من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دوبيتي ها

۶۸ بازديد

 

شكفتن

غم عشقي كه در خود مي نهفتم

شبي آن را به چشم خسته گفتم

دل من مثل ابري گريه سر داد

سحر شد مثل خورشيدي شكفتم





فيض دل

چرا همواره بي حاصل نشينم

چرا از فيض دل غافل نشينم

بيا تنها شو از روي صداقت

شبي هم رو به روي دل نشينم





جستجو

تو را اي عشق من شفاف ديدم

تو را چون چشمه هاي صاف ديدم

به دنبال تو گشتم پير گشتم

تو را در پشت كوه قاف ديدم





تنهايي

دلم تنهاست ماتم دارم امشب

دلي سرشار از غم دارم امشب

غم آمد، غصه آمد، ماتم آمد

خدا را اين ميان كم دارم امشب





هواي عشق

اگر اي عشق پايان تو دور است

دلم غرق تمناي عبور است

براي قد كشيدن در هوايت

دلم مثل صنوبرها صبور است





دل دريايي

دلا اي حاصل تنهايي من

بيابانگرد من صحرايي من

من اينجا طاقت ماندن ندارم

كجا رفتي دل دريايي من؟





بي دردي

بجز وسواس ما را همدمي نيست

غمي و غصه اي و ماتمي نيست

خدايا از چه من دلشاد باشم

كه درد بي غمي درد كمي نيست





دعوت

بيا روشن، بيا بي كينه باشيم

چو آه ساكتي در سينه باشيم

براي كثرت خورشيد در خويش

بيا مثل دل آيينه باشيم





دل من

دل من مثل دشت لخت شالي است

همه جوبارهاش از آب خالي است

به دريا بردمش سودي نبخشيد

دلم در آستان خشكسالي است





ترانه

نه دارم مهرباني هاي هابيل

نه بغض و بخل بي پايان قابيل

تمام حاصلم مشتي ترانه است:

مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل


دنيا در باتلاق تقلب

۶۸ بازديد
 

ماه واره هاي دروغ پرداز

در سياست دخالت مي كنند

اگر چه هواي جهان طوفاني است

سازمان هواشناسي

هميشه گزارش معدل به دنيا مي دهند

و خواب خوشي را

/ براي شنوندگان عزيز

/ آرزو مي كند



*



كفتر بازان سياست پيشه

كفترهاي كاغذي را

چندي است

/ در آسمان دنيا پرواز مي دهند

و سعي دارند

/ دنيا باور كند

زخم ايران با پماد زيتون التيام مي يابد

و فلسطين مستأصل بايد

/ به آوارگي قناعت كند

و جراحت افغانستان را بايد

/ با دستمال سرخ بست

و گرنه چشم ابر گرازها

/ بر شاسي انفجار خيره مانده است

بايد به زور سر نيزه

/ با صلح آشتي كرد

روسيه تا كنون چهار بار

/ در افغانستان غلط كرده است

هواي افغانستان گرفته و ابري است

ابري و بي باران

برژنف به مادربزرگش

/ سلام نظامي مي داد

و با عطوفت پدرانه

در افغانستان كودتا مي كرد

و سالت۲ در سال اعتراض جهان !

آقاي بلشويك

/ خيلي دير شده است !

افغانستان مقاوم

/ به پرستيژ نظاميان تف مي كند

جايزه صلح را

/ به دجال يك چشم مي دهيد

و امنيت را در خاورميانه اعلام مي كنيد

و براي امريكا

/ كارت تبريك مي فرستيد

– دست مريزاد –

به لبنان فرصت دادند

تا كشته هايش را دفن كند

و صنعت مونتاژ را

و روشنفكر مونتاژ را

/به رسم يادگاري

/ به جهان سوم بخشيدند

كه:

/ « طمع را نبايد كه چندان كني »

وگرنه

هر چه ديدي

/ از چشم خودت ديدي

لطفاً لطفتان را

/ به نفتالين بيالاييد

و در جاي خنك و خشك نگه داري كنيد



*



ترفندهاي سرمايه داري

پيش بيني ماركس را مخدوش مي كند

لنين به كمك تاريخ مي شتابد

و با عجله

/ ماركس را به جلو هل مي دهد

و طي نامه اي به گوركي مي نويسد

بايد واژه خدا را به كار نگيري

سوسياليست هاي فرانسه

/ وضع بهتري ندارند

سوسياليست هاي فرانسه

/ با لالايي سيا به خواب مي روند

من ديدم

/ در خيابان شانزه ليره

/ زير پاي دموكراسي

/ پوست موز مي گذارند

فكر مي كنيد مهد آزادي كجاست ؟



*



در روسيه همه كوچه ها

/ به تالار تئاتر ختم مي شود

كارگران در فضاي دود آلود تريا

پشت سلامتي ودكا

/ به درك طبقاتي خويش نايل مي شوند

مطبوعات

/ يكسره در تقريظ قلم مي فرسايند

اما

جنازه ي اعتراض در سيبري بو مي گيرد

كارگران لهستان

/ به ناسپاسي متهم مي شوند

اين در حالي است

/ كه حزب كمونيست روسيه

از حضور طبقه

/ در كشور متبوع خويش رنج مي برد

و بلشويك هاي شعار باز

/ براي رفع شبهه

سرودهاي مطبق را گردن مي زنند

وقتي كه باد مي آيد

درختهاي لنينگراد باله مي رقصند

و فراورده هاي كمپاني سمفوني سازي مسكو

بهترين مسكن

/ براي اعصاب درب و داغان

/ قريب به اعتراض است

دنيا در بستر نيرنگ

/ آرميده است

اريستوكراسي

/ با جليقه مخمل

/ بر پله هاي سازمان ملل

/ بار انداخته است

و به دنيا برگ زيتون تعارف مي كند

و علي رغم طوفانهاي غير موسمي

و زلزله محتومي كه در پيش داريم

ضيافت شامي

/ با حضور تراست ها وكارتل ها

به وسيله ي سيا

/ ترتيب داده مي شود

و به جاي نان

/ بر سفره هايشان

/ نقشه دنيا مي گذارند


دست جادوگر آب

۷۰ بازديد
 

قلب من مانده در زير حجابي

زير يك پرده پر از جنس آهن

كاشكي مي توانستم اين پرده ها را بدرم

بعد از آن

/ از شكاف تن پرده تا دورها پر بگيرم

آه اي دل، دل من –

/ چرا حسرت ديدگان ترم را

تا تماشاي غوغاي طوفان نبردي؟

آه آواره ي من، چرا ره به دريا نبردي؟

كاش آن دم كه باران مي آمد

/ خستگي دلم را به آرامش آبي آبها مي سپردم

كاشكي دست جادوگر آب را مي فشردم

كاشكي من نمي مردم از ترس مردن


دريا تويي

۸۱ بازديد
 

ما بي تو تا دنياست دنيايي نداريم

چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم



اي سايه سار گرم بي ترحم

جز سايه ي گرم دستان تو جايي ندارم



تو آبروي خاكي و حيثيت آب

دريا تويي ما جز تو دريايي نداريم



خورشيد چشم توست، چشمان تو خورشيد

تا نشكفد چشم تو فردايي نداريم



وقتي عطش مي بارد از ابر سترون

جز نام آبي تو آوايي نداريم



شمشيرها را گو ببارند از سر بغض

از عشق ما جز اين تمنايي نداريم


درنگي در محوطه آفتاب

۷۱ بازديد
 

دلواپس آفتابند انگار

پنجره هاي مغموم به قاب اندر

در پشت هاي پنهان كيانند

/ كه در حضور، مهربان مي نمايند

و در پنهان

/ دشنه بر دل سنگيشان مي سايند

دستانتان به مرگ بينجامد

شگفتا

در بيكران آفتاب خيز ما

مگر پشت تاريكي دلهاتان

/ پنهان مانده باشيد

هيچ خفاشي

/ قلمرو آفتاب را در نمي نوردد

/ جز به سرانجامي بد

حال آنكه روشن است

آفتاب

/ درخشش محتومي است

در اين كرانه

كه هيچ خانه

/ بي شهيد نمانده است


در حاشيه يادهايت

۸۰ بازديد
 

تو مثل ستاره

/ پر از تازگي بودي و نور

و در دستت انگشتري بود از عشق

و پاكيزه مثل درختي

/ كه از جنگل ابر برگشته باشد

سر آغاز تو

/ مثل يك غنچه سرشار پاكي

/ زمين روشني تو را حدس مي زد

تو بودي هوا روشني پخش مي كرد

و من

/ هر گلي را كه مي ديدم از

/ دستهاي تو آغاز مي شد

و آبي كه بيشه ي دور مي آمد آرام

/ بوي تو را داشت

من از ابتداي تو فهميده بودم

/ كه يك روز خورشيد را خواهي آورد



*



دريغا تو رفتي!

