حيرتم از سرخى ياقوت بود

مشاور شركت بيمه پارسيان

حيرتم از سرخى ياقوت بود

۳۲ بازديد

حيرتم از سرخى ياقوت بود

قوت من از سفره ناسوت بود

جان به چراگاه شفق دل مبند

دل به سيه پرده‏ى حائل مبند

روح تو جسم از قفس آزاد كرد

جسم من از روح تو فرياد كرد

با هنران عزم سفر مى‏كنند

بى هنران زير و زبر مى‏كنند

آتش دل‏ها به دل آورده شد

كين دل ديوانه دل آزرده شد

هر كه زد انگشت به حلواى او

صيغه بخوانند به حواى او

تربت و خاك و لحد و سنگ چيست ؟

آخر اين جاذبه ارژنگ نيست

كودك دل كودك ديروز نيست

بهر وجودش سر دلسوز نيست

سر به بيابان فنا مى‏زند

چنگ به دامان زنا مى‏زند

فكر تهى كرده چنين سرنوشت

جامعه سرلوحه‏ى اين سرنوشت

با سخنم نام تو همراه شد

در رگ من خون تو اشباه شد

اصل من از روح تو پيدا بود

روح تو مقصودم و شيدا بود

من به امارات تو وابسته‏ام

راه ريا كارى به خود بسته‏ام

مور شدم در صدف خاكدان

بوسه به موران زنم از آسمان

خاك تو بر ديده‏ى من توتياست

خاك تو چون خاك وطن توتياست

سينه‏ى ديوار تو نقش من است

گرچه به فتواى تو اهريمن است

ميوه‏ى لبخند من از باغ توست

سوخته پيشانى و از داغ توست

راهى ميخانه شدم بى‏هدف

گوهر دردانه شدم بى‏صدف

گوهر من دانه‏ى انگور نيست

اين گهر از ديد بصر دور نيست

گوهر يكدانه درون من است

گوهر بيتاى همين روزن است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد