دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۹ ۶۹ بازديد
طرح معما
شاعر : احسان محسني فر
در سرش طرح معما مي كرد
با دل عمه مدارا مي كرد
فكر آن بود كه مي شد اي كاش
رفع آزار ز آقا مي كرد
به عمويش كه نظر مي انداخت
ياد تنهايي بابا مي كرد
دم خيمه همه ي واقغه را
داشت از دور تماشا مي كرد
چشم در چشم عزيز زهرا
زير لب داشت خدايا مي كرد
ناگهان ديد عمو تا افتاد
هر كسي نيزه محيا مي كرد
نيزه ها بود كه بالا مي رفت
سينه اي بود كه جا وا مي كرد
كاش با نيزه زدن حل مي شد
نيزه را در بدنش تا مي كرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوي ز تنش وا مي كرد
هر كه نزديكترش مي آمد
نيزه اي در گلويش جا مي كرد
زود مي آمد و مي زد به حسين
هر كسي هرچه كه پيدا مي كرد
آن طرف هلهله بود و اين سو
ناله ها زينب كبري مي كرد
گفت اي كاش نمي ديدم من
زخمهايت همه سر وا مي كرد
دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روي دامانت