كربلاست
عشق حسين و زينب و غمخوار كربلاست

از مادر ادب ادب آفريده اند
يك بار جز احد ز او كي شنيده اند

وقتي رسيد شادي به اين انجمن رسيد
پايان غصه و درد و محن رسيد

خنده به لبهاي حسين و حسن رسيد
حيدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسيد !

سائل بياوريد كرم بي حساب شد
دوران مستي و مي و جام و شراب شد


مزرعه سيب

۲۸ بازديد

مزرعه سيب

شاعر : وحيد قاسمي

سرود قمري عاشق نويد ميلاد است
بشير خوش خبر روز عيد ميلاد است

نماز شكر اقاقي به سمت قبله ي نور
وضو گرفتن مريم ز آب دجله ي نور

نسيم صبح، به جشن ترانه آمده است
به سوي شهر مدينه شبانه آمده است

سر مناره ي گل قاصدك اذان داده
مسير مزرعه ي سيب را نشان داده

صداي چاوش ناقوس مي رسد بر گوش
چراغ صومعه را باد مي كند خاموش

ز عطر سيب تمام مدينه مدهوش است
درخت تاك در آغوش باغ بيهوش است

عجب شبي، همه جا رد نور مي بينم
عجب شبي، چقدر كوه طور مي بينم

شبي بزرگ، شب آفرينش مهتاب
شب تجلي ذات مقدس ارباب

شب تبسم خالق براي خلقت عشق
شب سجود ملائك به پاي حضرت عشق

چه افتخار عظيمي ست بهر اهل سما
شوند خادم دربار سيد الشهدا

شب شكفتن گل خنده ي لب مولا
شب ظهور مسيحاي حضرت زهرا

سكوت پنجره ها منطقي و سنجيده
حسين داخل گهواره تازه خوابيده

ستاره ها همه مات كران چشمانش
شدند معتكف آسمان چشمانش

هزار يوسف مصري اسير لبخندش
هزار حاتم طائي فقير لبخندش

غرور حيدري اش جلوه اي ز ايمانش
بهشت اصلي فطرس، بهشت چشمانش

حسين فاطمه تا خنده بر پيمبر كرد
تمام آينه ها را هميشه كافر كرد

ضريح لعل لبش بوسه گاه پيغمبر
شكسته قلب دقايق ز آه پيغمبر

كنار زخم جگر كاسه اي نمك مي ديد
لبان كودك خود را ترك ترك مي ديد

تبسم نبوي از لبان شان افتاد
به ياد روضه ي دندان وخيزران افتاد