من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ويژه نامه محرم - خيمه گاه ششم - حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

۷۶ بازديد

در ششمين روز از ايام ماه محرم ، منتسب به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) ، اشعاري از شاعران معاصر رو براي شما بازديدكنندگان عزيز آماده كرده ايم

اميدواريم كه از خواندن اشعار لذت ببريد

پسر آيينه - رضا جعفري

عطر مدينه - ياسر مسافر

سيزده بار - سعيد توفيقي

شوق شهادت - وحيد قاسمي

عقيق يمن - علي اكبر لطيفيان

سوغات كربلا - جواد محمد زماني

وداع يوسف و يعقوب - علي انساني


ماهي قرمز شده - مهدي رحيمي

۶۹ بازديد

ماهي قرمز شده

شاعر : مهدي رحيمي

 نفس در قفس سينه تلاطم بكند

كاش كه اين حرمله يك لحظه تجسم بكند

تير چه با ساقه گندم بكند

آه چه مي شد كه سفيدي گلوگاه تو را گم بكند

به لبم امده جانم

كه اگر تير رها شد زكمان

مقصد آن چيست؟

دهان؟

يا كه عروق شريان؟

يا كه رگان؟

يا نكند قلب تو يك مرغ پر و بال زنان

تير بين دهان باز كمان ؛ مانده خودش هم به عجب!

اُف به رگ غيرت مردان عرب!

طول قد طفل رباب است حدود سه وجب

از چه سبب بود چنين فاجعه اي؟

باز بنازم به پاكي نسب

از چه سبب باز بنازم به اسم و به لقب

تير از دور مي آيد

هدفش از همه اعضاي تو، بر فرض گلو!

تير بزرگ است

كجا؟ از جهت طول يا عرض گلو را بزند

از وسط حنجر تو ، قد تو را تا بزند

تير مي آيد كه سه تا شعبه در اين نقطه زيبا بزند

اي بركه تو سنگ شده

با ضربان دل تو تير هماهنگ شده

دست پدر باز شده

تُنگ شده،تَنگ شده

رشته قنداقه تو قرمز پر رنگ شده

زرد شده صورت تو

گندم بي ساقه شده

تير گلو را زده

با خون تو قنداقه شده

و پدر آمده با هيچ جوابي!

نه قراري

نه تابي

نه به دستش "علي اصغر " و نه قطره آبي!

چه حسابي ، چه كتابي؟


عطر مدينه - ياسر مسافر

۶۴ بازديد

عطر مدينه

شاعر : ياسر مسافر

 قاسم است اينكه چنين دست به شمشير شده
نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش اين بود : عمو ! رفتن من دير شده

زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا اين همه تاخير شده

از زماني كه اذان گوي حرم پر زد و رفت
اشك حسرت ز سر و روش سرازير شده

مدد نامه ي بابا ز عمو اذن گرفت
همچو شيري كه رها از غل و زنجير شده

كمتر از ساعتي بر او چه گذشته است خدا
كه قد و قامت او دستخوش تغيير شده

سنگ باران شد و زير سم مركبها رفت
پيش گوييّ عمو بود كه تعبير شده

مي وزد بوي گلاب تن تو در صحرا
به گمان عطر مدينه است كه تكثير شده


عقيق يمن - علي اكبر لطيفيان

۷۰ بازديد

عقيق يمن

شاعر : علي اكبر لطيفيان

 خوب است هر عاشق قرني داشته باشد               در دست عقيق يمني داشته باشد

گرميل به قربان شدني داشته باشد                بدنيست كه معشوق « لن » ي داشته باشد

اين جذبه عشق است كه ردكردمت اينجا

ورنه پي چشمم نمي آوردمت اينجا

تو فرق نداري به خدا با پسر خويش                     اينگونه عمو را مكشان پشت سر خويش

خوب است نقابي بزني بر قمر خويش                   تا قوم زمينت نزند با نظر خويش

آخر تو شبيه حسني، حرز بيانداز           

تو يوسف صحراي مني، حرز بيانداز

ماه از روي چون ماه تو وامانده دهانش                  زلف تو پريشان شد و دادند تكانش

حق دارد عمو اين همه باشد نگرانش                     اين ازرق شامي و تمام پسرانش...

كوچكتر از آنندبه جنگ تو بيايند

گر جنگ بيايند به چنگ تو ميايند

زن ها چقدَر موي پريشان تو كردند                       از بس كه دعا بر تو و بر جان تو كردند

وقتي كه نظر بر قد طوفان تو كردند...                       وقتي كه نگه بر تو و ميدان تو كردند...

گفتند: نبردش چه نبردي است! ماشالله

اين طفل حسن زاده چه مردي است! ماشالله

بالاي فرس بودي و بانگ جرس افتاد                       بانگ جرس افتاد و به رويت فرس افتاد

از هر طرفي بال و پرت در قفس افتاد                        سينه ت كه صدا كرد، عمو از نفس افتاد      

از زندگي ات ، آه، تو را سير نكرده؟

چيزي وسط سينه ي تو گير نكرده؟

ميل تو به شوق آمد و ضرب المثلت كرد                     آئينه جنگيدن مرد جملت كرد

آنقدر عسل گفتي و مثل عسلت كرد                          با زحمت بسيار عمويت بغلت كرد   

از بسكه عدو سنگ به ظرف عسلت زد

اندام تو در بين عسل ريخت كِش آمد

دور و برت آنقدرشلوغ است كه جا نيست                   خوبي ضريح تو به اين است جدا نيست

بر گيسوي تو خون جبين است، حنا نيست                  نه ...بردن اين پيكر تو كار عبا نيست

      بايد كه كفنپوش بلندت بنمايم

     آغوش به آغوش بلندت بنمايم

يك لحظه تو پاشو بنشين...جان برادر                   آخر چه كنم ماه جبين ...جان برادر؟

تا پا مكشي روي زمين...جان برادر                            از كاكل تو مانده همين؟...جان برادر

جسم تو زمين است . عمو مي‌رود از دست

تو مي‌روي از دست ، عمو مي‌رود از دست


پسر آيينه - رضا جعفري

۷۱ بازديد

پسر آيينه

شاعر : رضا جعفري

 اگر روز است قرص ماه پس چيست؟
اگر درياست دلو چاه پس چيست؟
اگر رزمنده خود و جوشنش كو؟
عبا و قامت كوتاه پس چيست

چنين كه بي قراري واي بر من
سوار بي مهاري واي بر من
علي اكبر كه جوشن داشت آن شد
تو كه جوشن نداري واي بر من

خدايا اين پسر آيينه ي كيست؟
ميان خاك اين گنجينه ي كيست؟
صداي خُرد گشتن آيد اما
صداي استخوان سينه ي كيست؟


شوق شهادت - وحيد قاسمي

۶۳ بازديد

شوق شهادت

شاعر : وحيد قاسمي

 براي پرزدنت حجم آسمان كم بود
ولي به بال وپر خسته ات،توان كم بود

شتاب كردي و واماند بند نعلينت
چقدر شوق شهادت! مگر زمان كم بود؟

چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟

چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟

جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد
براي كشتن تو بغض نهروان كم بود

به فكر جايزه ي بردن سرت بودند
شراب خون تو در سفره هايشان كم بود

نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت
ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود


سوغات كربلا - جواد محمدزماني

۶۹ بازديد

سوغات كربلا

شاعر : جواد محمد زماني

 با آن كه در ره است خطرها و بيم ها
سخت است بگذرم ز عسل ها، شميم ها

‏اصلأ درست نيست بمانم در اين قفس
‏در فصل سرخ پر زدن يا كريم ها

سخت است كار با پدر از دست داده ها
اي واي از شكستن قلب يتيم ها

يا اذن رفتنم بده يا جان من بگير
تلخ است حرف «نه» ز دهان كريم ها

‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده اي به ياد مدينه، قديم ها

‏من را ببخش نام تو  را داد مي زنم
قصدم نبود بشكند اين جا حريم ها

اما تنم به زير سم اسب نخ نماست
مانند فرش هاي قديمي، گليم ها

سوغات كربلا براي مدينه است
عطري كه برده اند از تن اين نسيم ها

حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
معناي سايه هاي «بلا» ها، «عظيم» ها


ويژه نامه محرم - خيمه گاه پنجم - حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

۶۴ بازديد

در پنجمين شب از ماه محرم ، شب منتسب به حضرت عبدالله (ع) پسر امام حسن (ع) ، اشعاري از شاعران رو براي شما عزيزان آماده كرده ايم كه اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد

ثواب نحر گلو - وحيد قاسمي

اي مزرعه زخم - حسن لطفي

فرصت خوب پريدن - عليرضا لك

طرح معما - احسان محسني فر

بچه شير جمل - علي اكبر لطيفيان

عمه تماشا مي كند - قاسم نعمتي

من هنوز نمردم - محسن عرب خالقي


وداع يوسف و يعقوب - علي انساني

۷۳ بازديد

وداع يوسف و يعقوب

شاعر : علي انساني

 لباس جنگ ندارد هنوز رزم نديده
هنوز چشم ركابي نديده پاش به ديده

كلاه خود به مو دارد ازكلاله و كاكل
دوباره حُسن حَسن را پديد كرده پديده

ز نوك هر مژه دارد به جان خصم خدنگي
دو ابروان خميده دو تا كمان كشيده

به گرد سو قدش سيزده بهار گذشته
به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسيده

ز روي خود غزل ناب آفتاب سروده
ز موي خود شب شهر است و گيسوان دو قصيده

دو چشم همچو دو نرگس دو سيب سرخ دو گونه
به باغ سبز رخش تازه خط سبز دميده

حسين، پور حسن را جدا نمي كند از خود
وداع يوسف و يعقوب ديده هر كه شنيده؟

بگو به آنكه زند ريشه نهال به تيشه
كه هيچ سنگ دلي، ياس را به تيشه نچيده


سيزده بار - سعيد توفيقي

۷۲ بازديد

سيزده بار

شاعر : سعيد توفيقي

 ساحل بحر كرم پُر موج است
ميل سيمرغ بقا بر اوج است
علم اعداد رياضــي برگشت
عدد سيزده امشب زوج است

سيــزده بار حزينـــم امشب
با غم و غصه عجينم امشب
به خود عشق قسم ، دلشده ي
سيزده سالــه ترينــم امشب

سيزده بار زخود رستم من
سيزده مرتبــه سرمستم من
سيزده بار به آقا سوگنــد
قاسم ابن الحسني هستم من

سيـــزده بار دلــم در محــن است
تا سحر ذكر دلم يا حسن است
آن شهيدي كه شب روضه ي اوست
سيزده ساله ترين بي كفن است

گر مسلمان امام حسنيــد
سائل لطف مدام حسنيد
سيزده بار بگوئيد حسين
تا بفهمند غــلام حسنيد

سيزده حجــله بنا بگذاريــد
سـيزده بـار حـنـا بـگذاريد
سفره ي عقد بچينيد و در آن
قـاب عكس شهدا بگذاريد

سيزده بار حسينـــي بشــويد
بر بلا شـــاهد عيني بشويد
حال كه رخصت گريه داريد
فاتحه خوان خُميني بشويد

ياد از پير جماران بكنيد
سيزده مــوي پريشان بكنيد
سر دهيد اشهد انّ قاسم
خويش را باز مسلمان بكنيد

سيزده بار ز خود پر بكشيد
سيزده جام بلا سر بكشيد
ياد از حجله قاســـم بكنيد
سيزده لاله ي پرپر بكشيد

كوفيان يكدفعه بي تاب شدند
در شگفت از رخ مهتاب شدند
تا كه از خيمه خود كرد طلوع
سيزده قـــرص قمر آب شدند

چه جمالي كَفَلق لايق اوست
سيزده حور و ملك شايق اوست
بسكه داراي كمالات است او
سيزده بار خدا عاشق اوست

ديده شد قبقبه ، چشمش كردند
بلكه صد مرتبه چشمش كردند
قمــر سيزده تا كــه ســـر زد
چشمها يك شبه چشمش كردند

سيزده مرتبه در خويش شكست
استخوانش ز پس و پيش شكست
سنگها قصد طوافـــش كردند
شيشه ي تنــگ بلوريش شكست

آتش جنگ چو افروخته شد
جگر فاطمه ها سوخته شد
حركت نعل ز اندازه گذشت
بدنش روي زمين دوخته شد