هراسي ندارم، مهم نيست اي دوست

خدا دستهاي تو را

/ منتشر كرد


در كوچه هاي گريه و هيچ

۶۶ بازديد
 

اي وطن من اي عشق

/ اي ازدحام درد

جان من از بي دردي

/ درد مي كند

زين پيش هر چه بوده ام

/ عاشق نبوده ام

اي اجتناب ناپذير

/ بايد تو را سرشار بود

/به قدر آفتاب

تو را بايد

/ بي ذره اي تعقيد نوشت

دريغا بي تو بودن

/ چشم را از ديدن بر مي گيرد

و دل تنبل من

/ در نهاد مي ميرد

اي از من دورتر

مثل آسمان و زمين

ايستاده ام

/ با روحي سرگردان

در فاصله ي آفتاب و لجن

/ آه اي دل من

اي آب ته نشين شده در من

مگر به سيلاب بپيوندي

من از سكوت مي آيم

/ از تاريك

/ از خالي، از خشكسالي

من از عاقبت بيهودگي مي آيم

اي وطن من، اي عشق

/ مرا به تماشاي طوفان

/ مشتاق كن

من تنهايم

/ مي آيم

/ و باقي مانده ي خويش را

/ با تو تقسيم ميكنم


در خلوت بعد از يك تشييع

۶۹ بازديد
 

دلم براي جبهه تنگ شده است

چقدر جاده هاي هموار كسالت آور است

از يكنواختي ديوارها دلم مي گيرد

مي خواهم بر اوج بلندترين صخره بنشينم

آن بالا به آسمان نزديكترم

و مي توانم لحظه هاي تولد باران را

/ پيش بيني كنم

دلم براي جبهه تنگ شده است

آنجا معنويت به درك نيامده بسيار است

آنجا ما مقابل آسمان مي نشينيم

و زمين را مرور مي كنيم

و به اندازه چندين چشم معجزه مي بينيم

چقدر تماشاي دورها زيباست

دلم براي جبهه تنگ شده است

در كوچه هاي بن بست

يك ذره آفتاب به دست نمي آيد

و ما هر روز به انتها مي رسيم

و درهاي عافيت باز مي شوند

و ميز خوشبختي ما را

با يك ليوان شربت خنك تمام مي كند

وقتي كه يك جرعه آب صلواتي

/ عطش را مي خشكاند

ديگر به من چه كه كوكا خوشمزه تر از پپسي است

بايد گذشت

بايد عطش و سنگلاخ را تجربه كرد

آسايش را مقصد دورمان مي دارد

اسب من به آسمان نگاه مي كند

مردان جبهه چه حال و هوايي دارند

چه سر بلند و با نشاط مي ايستند

برويم سربلندي بياموزيم

آي با شمايم

چه كسي دوست دارد صاحب آسمان باشد؟

بيا

براي هوا خوري

به جنگل هاي مجاور جبهه پناه ببريم

سنگرها ييلاق تفكرند

و كوهها نگاه ما را به بالا سوق مي دهند

كوه هميشه عجيب است

در كوه تكلم خدا جريان دارد

از عادت كوچه ها ي داغ عربستان

تا كوه دور حرا

پيغمبري به بار نشست

بيا به جبهه، به كوه برويم

شتاب كن، آقاي عادت!

پل هوايي فاصله ي ديگري است

كه آسمان را از ما مضايقه مي كند

من مي خواهم برف را باران را بهاران را بفهمم

نگاه كن هواي دود گرفته ي شهر

تنفس راحت را از ما گرفته است

دلم براي فضاي ناپيداي مه لك زده است

مه، مهرباني مبهمي است

تا خود را تنها تصور كنيم

تنهايي راز بزرگي است

در تنهايي بي تعارف

مهمان دلمان خواهيم بود

اينجا همه با آسمان حرف نمي زنند

اينجا زير نور نئون آسمان پيدا نيست

مردم براي باز گشايي دلشان

به كافه مي آيند

آنان به لحظه هاي بعد از اكنون

/ به عبث اميدوارند

آنها هنوز

/ بهانه هاي روشن دل را نشناخته اند

و در نيمكره ي تاريك دل آرميده اند

و فكر مي كنند تمام دل

خوشحالي بعد از پيدا كردن يك جنس

با قيمت نازل در بازار سياه است

بيا به جبهه برويم

من آنجا را يكبار بوييده ام

آنجا رطوبت مطبوعي دارد

كه به ايستادگي درخت كمك مي كند

ما چقدر جاهاي ديدني داريم

ما چقدر غافليم

ما كه به بوي گيج آسفالت

/ عادت كرده ايم

و نشسته ايم هر روز كسي بيايد

/ زباله ها را ببرد

چه انتظار حقيري !

دلم براي جبهه تنگ شده است

چقدر صداقت نيست

چقدر شقايق ها را نديده مي گيريم

حس مي كنم سرم سنگين است

*

امروز دوباره كسي را آوردند

كه سر نداشت


جريمه

۸۱ بازديد
 

من مثل عصر روزهاي دبستان

/ پراز كسالت و ترديدم

و دفترم

/از مشقهاي خط خورده

/ سياه است

هراس من اين است

/ فردا كه زنگ حساب آمد

/ با اين كمينه چنين خواهند گفت:

بايد هزار بار

/ در شعله هاي آتش فرو روي

/ اينت جريمه برو!


داغ هجران

۸۱ بازديد
 

كاشكي زخم تو در جان داشتم

پاي در كوه و بيابان داشتم



تا بپويم وسعت عشق تو را

مركبي از نسل طوفان داشتم



ديدن روي تو آسان نيست آه

كاشكي من داغ هجران داشتم



آه از پاييز سرد اي كاش من

از تو باغي در بهاران داشتم



تا بيفشانم به پايت سر به سر

كاشكي جان فراوان داشتم



بعد از آن مثل شقايقهاي سرخ

خلوتي در باغ باران داشتم



يك غزل بس نيست هجران تو را

كاش صد ها شعر و ديوان داشتم