من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ثواب نحر گلو - وحيد قاسمي

۷۲ بازديد

ثواب نحر گلو

شاعر : وحيد قاسمي

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب ِ عمامه ي تو دعوا بود

به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!

ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
سرِ زبان همه جمله ي - بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود

زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود!!!

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جايزه ي بردن سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
من آمدم سوي ِ گودال، عمه تنها بود


طرح معما - احسان محسني فر

۶۸ بازديد

طرح معما

شاعر : احسان محسني فر

در سرش طرح معما مي كرد
با دل عمه مدارا مي كرد

فكر آن بود كه مي شد اي كاش
رفع آزار ز آقا مي كرد

به عمويش كه نظر مي انداخت
ياد تنهايي بابا مي كرد

دم خيمه همه ي واقغه را
داشت از دور تماشا مي كرد

چشم در چشم عزيز زهرا
زير لب داشت خدايا مي كرد

ناگهان ديد عمو تا افتاد
هر كسي نيزه محيا مي كرد

نيزه ها بود كه بالا مي رفت
سينه اي بود كه جا وا مي كرد

كاش با نيزه زدن حل مي شد
نيزه را در بدنش تا مي كرد

لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوي ز تنش وا مي كرد

هر كه نزديكترش مي آمد
نيزه اي در گلويش جا مي كرد

زود مي آمد و مي زد به حسين
هر كسي هرچه كه پيدا مي كرد

آن طرف هلهله بود و اين سو
ناله ها زينب كبري مي كرد

گفت اي كاش نمي ديدم من
زخمهايت همه سر وا مي كرد

دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روي دامانت


من هنوز نمردم - محسن عرب خالقي

۶۸ بازديد

من هنوز نمردم

شاعر : محسن عرب خالقي

حال دل خيلي خرابه، كار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه

چقدر تير چقدر سنگ، چقدر نيزه شكسته
روي خاك، تو موجي از خون، يوسف زهرا نشسته

دل من ترسيدي انگار، كه نميري توي گودال
نمي بيني مگه آقات، چقدر زده پر و بال

اون كيه ميره تو گودال، گمونم يه نوجونه
مثه بچه شير مي مونه، وقتي كه رجز مي خونه

ميگه من هنوز نمردم، كه عمومو دوره كرديد
سي هزار گرگ دور يك شير، به خدا خيلي نامرديد

از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر كرد
جلوي طوفان شمشير، لاله دستشو سپر كرد

توي خون داره مي خنده، عمو جون ديدي كه مردم
اگه تو خيمه مي موندم، جون عمه دق مي كردم

خدارو شكر نمي مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمي بينم، سوي ناموسم جسارت

خدا رو شكر نمي بينم، دست عمه رو مي بندن
پاي نيزه ي ابالفضل، به اسيري مون مي خندن


اي مزرعه زخم - حسن لطفي

۶۳ بازديد

اي مزرعه زخم

شاعر : حسن لطفي

هر چند به ياران نرسيدم كه بميرم
ديدار تو مي داد اميدم كه بميرم

ديدم كه نفس مي زني و هيچ كست نيست
من يك نفس اين راه دويدم كه بميرم

با هر تب افسوس نمردم كه نمردم
در خون تو اين بار اميدم كه بميرم

با ديدن هر زخم تو اي مزرعه زخم
از سينه چنان آه كشيدم كه بميرم

مي گفتم و مي سوختم از ناله زينب
وقتي ز تنت نيزه كشيدم كه بميرم

شادم كه در آغوش تو افتاده دو دستم
در پاي تو اين زخم خريدم كه بميرم


بچه شير جمل - علي اكبر لطيفيان

۶۹ بازديد

بچه شير جمل

شاعر : علي اكبر لطيفيان

گرچه قدم كوچك است و بار ندارد
بيشتر از يازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال كار ندارد
سر كشي عشق من مهار ندارد

هركه شد از عشق مست عبد حسين است
هركسي عبدلله است عبد حسين است

من كه پسر خوانده ي سراي عمويم
ماحصل زحمت دعاي عمويم
دست چه باشد كنم فداي عمويم
دار و ندارم همه براي عموم

در سر ما فرق ، بين دست و جگر نيست
مرد خدا نيست آنكه مرد خطر نيست

حضرت عزوجل كه ترس ندارد
كوه وقار از كوتل كه ترس ندارد
طفل حسن از جدل كه ترس ندارد
بچه ي شير جمل كه ترس ندارد

واي اگر نيزه اي به دست بگيرم
زير و زبر ميكنم به عشق اميرم

از سر شوق است اگر كه بي كفنم من
مرد بي دفاع عمو حسين منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهياي جنگ تن به تنم من

يك تنه پس ميزنم به لشكر كوفه
عمه سپاهت منم برابر كوفه

حال كه در خيمه هاي او پسري نيست
از علي اكبرش دگر خبري نيست
ماندن من در حرم چنان هنري نيست
دست ضعيفم كه هست اگر سپري نيست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قديمي ما ز كوچه ي زهراست

جان كه نباشد حرم چه فايده دارد
بعد عمو پيكرم چه فايده دارد
از همه كوچكترم چه فايده دارد
حبس شدن در حرم چه فايده دارد

عمه يسار و يمين چقدر شلوغ است
دور عمو را ببين چقدر شلوغ است

زانوي من خم شد آن سوار كه افتاد
از روي مركب بي اختيار كه افتاد
با طرف راست يك كنار كه افتاد
بر روي شمشير و سنگ و خار كه افتاد

