من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

گل داوودي

۲۹ بازديد

 

بايد كه كسي دشمن جانت شده باشد

تا حسرت او ورد زبانت شده باشد

مي ترسم از آن روز كه داوودي اين باغ

قربان مزامير دهانت شده باشد

كولي چه كنم آينه را روزي اگر دل

آواره ي ابروي كمانت شده باشد؟

دلتنگ كدامين شب شومند شهيدان؟

شايد به گل سرخ اهانت شده باشد

آن شب كه تو پر مي زني و از تب پرواز

يك زخم همه نام و نشانت شده باشد

مي فهمم از اين هلهله ي دور كه بايد

در خانه كسي  دل نگرانت شده باشد

حيرانم از آن ماهي سيراب كه هر روز

لب تشنه يك لقمه نانت شده باشد

از سفره بي روزي ساحل نكشد پا

دريا كه نمك گير لبانت شده باشد


تمام زندگي پر

۳۰ بازديد

 

قناري، سار، بلبل پر؛ پرستو پر، كبوتر پر

خزانسوزست باغ دل هرآن گل نازنين تر پر

من وحسرت نشيني ها، من و اين سخت جاني ها

تو از دلبستگي ها پر، تو تا يك آسمان پر، پر

تمام زندگي تكرار يك كوچ است يك پرواز

تمام زندگي تكرار يك گل، يك گل پرپر

تو و چون گل شكفتن ها، تو و تا اوج رفتن ها

من و خار جنون در دل، من و تيرخطر در پر

تمام سينه سرخان روي بال خويش مي بردند

تو را ، وقتي كه زخم يك كبوتر داشتي بر پر

چه مي خواهي دگر از من؟ بگير و يك جنون بشكن

اگر آيينه  آيينه، اگر دل دل، اگر پر پر

من از افسانه موهوم دل بايست مي خواندم

كه در اسطوره ي آتش سياوش پر، سمندر پر

هميشه قسمتم اين كنج محنت نيست مي دانم

به سوي چشمهايت مي گشايم روزي آخر پر


رقص آتش

۲۹ بازديد

 

آتش اداي رقص مرا در مي آورد

مي رقصد و دوباره ادا در مي آورد

كبريت مي زند شب پاييزي مرا

از خش خش نسيم صدا در مي آورد

گاهي مرا به شوق، به شادي، به هر چه سيب

گاهي به ياد خنده ي مادر مي آورد

اين تيك تاك پير كه آواز گام اوست

 ما را ز بهت ثانيه ها در مي آورد

فردا همين قبيله پُر هاي و هوي اشك

 پيش تو چشمهاي مرا در مي آورد

هر شب كسي دو دست نه، دو خواهش عجيب

 از آستين خيس دعا در مي آورد

يك لحظه بعد باز همين اشتهاي پير

سر از ميان شانه ي ما در مي آورد

اين دوره گرد پير كه مرگ است نام او

هرجا كه شد دلي ز عزا در مي آورد

يك لقمه نان سير گدا هر كجا كه شد

از سفره هاي نان و نوا در مي آورد

مثل سكانس آخر يك ماجرا شبي

سر از پلاك خانه ما در مي آورد


تو گناه من

۲۸ بازديد

 

سيب ها گناه آدمند ، تو گناه من

سرخ گونه هاي توست بهترين گواه من

گرچه باورت نمي شود ولي حقيقتي است :

مرگ اشتباه زندگي است، اشتباه من

من حساب سال و ماه را نه، گم نكرده ام

وعده ي من و تو روز مرگ بود ماه من!

