شكفتن
غم عشقي كه در خود مي نهفتم
شبي آن را به چشم خسته گفتم
دل من مثل ابري گريه سر داد
سحر شد مثل خورشيدي شكفتم
فيض دل
چرا همواره بي حاصل نشينم
چرا از فيض دل غافل نشينم
بيا تنها شو از روي صداقت
شبي هم رو به روي دل نشينم
جستجو
تو را اي عشق من شفاف ديدم
تو را چون چشمه هاي صاف ديدم
به دنبال تو گشتم پير گشتم
تو را در پشت كوه قاف ديدم
تنهايي
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب
غم آمد، غصه آمد، ماتم آمد
خدا را اين ميان كم دارم امشب
هواي عشق
اگر اي عشق پايان تو دور است
دلم غرق تمناي عبور است
براي قد كشيدن در هوايت
دلم مثل صنوبرها صبور است
دل دريايي
دلا اي حاصل تنهايي من
بيابانگرد من صحرايي من
من اينجا طاقت ماندن ندارم
كجا رفتي دل دريايي من؟
بي دردي
بجز وسواس ما را همدمي نيست
غمي و غصه اي و ماتمي نيست
خدايا از چه من دلشاد باشم
كه درد بي غمي درد كمي نيست
دعوت
بيا روشن، بيا بي كينه باشيم
چو آه ساكتي در سينه باشيم
براي كثرت خورشيد در خويش
بيا مثل دل آيينه باشيم
دل من
دل من مثل دشت لخت شالي است
همه جوبارهاش از آب خالي است
به دريا بردمش سودي نبخشيد
دلم در آستان خشكسالي است
ترانه
نه دارم مهرباني هاي هابيل
نه بغض و بخل بي پايان قابيل
تمام حاصلم مشتي ترانه است:
مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل