من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

پيدا شو - فرهاد نامي

۳۰ بازديد
 

آغوشت عاري كُن ، پيداي ناپيدا شو

 بيار تَن را ، تمامِ تنِ من ، خراب شود

 بيا دستانِ سَركشم ، اسيرِ دستِ آب شود

 آغوشت عاري كن

 تمامِ وجودِ من ، در نيوه ات ، روي سينه ات

 نِي ، اشكهايم روي بوي خيره ات

 پُر از مَستي و شراب شود

 جامِ من ، تهي از سَراب شود.

 تهي ها را رها كن ، پيداي پيدا شو

 كه لبهاي كورِ كودكانه ام ، از پِستانِ نوشِ تو

 نِي با كنايه ، مُشتي تهمت ، جواب شود.

 

 رخسارِ مرا در كوه ، به بادِ آرام رسان

 نامَم در كوي دوست ، درونِ خانه ، پِيِ مستانه ي پوست بخوان

 تا به تپيدنِ شيپورِ يك طَحّان

 در پشتِ مصراع و نقاب شود.

 عاري كن دستم ، آغوشت عاري كن

 پيداي پيدا شو ، زيبا شو

تا قطره هاي روزِ من ، هر شب

 بسانِ اَنجُمِ آسمان ، حساب شود.

 پُر ز تك شود و تاك شود

 قَلبِ من ، در تب و تاب شود

 اسيرِ دستانِ چينِ مهتاب شود

 فاصله ها را پاك كن ، نه سايه هايم تيز كن

 با كِشتم درياب مرا

 نسيم و باد صبا ، هِزار هَزارِ خوش صحبت اندر دريا

 گمگشته ي صدها حباب شود

 تازيانه ي بوسه گير ، بر لب

 و بغل هايت ، پُر از كتاب شود

 بزن گناهانم ، زَنداوَر و ثواب شود.

 

 آغوشت عاري كن ، پيدا شو

 بيا افكارم در ميانِ صحبتِ صِراح شود.

 شايد مختصر

پُر از حديثِ نخبه ها و اصحاب شود.


ادراك - براي درويش سفيد - فرهاد نامي

۲۹ بازديد
 

از كجا تَراكِ ادراك گشودن ؟

 اين همه فهميدن ، شناختن ، دريافتن

 و در عمقِ نَفَس هاي ممنوعِ تنفس جو

 لحظه اي گُنگ گشتن ، تنگ گشتن ، مبهوت گشتن

 از كجا تَراكِ ادراك گشودن ؟

 لحظه اي زيِ آمدن

 لحظه اي بعد ، زيِ مردانه مردن

 و بر هياهوي نگراني ها ، سرِ تعظيم بردن

 لُچِ گُل بودن ، تَني بعد تيغ گشتن

 از گِل ، مُل بودن

 زماني در بُنِ سايه افكندن

 يا سَنِ ساتور گشتن

 به كجا ، اندر اين خانه گذشتن

 در كجا ، سالها درماندن

 به تسخيرِكجاها ماندن

 و مردن ، در بهتِ كجايي

 روي سياره اي بي خاك

 آتشي بي جان

و شراره هايي شرمگين از نبودنِ انسان

 و لحظه هاي آتش ها ، خاك شستن

 كه بخوان ، من آمده ام يا انسان

 و گشودنِ ادراك در هجاي كجايي

 سالها گم گشتن در جلدِ همزاد

 و پيدا شدن در مهدِ مراد ، همزاد را گم كردن

 از كجا تَراكِ ادراك گشودن ؟

 در عمقِ چاهِ زندگي ، مردن

 يا اشك در چاهِ فاصله ها ، بردن

 يا در پياله ي درويشي ، آب خوردن.

 

 از كجايي؟ دركجايي؟ به كجايي؟

 در عمقِ ساحلِ عرفان ، تا زانو رفتن

 تا سينه ي سَر شستن

 و باز گُم گشتن.

 سپس ، ميانِ آب را

 تراكِ ادراك گشودن

 از كجا تَراكِ ادراك گشودن ؟ ... 


بوسه - فرزاد نامي

۲۹ بازديد
 

عجب شراره اي كه ندارد بوسه

 نالان پيكري ، در سَبو.

 

 هاي ، چشمي كه بس عريانِ بيرون است

 و بر دور دستِ خدا مي نگرد ، بر آن پاي چنار

 مي پُرسد از نرمكِ دختري پَرسه

 كودكانه پرستيدن كه بس دشوار است

 همچو دور مانده پشيزي ، پُر از پَروا است

 عشق ورزيدن ، بوسه بر لب تاباندن است. 