من اسير خويشم اين گناه بودن من است

ور نه تو كجا و گريه هاي گاه گاه من

نيستي و بي تو تهمتي به نام عقل

چون گلوله اي نشسته بر شقيقه گاه من

من نگفته ام شبيه آخرين نگاه تو

تو نگفته اي شبيه اولين گناه من

پشت ميله هاي حبس مانده اي و بر تنت

جامه اي است رنگ شعر هاي راه راه من

شمع نيستي ولي به شوق چشم هاي تو

مي پرند بال هاي خسته گِرد آه من

كاشكي بيايد او كه رنگ چشمهاي توست

تا كه وا شود سپيده در شب سياه من

سيب ها شكوفه مي دهند اگر چه دير

سرخ گونه هاي توست نازنين، گواه من


گل پري 2

۳۰ بازديد

 

روي تخـت سـبـز مخمـل مي نشـيـنـد گـل پري

عاشـق است از بوسه گل مي آفريـند گـل پـري

گـاه گـاهي مثـل يك مــاهي كـه مي افتد به دام

توي تــور سـبـز پو لك مي نشـيـنـد گـل پـري

عــود و اسـپـنـد و حـنا و لاله  و قـرآن و شــمع

لالــه را از آن ميــان بر مي گـزيـنـد گـل پـري :  

...لاله ســـرخه ، لالـه زرده ، لاله اومد خونمون تو لباس سرخ مخمـل گـل به ســر زد خونــمون تـو لبــاس ســرخ مخـمـل لالـه روشـن مي كــنه ســينه ريـز سـكه كـوب نـقــره گـردن مـي كــنه فـيـتـيـله ش ابريشــمي و روغـنش اشـك چيشه لالـه ي  رودم نـمـي ســـوزه نـمـي دونـم چــشـه

يار مبارك... نه؛ همين جا يكدم از خود مي رود

مــي رود در آيـنــه خـــود را بـبـيـنـد گـل پــري

"مـــن وكـيــلم ؟" بــار سـوم نيـز مي پرسند از او

رفتـه است از باغ روًيــا گـل بچـيـنـد گــل پـري

سـفره اش يك مــاه كـم دارد كه آنـهم مــادرست

كــاش مي شـد خنـچه را از نـو بچـيـنـد گل پري


سيب

۳۲ بازديد

 

يك غزل گفته ام مثل يك سيب ، با رديف بيفتد بيفتد

شايد اين شعر بي مايه باشد ، شايد اين قافيه بد بيفتد

من ولي امتحان كردم امشب ، آسمان ريسمان كردم امشب

شايد اين شعر بي مايه روزي ، دست يك روح مرتد بيفتد

من ولي در پي يك سوًالم : اين كه پايان اين ماجرا چيست؟

اين كه آخر چرا مرگ بايد روي يك خط ممتد بيفتد؟

شعله بايد بر انگيزم ازخويش ، دار بايد بياويزم از خويش

تا كي آخر در آيينه چشمم ، بر نگاهي مردد بيفتد

بر لب بام خورشيد بوديم ، بر لب بام خورشيدآري

بر لب بام خورشيد ناگاه ، ماه در پايت آمد بيفتد

اشك بر سطر لبخند افتاد ، خواندم از گونه هاي تو در باد

سيب يك لحظه، يك اتفاق است ،اتفاقي كه بايد بيفتد

اتفاقي شبيه شكستن،  خلسه اي مثل از خود گسستن

اتفاقي كه امروز...  فردا... يا نه  ،هر لحظه شايد بيفتد

خيز ودر شهر غوغا كن آزر! آتشي تازه بر پا كن آزر

رفته است آن تبر دار ديروز، پاي بت هاي معبد بيفتد

موج بايد برانگيزي از من ، ماه بايد بياويزي از من

موج يا ماه تا نبض دريا ، يك دم از جزر و از مد بيفتد

*****

مرگ طنزي فصيح است آري ، بايد از عمق جان خواند وخنديد

گرچه اين شعر بي مايه باشد ، گرچه اين قافيه بد بيفتد


اهل دور دست آسمان

۳۰ بازديد

 

