دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۲۹ بازديد
ديشب به خيالش دام من دانه جدا كردم
كهاى دام خطا رفتى كاشانه جدا كردم
اندر طلب مستى هستى نبرد دستى
كاغاز به صد پيمان پيمانه جدا كردم
اى ساقى بد مستان وى غافل اين ميدان
از ظرف تهى ديريست دردانه جدا كردم
در ساغرم اى باطل خون بوده چنين حائل
كز جامعهى عاقل ديوانه جدا كردم
يوسف به ته چاهى افتاده به درگاهى
افتادهام از يوسف شكرانه جدا كردم
فقرم به شهى ارزد كاهم به كهى ارزد
اين كاه و تهى دستى شاهانه جدا كردم
گه مور سليمانم گه ميرم و لقمانم
با اين همه ارزانى بيگانه جدا كردم
در آتشم و هستم با جرعهاى سرمستم
با مستى و در آتش پروانه جدا كردم