فرصتي ده كه من از جام جهان برخيزم
با دل بي كسي از كون و مكان برخيزم
بروم تا برسم بر در فردوس برين
تا بگويم من افتاده چسان برخيزم
پيش سجاده شب تا چه زمان بنشينم
مهلتي تا كه سحر با دل و جان برخيزم
شمدي ترس و شبي جغد و من و فانوسي
انتظاري نبود تا كه امان برخيزم
گفتم اي موي سپيدي كه چنين خسبيدي
كي ز ايمان و يقين همچو جوان برخيزم
ما كه در حين ركوعيم و سجوداز دل نيز
بهر سائيدن سر در چه زمان برخيزم
قبله گاه دل سرگشته كدام است كه من
با هدف با سرم از جان كمان برخيزم