دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۲۹ بازديد
بى اذن دوست من مىخواره سر بر نياورم
در خلوت از نگاه او جامهاى بر سر نياورم
ما تشنهايم و به لب كشت و زرع نيست
ليكن ز زيور شاهان به جيب زر نياورم
اى بىخبر ز فتنهى دجال و سامرى
من گاوان و استران به ديده برابر نياورم
برخيز كه صد نياز تو آرم به مردمان
گفتم كه عدن و برين را به ديدهىتر نياورم
يك سو نهال و نخيل و سوى دگر زوال و نيل
اين نعمت از براى چيست كه سراسر نياورم؟
پيش تا شقاوت تاريخ تو را بيان كنم
هر چند نامى ز بولهب ابتر نياورم