عمه ببين نيزه را به مشت گرفتند
موي عموي مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است اين همه تپيده شدن ها
ضربه ي شمشير ها شنيده شدن ها
زير لگدهاي چكمه ديده شدن ها
اين طرف و آنطرف كشيده شدن ها

دير شد عمه بيا و مرا رها كن
عمه برو در ميان خيمه دعا كن

آمد و آن تيرهاي جدا شده را ديد
روي تنش زخمهاي وا شده را ديد
دور سرش چند مرد پاش ده را ديد
در بدنش نيزه هاي تا شده را ديد

يابن خبيثه چرا به سينه نشستي
روي حسينيه ي مدينه نشستي


عمه تماشا مي كند - قاسم نعمتي

۶۵ بازديد

عمه تماشا مي كند

شاعر : قاسم نعمتي

مي رسد از گوشه مقتل صداي مادرش
اي زنا زاده بيا و دست بردار از سرش

گيسوان مادر ما را پريشان مي كني
بي حيا با خنجرت بازي مكن با حنجرش

تو نمي بيني مگر غرق مناجات است او
پاي خود بردار از روي لبان اطهرش

دل مسوزان بي حيا عمه تماشا مي كند
با نوك نيزه مكن پهلو به پهلو پيكرش

دست من از پوست آويزان به زيرتيغ تو
تا سپر باشد براي ناله هاي آخرش

نيزه بازي با تن بي سر ز من آغاز كن
طعمه نيزه مگردانيد جسم اصغرش

از ضريح سينه اش برخيزاي چكمه به پا
پاي خود مگذار روي بوسه پيغمبرش

دير اگر برخيزي ازجاي خودت يابن الدعي
عمه نفرين كرده، دست خود بُرد بر معجرش


فرصت خوب پريدن - عليرضا لك

۷۰ بازديد

فرصت خوب پريدن

شاعر : عليرضا لك

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني
كه به اين سينه ي مجروح تو با پا نزني

ذكر «لاحول ولا...» از دو لبش مي بارد
با چنين نيزه ي سر سخت، به لبها نزني

عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ
مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟

نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون
مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟

من از اين وادي خون زنده نبايد بروم
شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني

دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن
فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني


آزاده ام اما گرفتار تو هستم - محسن عرب خالقي

۸۴ بازديد

آزاده ام اما گرفتار تو هستم

شاعر : محسن عرب خالقي

آرامشم ده تا كه طوفان تو باشم
آيينه ام كن تا كه حيران تو باشم

آزاده ام اما گرفتار تو هستم
خارم كه خواهم در گلستان تو باشم

من سر به زير و سر شكسته امده ام
تا سر بلند لطف و احسان تو باشم

ديشب حواسم را كه جمع خويش كردم
ديدم فقط بايد پريشان تو باشم

ايمان چشمانت مرا بيدار كرده
بايد چه گويم تا مسلمان تو باشم؟

بر گيسوانم گرد پيري هست ام
من آمدم طفل دبستان تو باشم

ديروز كمتر از پشيزي بودم، امروز
با ارزشم چون جنس دكان تو باشم

ديروز تحت امر شيطان بودم امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم

ديروز يك گرگ بيابان گرد و بي عار
امروز مي خواهم كه اصلان تو باشم

هرچه شما فرمايي اما دوست دارم
تا در مناي عشق قربان تو باشم

شادم نمودي كه قبولم كردي آقا
من آمدم تا بيت الاحزان تو باشم

خواهم كه خاك پايتان باشم نه اينكه
چون خار در چشمان طفلان تو باشم

آقا اگر راضي نگردد زينب از من
ديگر چگونه بر سر خوان تو باشم


مجال آه - قاسم صرافان

۷۵ بازديد

مجال آه

شاعر : قاسم صرافان

سوارِ گمشده را از ميان راه گرفتي
چه ساده صيد خودت را به يك نگاه گرفتي

كسي، قسم به نگاهت! كه بي‌پناه نماند
چنين كه مثل مني را تو در پناه گرفتي

چنان به سينه فشردي مرا كه جز تو اگر بود
حسين فاطمه! مي گفتم اشتباه گرفتي

من آمدم كه تو را با سپاه و تيغ بگيرم
مرا به تير نگاهي تو بي سپاه گرفتي

اگر چه راه بر اطفال بي‌‌گناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتي

خجالت از تو و اشكم امان نداد بپرسم
چرا ز غصه‌ي بركه تو مثل ماه گرفتي؟

چگونه آب نگردم ؟ كه دست يخ زده ام را
دويدي و نرسيده به خيمه گاه گرفتي

چنان تبسم گرمي نشانده‌اي به لبانت
كه از دل نگرانم مجال آه گرفتي

رسيد خون سرم تا به دستمال سفيدت
تو شرم را هم از اين صورت سياه گرفتي


ويژه نامه محرم - خيمه گاه چهارم - حرّ و طفلان حضرت زينب (س)

۶۷ بازديد

در شب چهارم از ليالي غم انگيز ماه محرم اشعاري رو در وصف فرزندان حضرت زينب (س) و همچنين آزاده كربلا ، حضرت حرّ ، آماده كرده ايم كه اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد

مجال آه - قاسم صرافان

حريصان شهادت - سعيد توفيقي

سپاه زينب كبري - وحيد قاسمي

تو زينب داري - علي اكبر لطيفيان

تير دو سر - سيد حميدرضا برقعي

در هواي حسين - يوسف رحيمي

سر به زيرم ، سربلندم كن - علي انساني

آزاده ام اما گرفتار تو هستم - محسن عرب خالقي