 

 تختِ زيرِ من ، تاب مي خورَد ، و مي رقصَد

 مونسي بُزاق ، آهنگين نوا كردن هاي لَو ، گفتن از بوسه

 پيراهنِ حسود من هم اينجاست

 بر تَنِ پوشانده ام مي نگرد ، خيس مي خورَد ، هوسناك است

 در رَفته دلي ، آب مرا خواهد بُرد2

 فكر ، گر كه بس عريان است

 اما عشقِ من ، كه جرعه اي خواستن است

 تَنِ من ، لوت است و مي لرزد ، هولناك است

 

 

شادمانم ، پُر از وجدانم

 باز آي

اي فرا كرده نَفَس ، لَرزانَم

 بلبلي سپيد ، بر سينه ي گُل آرميده است

 و آشيانه اي ، كز كمبود پُر است

 كمانِ نيليِ شب ، بر شور مي تابد

 عشق ورزيدن ، بوسه بر لب تاباندن است. 

 

 گودِ حرفي محبوب

بر صورتش نشسته است

 لَخته اي مهتاب

 رسوا كنان بر دَهشَتَش برهنه است

 دستِ كبود ، نشسته بر تشنه ديدارِ بوران هاي برگ

 واسطه ي روح ، عطرآگين شده است

 عشق ورزيدن كه بس دشوار است

 آئينِ تَنَم پيچيده بر آغوشِ عرق هاي تَنَش.

 

 امشب ، عشق

چونان كه هست و دوست مي دارم

محبوسِ محبوس است.


برنامه جمعه 08/07/1390

۳۳ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه يكشنبه 10/07/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


جان را شكسته - فرزاد نامي

۲۸ بازديد

 

كشيده اين سايه ها از تَن به راهم

 كه آن هم مي رَوَد بر زيرِ پايم

 جاني شكسته با ديده ي دل ، عُمرِ بي ثباتم.

 

 نيست اسرارِ عشّاق تا كه داني رَفته اين سار

 مي دانم نمي سوزد گُلي ، بر سينه ي خار

 گرچه قُمري باز گويد بحثِ اسرار.

 

 عهدِ بي وفايي ، وز زمان هاي جدايي

 نديده اين چنين دوزخ ، جفايي

 بيفتم مستِ مستان ، از ره به جايي

 من بت پرستم ، با خداوندان چه كاري.

 

 بر كنارت خواندي و لطف ، به جانم كردي

 به يك طعنه ي زشت ، تو زارم كردي

 بر غمِ من ، درد را تو افزون كردي

 با چه زباني زان بگويم كه تو ، چون كردي.

 

برو اي جان ، تا شود تَن ز غمش عاري

 كاش نمي گفت دستان ، حرفي ز وفاداري

 دريغ از اين همه حسرت

 كه سپردم عُمرم

 آه ، چه شد روزهاي نخستِ آشنايي 

 مرا بر غم راهي نمودي تا مي تواني

 برو اي روحِ تو از مِهر ، خالي.

 

 مي سوزد اين دلِ آواره ي من

 سخني نيست بر زبان تا من بگويم

سِرِّ اين جان و سَرم

وز غمِ دل ، باز جويم

كين صَنَمِ بي مهر

با جان و دلبان مي پرستم.

 

 برو اي خندان شده بر ناله هاي بي صبورم

 با هزاران رنج و گريه ، اشك و ناله

 در مستيَم ، بايد كه تنها ، من بسوزم.


برنامه چهارشنبه 06/07/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه پنجشنبه 07/07/1390

۲۹ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


قسمت 21

۲۳ بازديد

مجموعه شهريار

شهريار در حال حاضر در دوران ميانسالي بسر مي‌برد، او با بيماري كه گريبان‌گيرش شده دست و پنجه نرم مي‌كند اما خاطراتي كه با عزيزه، همسر خود داشته هيچ گاه از ذهن و فكر او بيرون نمي‌رود. با نزديك شدن به دوران انقلاب، شهريار فكر مي‌كند همه براي نابودي او توطئه مي‌كنند و به همين دليل ....

نمايش آنلاين قسمت بيست و يكم ( 43 دقيقه )


قسمت 22

۲۹ بازديد

مجموعه شهريار

شهريار سعي مي‌كند با كساني كه براي پيروزي انقلاب تلاش مي‌كنند، همكاري داشته باشد ولي به دليل آنكه چهره او يك چهره شاخص در كشور است، فقط به سرودن اشعار در اين زمينه بسنده مي‌كند. وي با پيروزي انقلاب، شعري در اين زمينه مي‌سرايد كه بسيار مورد توجه واقع مي‌شود ...

نمايش آنلاين قسمت بيست و دوم ( 35 دقيقه )