مژده بده حسن!
شاعر : ياسر مسافر
امشب براي فاطمه گوهر رسيده است
شادي به قلب و جان پيمبر رسيده است
حيدر نظاره كن كه دلبر رسيده است
مژده بده حسن برادر رسيده است
كوري چشم دشمن زهرا و مرتضي
حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا
او آمده تا كه خدايي كند مرا
مشغول كسب و كار گدايي كند مرا
بال و پرم دهد هوايي كند مرا
امشب زلطف كرببلايي كند مرا
او آمده تا كه مرا مبتلا كند
عاشق ترين گدا كند و پر بها كند
اي مدعي جذبه ي روحاني اش ببين
بالاترين رتبه ي عرفاني اش ببين
از كودكي قاري قراني اش ببين
عشاق اين قبيله ي سلماني اش ببين
مجنون اگر كه خواستي ز ايراني اش بخوان
اسلام ما همه ز مسلماني اش بدان
اين بزم عيش با يم چه عالي است
اينقدر عالي است كه گويا خيالي است
فطرس به گريه گفت كه بالم چه بالي است !
جايش چقدر خواهر ارباب خالي است
اين بزم عيش بي مي و ساغر نمي شود
كامل بدون تك يل حيدر نمي شود
آن تك يلي كه علمدار كربلاست
ساقي خيمه ها و سپهدار كربلاست
اميد بچه هاست و سردار كربلاست
عشق حسين و زينب و غمخوار كربلاست
از مادر ادب ادب آفريده اند
يك بار جز احد ز او كي شنيده اند
وقتي رسيد شادي به اين انجمن رسيد
پايان غصه و درد و محن رسيد
خنده به لبهاي حسين و حسن رسيد
حيدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسيد !
سائل بياوريد كرم بي حساب شد
دوران مستي و مي و جام و شراب شد