دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۳ ۳۳ بازديد
پرتو شمعيم و پيام آوريم
گاهى به چاهيم و گهى خاوريم
تا پر پروانه شدم سوختم
چشم به آويزهى در دوختم
تا برسد توسنى از راه دور
نور برآرد به دل ناصبور
كاسهى صبرم به سر دوش بود
دوش دل از ناسره مدهوش بود
چشم گل از ديدن او باز شد
چشمهاى روئيد و سرآغاز شد
من كه سزاوار بلوغم بيا
غرق به تزوير و دروغم بيا
من ز فراق تو پريشان شدم
دست به دامان و گريبان شدم
يوسفى در عالم هجران شدم
حورى صفت بودم و حيوان شدم
حور و پرى قصه و افسانه نيست
وحى بود نعرهى مستانه نيست
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد