من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دوزخ و درخت گردو

۶۷ بازديد
 

اي ايستاده در چمن آفتابي معلوم

وطن من!

/ اي توانا ترين مظلوم

تو را دوست مي دارم!

اي آفتاب شمايل دريا دل

و مر گ در كنار تو زندگي است

اي منظومه ي نفيس غم و لبخند

/ اي فروتن نيرومند!

ايستاده ايم در كنار تو سبز و سر بلند

دنيا دوزخ اشباح هولناك است

و تو آن درخت گردوي كهنسالي


و بيش از آنكه من خوف تبر را نگرانم

/ تو ايستاده اي

بگذار گريه كنم

نه براي تو

/ كه عشق و عقل در تو آشتي كرده اند

/ كه دستهاي تو سبز است

/ و آسمان تو آبي

و پسران تو

مردان نيايش و شمشيرند

و مادران صبوري داري

و پدراني به غايت جرأتمند

و جنگلهايي درنهايت سبزي و ايستادگي

و درياهايي

با جبروت عشق هماهنگ

نه براي تو

كه نام خيابانهايت را شهيدان برگزيده اند

دوست دارم تو را

آنگونه كه عشق را

/ دريا را

/ آفتاب را

كي مي توان از سادگي تو گفت

و هم

/ به دريافت خرمهره «نوبل» نايل آمد

من فرزند مظلوم توام

نه پاپيون مي زنم

و نه پيپ مي كشم

مثل تو ساده

/ كه هيچ كنفرانس رسمي او را نمي پذيرد



و شعر من

/ عربده ي جانوري نيست

كه از كثرت استعمال « ماري جوآنا »

/ دهان باز كرده باشد

بلكه زمزمه اي است



/ كه مظلوميت تو مرا آموخته

تو مظلوم سترگي

/ و نه ضعيفه اي كه

/ پيراهنش را دريده باشند

و من، آري من

/ براي « بلقيس » قصيده نمي گويم

اي شير زهره بي باك

/ بگذار گريه كنم

/ نه براي تو

/ كه پايان بي قراري تو پايان زمين است

و در خنكاي گلدسته هاي تو

/ انسان به پرواز پي مي برد

اي مجمع الجزاير گلها ، خوبي ها !

اي مظلوم مجروح

/ از جنگل، دستمالي خواهم ساخت

/ تا بر زخم تو گذارم

و دنيا را مي گويم

تا از تو بياموزد ايستادن را

اين سان كه تو از دهليزهاي عقيم

سر برآوردي سبز و صنوبروار

/ اي بهار استوار

ستارگان گواه روشنان تواند

اي اقيانوس مواج عاطفه و خشونت

دنيا به عشق محتاج است و نمي داند

بگذار گريه كنم

/ نه براي تو

/ كه وقتي مرگ

/ از آسمان حادثه مي بارد

تو جانب عشق را مي گيري

اي كشتزار حاصل خيز

در باغهاي تو خون

/ گل سرخ مي شود

و كالوخ گندناك

/ در تو معطر شد و سنبله بست

شگفتا چگونه آب و عطش را دوست بدارم

اي شكيباي شكوهمند

چندين تابستان است

/ كه در خون و آفتاب مي رقصي

كجاي زمين از توعاشق تر است

اي چشم انداز روشن خدا

در كجاي جهان

اين همه پنجره براي تنفس باز شده است

من از تو بر نمي گردم تا بميرم

وقتي خدا رحمت بي منتهاش باريدن مي گيرد

مي گويم شايد

/ از تو تشنه تر نيافته است

تو را دوست مي دارم

و بهشت زهرايت را

/ كه آبروي زمين است

و ميدان هاي تو

كه تراكم اعتراض را حوصله كردند

و پشت بامهاي تو كه مهربان شدند

/ تا من « كوكتل مولوتف » بسازم

و درختهاي تو كه مرا استتار كردند

و مسجد هاي تو

/كه مرا به دريا مربوط كردند

اي آبي سيال

/ چقدر به اقيانوس مي ماني

براي تو و به خاطر تو

/ اي پهلوان فروتن

خدا چقدر مهرباني اش را وسعت داد

در دورهاي كوير طبس

/ آن اتفاق

/ يادت هست

نه من بودم و نه هيچ كس

/خدا بود و گرد باد

بگذار گريه كنم

نه براي تو

نه نه نه! بل براي عاطفه اي كه نيست

و دنيايي كه

/ انجمن حمايت از حيوانات دارد

اما انسان

/ پا برهنه و عريان مي دود

/ و در زكام دفن مي شود

براي دنيايي كه زيست شناسان رمانتيكش

/ سوگوار انقراض نسل دايناسورند

دنيايي كه در حمايت از نوع خويش

/ گاو شده است

بگذار گريه كنم

براي انسان ۱۳۵

انسان نيم دايره

انسان لوزي

انسان كج و معوج

انسان واژگون

و انساني كه

/ در بزرگداشت جنايت هورا مي كشد

و سقوط را

با همان لبخندي كه بر سرسره مي نشيند

/ جاهل است

انساني كه

/ راه كوره هاي مريخ را شناخته است

/ اما هنوز

/ كوچه هاي دلش را نمي شناسد

براي دنيايي كه

/ با « واليوم» به خواب مي رود

و در مه غليظي از نسيان

/ دست و پا مي زند

دنيايي كه چند صد سال پيش

/ قلب خود را

در سطل زباله « كاپيتاليسم » قي كرده است

در اين برهوت غول پرور

وطن من آه اي پوپك مؤدب

مظلوميت تو اجتناب ناپذير است



*



اي رويين تن متواضع

اي متواضع رويين تن

اين ميزبان امام

اي پورياي ولي

اي طيّب، اي وطن من!

درختان با اشاره باد

بر طبل جنگل سبز مي كوبند

كباده بكش

علي را بخوان

صلوات بفرست!


دست جادوگر آب

۶۴ بازديد
 

قلب من مانده در زير حجابي

زير يك پرده پر از جنس آهن

كاشكي مي توانستم اين پرده ها را بدرم

بعد از آن

/ از شكاف تن پرده تا دورها پر بگيرم

آه اي دل، دل من –

/ چرا حسرت ديدگان ترم را

تا تماشاي غوغاي طوفان نبردي؟

آه آواره ي من، چرا ره به دريا نبردي؟

كاش آن دم كه باران مي آمد

/ خستگي دلم را به آرامش آبي آبها مي سپردم

كاشكي دست جادوگر آب را مي فشردم

كاشكي من نمي مردم از ترس مردن


دنيا در باتلاق تقلب

۶۲ بازديد
 

ماه واره هاي دروغ پرداز

در سياست دخالت مي كنند

اگر چه هواي جهان طوفاني است

سازمان هواشناسي

هميشه گزارش معدل به دنيا مي دهند

و خواب خوشي را

/ براي شنوندگان عزيز

/ آرزو مي كند



*



كفتر بازان سياست پيشه

كفترهاي كاغذي را

چندي است

/ در آسمان دنيا پرواز مي دهند

و سعي دارند

/ دنيا باور كند

زخم ايران با پماد زيتون التيام مي يابد

و فلسطين مستأصل بايد

/ به آوارگي قناعت كند

و جراحت افغانستان را بايد

/ با دستمال سرخ بست

و گرنه چشم ابر گرازها

/ بر شاسي انفجار خيره مانده است

بايد به زور سر نيزه

/ با صلح آشتي كرد

روسيه تا كنون چهار بار

/ در افغانستان غلط كرده است

هواي افغانستان گرفته و ابري است

ابري و بي باران

برژنف به مادربزرگش

/ سلام نظامي مي داد

و با عطوفت پدرانه

در افغانستان كودتا مي كرد

و سالت۲ در سال اعتراض جهان !

آقاي بلشويك

/ خيلي دير شده است !

افغانستان مقاوم

/ به پرستيژ نظاميان تف مي كند

جايزه صلح را

/ به دجال يك چشم مي دهيد

و امنيت را در خاورميانه اعلام مي كنيد

و براي امريكا

/ كارت تبريك مي فرستيد

– دست مريزاد –

به لبنان فرصت دادند

تا كشته هايش را دفن كند

و صنعت مونتاژ را

و روشنفكر مونتاژ را

/به رسم يادگاري

/ به جهان سوم بخشيدند

كه:

/ « طمع را نبايد كه چندان كني »

وگرنه

هر چه ديدي

/ از چشم خودت ديدي

لطفاً لطفتان را

/ به نفتالين بيالاييد

و در جاي خنك و خشك نگه داري كنيد



*



ترفندهاي سرمايه داري

پيش بيني ماركس را مخدوش مي كند

لنين به كمك تاريخ مي شتابد

و با عجله

/ ماركس را به جلو هل مي دهد

و طي نامه اي به گوركي مي نويسد

بايد واژه خدا را به كار نگيري

سوسياليست هاي فرانسه

/ وضع بهتري ندارند

سوسياليست هاي فرانسه

/ با لالايي سيا به خواب مي روند

من ديدم

/ در خيابان شانزه ليره

/ زير پاي دموكراسي

/ پوست موز مي گذارند

فكر مي كنيد مهد آزادي كجاست ؟



*



در روسيه همه كوچه ها

/ به تالار تئاتر ختم مي شود

كارگران در فضاي دود آلود تريا

پشت سلامتي ودكا

/ به درك طبقاتي خويش نايل مي شوند

مطبوعات

/ يكسره در تقريظ قلم مي فرسايند

اما

جنازه ي اعتراض در سيبري بو مي گيرد

كارگران لهستان

/ به ناسپاسي متهم مي شوند

اين در حالي است

/ كه حزب كمونيست روسيه

از حضور طبقه

/ در كشور متبوع خويش رنج مي برد

و بلشويك هاي شعار باز

/ براي رفع شبهه

سرودهاي مطبق را گردن مي زنند

وقتي كه باد مي آيد

درختهاي لنينگراد باله مي رقصند

و فراورده هاي كمپاني سمفوني سازي مسكو

بهترين مسكن

/ براي اعصاب درب و داغان

/ قريب به اعتراض است

دنيا در بستر نيرنگ

/ آرميده است

اريستوكراسي

/ با جليقه مخمل

/ بر پله هاي سازمان ملل

/ بار انداخته است

و به دنيا برگ زيتون تعارف مي كند

و علي رغم طوفانهاي غير موسمي

و زلزله محتومي كه در پيش داريم

ضيافت شامي

/ با حضور تراست ها وكارتل ها

به وسيله ي سيا

/ ترتيب داده مي شود

و به جاي نان

/ بر سفره هايشان

/ نقشه دنيا مي گذارند


درنگي در محوطه آفتاب

۶۵ بازديد
 

دلواپس آفتابند انگار

پنجره هاي مغموم به قاب اندر

در پشت هاي پنهان كيانند

/ كه در حضور، مهربان مي نمايند

و در پنهان

/ دشنه بر دل سنگيشان مي سايند

دستانتان به مرگ بينجامد

شگفتا

در بيكران آفتاب خيز ما

مگر پشت تاريكي دلهاتان

/ پنهان مانده باشيد

هيچ خفاشي

/ قلمرو آفتاب را در نمي نوردد

/ جز به سرانجامي بد

حال آنكه روشن است

آفتاب

/ درخشش محتومي است

در اين كرانه

كه هيچ خانه

/ بي شهيد نمانده است


دريا تويي

۷۵ بازديد
 

ما بي تو تا دنياست دنيايي نداريم

چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم



اي سايه سار گرم بي ترحم

جز سايه ي گرم دستان تو جايي ندارم



تو آبروي خاكي و حيثيت آب

دريا تويي ما جز تو دريايي نداريم



خورشيد چشم توست، چشمان تو خورشيد

تا نشكفد چشم تو فردايي نداريم



وقتي عطش مي بارد از ابر سترون

جز نام آبي تو آوايي نداريم



شمشيرها را گو ببارند از سر بغض

از عشق ما جز اين تمنايي نداريم


در حاشيه يادهايت

۷۳ بازديد
 

تو مثل ستاره

/ پر از تازگي بودي و نور

و در دستت انگشتري بود از عشق

و پاكيزه مثل درختي

/ كه از جنگل ابر برگشته باشد

سر آغاز تو

/ مثل يك غنچه سرشار پاكي

/ زمين روشني تو را حدس مي زد

تو بودي هوا روشني پخش مي كرد

و من

/ هر گلي را كه مي ديدم از

/ دستهاي تو آغاز مي شد

و آبي كه بيشه ي دور مي آمد آرام

/ بوي تو را داشت

من از ابتداي تو فهميده بودم

/ كه يك روز خورشيد را خواهي آورد



*



دريغا تو رفتي!

هراسي ندارم، مهم نيست اي دوست

خدا دستهاي تو را

/ منتشر كرد


در خلوت بعد از يك تشييع

۶۳ بازديد
 

دلم براي جبهه تنگ شده است

چقدر جاده هاي هموار كسالت آور است

از يكنواختي ديوارها دلم مي گيرد

مي خواهم بر اوج بلندترين صخره بنشينم

آن بالا به آسمان نزديكترم

و مي توانم لحظه هاي تولد باران را

/ پيش بيني كنم

دلم براي جبهه تنگ شده است

آنجا معنويت به درك نيامده بسيار است

آنجا ما مقابل آسمان مي نشينيم

و زمين را مرور مي كنيم

و به اندازه چندين چشم معجزه مي بينيم

چقدر تماشاي دورها زيباست

دلم براي جبهه تنگ شده است

در كوچه هاي بن بست

يك ذره آفتاب به دست نمي آيد

و ما هر روز به انتها مي رسيم

و درهاي عافيت باز مي شوند

و ميز خوشبختي ما را

با يك ليوان شربت خنك تمام مي كند

وقتي كه يك جرعه آب صلواتي

/ عطش را مي خشكاند

ديگر به من چه كه كوكا خوشمزه تر از پپسي است

بايد گذشت

بايد عطش و سنگلاخ را تجربه كرد

آسايش را مقصد دورمان مي دارد

اسب من به آسمان نگاه مي كند

مردان جبهه چه حال و هوايي دارند

چه سر بلند و با نشاط مي ايستند

برويم سربلندي بياموزيم

آي با شمايم

چه كسي دوست دارد صاحب آسمان باشد؟

بيا

براي هوا خوري

به جنگل هاي مجاور جبهه پناه ببريم

سنگرها ييلاق تفكرند

و كوهها نگاه ما را به بالا سوق مي دهند

كوه هميشه عجيب است

در كوه تكلم خدا جريان دارد

از عادت كوچه ها ي داغ عربستان

تا كوه دور حرا

پيغمبري به بار نشست

بيا به جبهه، به كوه برويم

شتاب كن، آقاي عادت!

پل هوايي فاصله ي ديگري است

كه آسمان را از ما مضايقه مي كند

من مي خواهم برف را باران را بهاران را بفهمم

نگاه كن هواي دود گرفته ي شهر

تنفس راحت را از ما گرفته است

دلم براي فضاي ناپيداي مه لك زده است

مه، مهرباني مبهمي است

تا خود را تنها تصور كنيم

تنهايي راز بزرگي است

در تنهايي بي تعارف

مهمان دلمان خواهيم بود

اينجا همه با آسمان حرف نمي زنند

اينجا زير نور نئون آسمان پيدا نيست

مردم براي باز گشايي دلشان

به كافه مي آيند

آنان به لحظه هاي بعد از اكنون

/ به عبث اميدوارند

آنها هنوز

/ بهانه هاي روشن دل را نشناخته اند

و در نيمكره ي تاريك دل آرميده اند

و فكر مي كنند تمام دل

خوشحالي بعد از پيدا كردن يك جنس

با قيمت نازل در بازار سياه است

بيا به جبهه برويم

من آنجا را يكبار بوييده ام

آنجا رطوبت مطبوعي دارد

كه به ايستادگي درخت كمك مي كند

ما چقدر جاهاي ديدني داريم

ما چقدر غافليم

ما كه به بوي گيج آسفالت

/ عادت كرده ايم

و نشسته ايم هر روز كسي بيايد

/ زباله ها را ببرد

چه انتظار حقيري !

دلم براي جبهه تنگ شده است

چقدر صداقت نيست

چقدر شقايق ها را نديده مي گيريم

حس مي كنم سرم سنگين است

*

امروز دوباره كسي را آوردند

كه سر نداشت


در كوچه هاي گريه و هيچ

۶۰ بازديد
 

اي وطن من اي عشق

/ اي ازدحام درد

جان من از بي دردي

/ درد مي كند

زين پيش هر چه بوده ام

/ عاشق نبوده ام

اي اجتناب ناپذير

/ بايد تو را سرشار بود

/به قدر آفتاب

تو را بايد

/ بي ذره اي تعقيد نوشت

دريغا بي تو بودن

/ چشم را از ديدن بر مي گيرد

و دل تنبل من

/ در نهاد مي ميرد

اي از من دورتر

مثل آسمان و زمين

ايستاده ام

/ با روحي سرگردان

در فاصله ي آفتاب و لجن

/ آه اي دل من

اي آب ته نشين شده در من

مگر به سيلاب بپيوندي

من از سكوت مي آيم

/ از تاريك

/ از خالي، از خشكسالي

من از عاقبت بيهودگي مي آيم

اي وطن من، اي عشق

/ مرا به تماشاي طوفان

/ مشتاق كن

من تنهايم

/ مي آيم

/ و باقي مانده ي خويش را

/ با تو تقسيم ميكنم


جريمه

۷۵ بازديد
 

من مثل عصر روزهاي دبستان

/ پراز كسالت و ترديدم

و دفترم

/از مشقهاي خط خورده

/ سياه است

هراس من اين است

/ فردا كه زنگ حساب آمد

/ با اين كمينه چنين خواهند گفت:

بايد هزار بار

/ در شعله هاي آتش فرو روي

/ اينت جريمه برو!


داغ هجران

۷۴ بازديد
 

كاشكي زخم تو در جان داشتم

پاي در كوه و بيابان داشتم



تا بپويم وسعت عشق تو را

مركبي از نسل طوفان داشتم



ديدن روي تو آسان نيست آه

كاشكي من داغ هجران داشتم



آه از پاييز سرد اي كاش من

از تو باغي در بهاران داشتم



تا بيفشانم به پايت سر به سر

كاشكي جان فراوان داشتم



بعد از آن مثل شقايقهاي سرخ

خلوتي در باغ باران داشتم



يك غزل بس نيست هجران تو را

كاش صد ها شعر و ديوان داشتم