
بچه شير جمل
شاعر : علي اكبر لطيفيان
گرچه قدم كوچك است و بار ندارد
بيشتر از يازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال كار ندارد
سر كشي عشق من مهار ندارد
هركه شد از عشق مست عبد حسين است
هركسي عبدلله است عبد حسين است
من كه پسر خوانده ي سراي عمويم
ماحصل زحمت دعاي عمويم
دست چه باشد كنم فداي عمويم
دار و ندارم همه براي عموم
در سر ما فرق ، بين دست و جگر نيست
مرد خدا نيست آنكه مرد خطر نيست
حضرت عزوجل كه ترس ندارد
كوه وقار از كوتل كه ترس ندارد
طفل حسن از جدل كه ترس ندارد
بچه ي شير جمل كه ترس ندارد
واي اگر نيزه اي به دست بگيرم
زير و زبر ميكنم به عشق اميرم
از سر شوق است اگر كه بي كفنم من
مرد بي دفاع عمو حسين منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهياي جنگ تن به تنم من
يك تنه پس ميزنم به لشكر كوفه
عمه سپاهت منم برابر كوفه
حال كه در خيمه هاي او پسري نيست
از علي اكبرش دگر خبري نيست
ماندن من در حرم چنان هنري نيست
دست ضعيفم كه هست اگر سپري نيست
دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قديمي ما ز كوچه ي زهراست
جان كه نباشد حرم چه فايده دارد
بعد عمو پيكرم چه فايده دارد
از همه كوچكترم چه فايده دارد
حبس شدن در حرم چه فايده دارد
عمه يسار و يمين چقدر شلوغ است
دور عمو را ببين چقدر شلوغ است
زانوي من خم شد آن سوار كه افتاد
از روي مركب بي اختيار كه افتاد
با طرف راست يك كنار كه افتاد
بر روي شمشير و سنگ و خار كه افتاد
عمه ببين نيزه را به مشت گرفتند
موي عموي مرا ز پشت گرفتند
عمه بس است اين همه تپيده شدن ها
ضربه ي شمشير ها شنيده شدن ها
زير لگدهاي چكمه ديده شدن ها
اين طرف و آنطرف كشيده شدن ها
دير شد عمه بيا و مرا رها كن
عمه برو در ميان خيمه دعا كن
آمد و آن تيرهاي جدا شده را ديد
روي تنش زخمهاي وا شده را ديد
دور سرش چند مرد پاش ده را ديد
در بدنش نيزه هاي تا شده را ديد
يابن خبيثه چرا به سينه نشستي
روي حسينيه ي مدينه نشستي