باورت نمي شود، منم كه سبز ايستاده ام

زخم ريشه كرده در تنم كه سبز ايستاده ام

سرو سر به زير ريشه در هوا، بگو، شنيده اي؟

واژگون واژگون منم كه سبز ايستاده ام

از بلند زين به پاي بوس خاك اوفتاده ام

دار خود سوار مي كنم كه سبز ايستاده ام

هرقنوت خسته خاكسارم آسمان به دل مگير

گر گرفته باغ دامنم كه سبز ايستاده ام

غنچه نه، شكوفه نه، غزل نه !...باورت نمي شود

اهل شهر دود و آهنم كه سبز ايستاده ام

پشت اين چراغ هاي سرخ ...زرد ...سبز ...بي عبور

من تو را مرور مي كنم كه سبز ايستاده ام

من به مرگ سيب واقفم كه سرخ اوفتاده ام

من به سيب مرگ مومنم كه سبز ايستاده ام

اي دل، اي دل شكسته ، آسمان زخمي تو را

رنگ آفتاب مي زنم كه سبز ايستاده ام

مه گرفته شهر را ولي هنوز مي شناسمت

خوب من !ببين منم... منم كه سبز ايستاده ام


گل پري 1

۲۹ بازديد

 

ماه اگـر در شبكلاه زر زري زيبـاتر است

مـاه عالمتاب من در روسري زيبـاتر است

گـر چه زيبا مي زند  پيدا شدن بر مـوي او

گـم شدن در آن شب نيلوفري زيبـا تر است

عـشــق را در گـنـــجه ً سبز قـديـمي ديده ام

چشـمش از نار و ترنج كودري زيباتر است

"همـدلــي از همـزباني خوشتر...." اما اينكه تو

با زبـان از همدلان دل مي بري زيباتر است

مــادرم مي گفت دختـــر هـاي باغ لشــكري

مثل حوري هر يك از آن ديگري زيباتر است

سينـه ريز ســكه كوب دختــرانش در غروب

از قِران آفتــاب و مـشـــتري  زيبــاتر اسـت

من به او مي گفتم  اما - خوب يا بد- گـل پري

گل پري از هر چـه حوري و پري زيباتر است

ولولاي دخــتران مثل گــل  بــــر روســريش

از سـكوت اين شب كــاكـل زري زيباتر است

او كه من مي خواهمش گلخنده هاي شرقي اش

توي بــاغ رنگ رنگ روســري زيبــاتر است


ماه آشنا

۳۱ بازديد

 

خراب و غمزده صد زخم در صدا دارم

خراب خاطره هايي كه با شما دارم

هنوز مضطرب اين شب سيه پوشم

هنوز در به در اين شب عزا دارم

مرا ببخش اگر مثل بغض ماهي ها

ميان تُنگ نگاه تو ولولا دارم

خدا مرا و  تو را و  ستاره را دارد

و من تو را و  خدا و  ستاره را دارم

ميان منعكس چشم هاي شيشه ايم

نگاه كن كه ببيني دو تا خدا دارم

دو تا خدا نه ...دو تا بت...دو تا هبل....عزّي

دو تا صنم...نه....دو تا  قبله دعا دارم

دو تا خدا كه خراب هم اند و مي دانند

خراب و غمزده صد زخم در صدا دارم


گوش به زنگ

۲۹ بازديد

 

مي ترسم از صدا، كه صدا عاشقت بشود

اين سوت كوچه گرد رها عاشقت بشود

گفتم به باد بگويم تو را... نه... ترسيدم

اين گرد باد  سر به هوا عاشقت بشود

پوشيده اي سفيد،كجا سبز من! نكند

نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

بگذار دل به دل غنچه ها ولي نگذار

پروانه سوز خانه ي ما عاشقت بشود

حالا تو گوش كن به غمم شهربانو! تا

در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

بالا نگاه نكن آفتاب لايق نيست

مي ترسم آن بلند بلا عاشقت بشود

مال مني تو، چنان مال من كه مي ترسم

حتي خدا نكرده خدا عاشقت بشود

خورشيد قصه ي مادر بزرگ يادت هست؟

خورشيدمي تو ،ماه چرا عاشقت بشود

وقتي نشسته اين منِ خاكي به پاي غمت

باز اين گداي بي سر و پا عاشقت بشود؟

عمري است گوش به زنگم، چرا؟...كه نگذارم

حتي درنگ ثانيه ها عاشقت بشود *

* اين شعر اوست، خود او، بعمد نا موزون

تا تو، تويِ مخاطب او عاشقش نشوي

اما چه فرق مي كند آنجا كه او يكي است

من عاشقش بشوم يا تو عاشقش بشوي