من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دودِ چراغ من محزون مشو

۳۵ بازديد

 دودِ چراغ من محزون مشو

نور من از نافذه بيرون مشو

نور تو در روزن ديوار بود

ذرّه‏اى از نور تو انوار بود

واى به حال من بى نور تو

يا كه خورم دانه‏ى انگور تو

مست مى دانه‏ى انگور بود

سينه‏ى من لانه‏ى انگور بود

تا كه رسيدم به دوا درد شد

سينه‏ام از مهر تو دلسرد شد

مهر تو چون موسم پائيز شد

گل به گلستان تو آويز شد

آب روان را به گلستان بريد

لاله‏ى غمديده به دستان بريد

روزى دل از ديدن گل شاد شد

رنگ دل همچون گل شمشاد شد

نام دراويش به شاهان رسيد

خرقه شاهان به غلامان رسيد

ارث غلامان نمدى بيش نيست

ابجد آنان عددى بيش نيست

طاسم و در جفر بشر سوختم

تخته‏ام از نردِ شرر سوختم

جم شده تخفيف جماران دوست

جامع افتاده خماران اوست

جام جم از خسرو خوبان اوست

قطره‏اى از كوثر جانان اوست


حيرتم از سرخى ياقوت بود

۳۱ بازديد

حيرتم از سرخى ياقوت بود

قوت من از سفره ناسوت بود

جان به چراگاه شفق دل مبند

دل به سيه پرده‏ى حائل مبند

روح تو جسم از قفس آزاد كرد

جسم من از روح تو فرياد كرد

با هنران عزم سفر مى‏كنند

بى هنران زير و زبر مى‏كنند

آتش دل‏ها به دل آورده شد

كين دل ديوانه دل آزرده شد

هر كه زد انگشت به حلواى او

صيغه بخوانند به حواى او

تربت و خاك و لحد و سنگ چيست ؟

آخر اين جاذبه ارژنگ نيست

كودك دل كودك ديروز نيست

بهر وجودش سر دلسوز نيست

سر به بيابان فنا مى‏زند

چنگ به دامان زنا مى‏زند

فكر تهى كرده چنين سرنوشت

جامعه سرلوحه‏ى اين سرنوشت

با سخنم نام تو همراه شد

در رگ من خون تو اشباه شد

اصل من از روح تو پيدا بود

روح تو مقصودم و شيدا بود

من به امارات تو وابسته‏ام

راه ريا كارى به خود بسته‏ام

مور شدم در صدف خاكدان

بوسه به موران زنم از آسمان

خاك تو بر ديده‏ى من توتياست

خاك تو چون خاك وطن توتياست

سينه‏ى ديوار تو نقش من است

گرچه به فتواى تو اهريمن است

ميوه‏ى لبخند من از باغ توست

سوخته پيشانى و از داغ توست

راهى ميخانه شدم بى‏هدف

گوهر دردانه شدم بى‏صدف

گوهر من دانه‏ى انگور نيست

اين گهر از ديد بصر دور نيست

گوهر يكدانه درون من است

گوهر بيتاى همين روزن است


پرتو شمعيم و پيام آوريم

۳۲ بازديد

 پرتو شمعيم و پيام آوريم

گاهى به چاهيم و گهى خاوريم

تا پر پروانه شدم سوختم

چشم به آويزه‏ى در دوختم

تا برسد توسنى از راه دور

نور برآرد به دل ناصبور

كاسه‏ى صبرم به سر دوش بود

دوش دل از ناسره مدهوش بود

چشم گل از ديدن او باز شد

چشمه‏اى روئيد و سرآغاز شد

من كه سزاوار بلوغم بيا

غرق به تزوير و دروغم بيا

من ز فراق تو پريشان شدم

دست به دامان و گريبان شدم

يوسفى در عالم هجران شدم

حورى صفت بودم و حيوان شدم

حور و پرى قصه و افسانه نيست

وحى بود نعره‏ى مستانه نيست


نعره زد آنكس كه به محراب رفت

۳۲ بازديد

نعره زد آنكس كه به محراب رفت

آب ننوشيد و به گرداب رفت

كوفه ز دامان غم آزرده شد

صوفى در اين قائله پژمرده شد

ناله او تا به ثريا رسيد

بيرق وى بر تن ديبا رسيد

صوفى بيا تا ره ديگر رويم

ره بشكافيم و به حيدر رويم

لاف تقدس مزن اى زاهدا

زاهد و عابد نكنند جان فدا

پنجره‏اى رو به درون باز كن

ديده نهان كرده و اغماز كن

چشم تر اندازه‏ى سيلاب شد

طاقت هر ديده دگر تاب شد

روز در ايوان تو دف مى‏زدم

پرسه به دالان صدف مى‏زدم

تا كه بيابم گهر از بهر خويش

خويش بيابم نهراسم ز نيش

من كه خراباتى شدم بارهاست

گرد وجودم نى و نيزارهاست

نى بنواز از غم هجران من

از غم ويرانه‏ى ايران من

اين وطن از شاه و گدا پُر بود

تا كمر اندازه‏ى آخُر بود

روزى به شاهنشه خود جام داد

از لب ناموس خود انعام داد

روز دگر خسرو و شيرين شديم

عاشق و معشوقه‏ى ديرين شديم

قاصدك اين جا خبر از جام نيست

شكر خدا هاله‏اى ابهام نيست

هاله نظر بر زر و زيور كند

بار نظر بر خَم استر كند

من نظرم را به چمن دوختم

يك گره بر باكره اندوختم

باكى ز انظار برونى نبود

غافل از احوال درونى نبود


شاعر بى‏نام و نشانم مخوان

۳۳ بازديد

شاعر بى‏نام و نشانم مخوان

طاهر و عطار زمانم مخوان

گر چه بسا رنج زمان ديده‏ام

خار مغيلان و كمان ديده‏ام

ليك نظر بر من مسكين كند

او كه نظر بر غم شيرين كند

من ز اساطير قرون آمدم

خاكم و همراه جنون آمدم

مكر خدا خوردن گندم نبود

ميوه‏ى آدم گل گندم نبود

ميوه‏ى آدم طمعى بيش نيست

حاصل حوا بجز اين نيش نيست

اين ثمر از آدم و حوا بود

آخر آدم گِل و حلوا بود

باز در آن جامعه سر مى كشيم

جامه‏ى تزوير به بر مى‏كشيم

باز كند سجده به آدم ملوك

باز ريا كارى و علم السلوك

آتش و خاكسترم از خويش بود

كاش كه اين سر دگر انديش بود


دوش به رؤيا سفرى رفته‏ام

۳۶ بازديد

دوش به رؤيا سفرى رفته‏ام

پيش خداى دگرى رفته‏ام

او چو به احوال من آگه نبود

ترك وفا كرده به هنگام جود

تا كه سرم را به زمين دوختم

ز آتش كامش دل و دين سوختم

چشم ترم عاقبت هوشيار شد

بسترم از وحشتم ادرار شد

آكه بر آن روى بزك مى‏كنند

روى دگر سرد و گزك مى‏كنند

آرى به من آر تو از رأفتت

رأفت بى خاتمه‏ى رفعتت

زار و پريشانم و دلدار نيست

اى فلك اين دل بود انبار نيست

لحظه‏ى پرواز دلم را بگو

آخر اين راز الم را بگو

بيش از اين زارى ندارم به جيب

بس نبود اين همه صبر و شكيب

صبر و شكيبايى‏ام از دست رفت

موسم زيبايى‏ام از دست رفت

چين، غم آورده به پيشانى‏ام

هندِ لبت نقطه‏ى حيرانى‏ام


لاله نهيد از سفر آمد بهار

۳۳ بازديد

لاله نهيد از سفر آمد بهار

زير درختان برين جويبار

جوى طراوت تن ما را بس است

خرمن بى‏بهمن ما را بس است

خرمن ما دوم خرداد بود

ماه پشيمانى فرهاد بود

فرّو فراوانى ام از دست رفت

عالم انسانى‏ام از دست رفت

رستم و سهراب و اناالحق كجاست؟

غيرت و انديشه‏ى بر حق كجاست؟

سبزى من در گرو مشت نيست

سرخى‏ام از آتش زرتشت نيست

هر كه سپيد آمده در روزگار

برگ سپيدش شده سبزينه كار

روزى كه ما راهى خضرا شديم

جامه دريديم و به صحرا شديم

موسى و فرعون بدند در نبرد

واى ندانى دم موسى چه كرد

موسى به نيل آمده و فرعون هم

موسى خروج آمد و فرعون كم

حضرت ابرام و دل منجنيق

آب و گلستان به ميان حريق


شيخ بدان دايره محدود شد

۳۳ بازديد

 شيخ بدان دايره محدود شد

ساحره در دايره مردود شد

حال كلاه تو قضاوت گر است

سنگ محك آمد و خود زرگر است

هر چه زر آورده‏اى مقبول نيست

عفو تو اندازه مشمول نيست

دانه به انبان زده‏اى بى‏حساب

غافل از احوال دلى در عذاب

پيش من كولى معلق مزن

رخ به نقابى و اناالحق مزن

هر كه اناالحق زده منصور نيست

روضه مخوان مرده‏اى در گور نيست

مرده‏اى ديريست مگو زنده‏اى

اهل قبورىّ و برازنده‏اى


خاك تو اندازه مسجود نيست

۴۰ بازديد

خاك تو اندازه مسجود نيست

آتش اين دايره بى‏دود نيست

نيكى مكن تا كه برندت بهشت

فرق ندارد گل و گلزار و زشت

زشتى نيكى به ريا بودن است

نيكى نيكى به نياسودن است

نيكى اين دايره نيرنگ بود

رنگ ندارد نى و نى رنگ بود

بوته‏ى خضرا شده پاييز و زشت

برگ درختان شده چون سرنوشت

سبز لجن زار ز ما بهتر است

سايه‏ى ديوار ز ما بهتر است

شيخ بيا محكمه حاضر بود

مردم و قاضى همه ناظر بود

تا كه زنيم ما محك ديگرى

حكم دل آريم به تك ديگرى

ريشه‏ى اين بازى ز بن بركنيم

بر دل ماتم زده مرهم زنيم

قاضى كه با شيخ تبادل كند

شور خفى بهر تناسل كند

تا كه بزايند شيوخى جوان

داغ گذارند به دل مردمان

ما چو به اقرار گناه آمديم

عاقبت اينجا به پناه آمديم

عاقبت اين شام سحر مى‏شود

سكه از آن روى دگر مى‏شود


پيكر حوا پى‏طناز شد

۳۳ بازديد

 پيكر حوا پى‏طناز شد

آدم شيطان زده آغاز شد

ز عالم بالا همه زانى شدند

زانى گم گشته چو مانى شدند

هر چه درو كردى همان كاشتى

دانه چرا بردى و انباشتى

فرق ندارد رخ زيبا و زشت

يا ره دوزخ بروم يا بهشت

گفتى كه آن جا الِم و درد نيست

برگ درختان برين زرد نيست

ساغر و تنبور و دف و حور چيست؟

مستى لايعقل و مخمور چيست؟

چيست كه در آينه پنهان بود؟

گويى همان آينه انسان بود؟

انس و ملك بر سر يك كوثرند

جلوه‏اى از جانب يك گوهرند

جلوه كن اى موسى عمران ز طور

سوره‏ى آزادى بخوان از زبور