من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

قنات قند

۳۵ بازديد

 

چه شور ِشوري، چه جان ِجاني، چه چشم ِچشمي، چه مست ِمستي

چه شور ِجاني، چه چشم ِشوري، چه سوز دستي، چه دست مستي

 

اگر بخواهي ، اگر بگيري ، اگر نخواهي ، وگر بميري

 چه جاي عشق و چه جاي بوسه ؟ چه جاي مرگ و چه جاي هستي ؟

                             

تو را نمي خوانم اي ترانه، غزل بري هاي عاشقانه

تو دلبراني، تو اصفهاني، تو حال شيرين ِحين بسطي

 

لباس مينو ميان كشيده به دامن من به چين ايران

به روم رقص و به مصر مينا به هند و چين دلم نشستي

 

سه مزرعه شوق و شوخ و سرخوش ، كه خوشه بختم به بركت تو

ملاحتي كن به رنگ قرمز ، عروس ايل ِحنا به دستي

 

تو سوسني پوش ِ ياسميني، تو قلب ِ سنگي ، دل ِ نگيني...

عقيق ِ لب شو كه سرخ و سيني، تو خون بهاي شقايق استي

 

تو شطّ ِ رنجي، بيا به پا كن تلاطمي در دل سپنجي

به چين صفحه رخي برافشان كه شاه ِ قلب مرا شكستي

 

چه غمزه اي شد كه عشوه آمد... چه با وقار و كرشمه آمد

كه غنچه گل شد به صبح چشمه به ديدِ نرگس سپيده بستي

 

نه شرك وشمسي نه آل خمسي امام تاك الصّلاة ِ خمري

بلا پرستي كه جام ِ دست رسول ِ مست مي ِ الستي

 

ترانه بندي ، قنات قندي ، چرا بگريي ...؟ بگو بخندي ...!

تو ترمه ي كاشي كه بودي ؟ انار ِِقاليچه ي چه هستي ؟


ترانه رطب

۳۱ بازديد

 

انار نخل خنده را شكوفه كن به لب بده

لب مرا به حوريان بالغ حلب بده

 

به لوليان ... پري وشان سبو و سيب هديه كن

به دختران تركمن ترانه و رطب بده

 

به خيس ِ چشمه اي ببر دو دست تشنه ي مرا

و گيسوان ابر را ز ماهِ رو عقب بده

 

به جاي من فرشتگان به شعر و بوسه آمدند

براي من اذان بگو شراب مستحب بده

 

خوشا سرم كه سرخوشم از اينكه عاشق توام

خوشا سرم ترنج و رنج روز را به  شب بده

 

ساعت نيش و نوش ِ من عقربه دار زهر تو

به عقربان نشاني از مقرّبان رب بده

 

روح تتن تني شده ... خطّ ِ تو منحني شده

قوس صعودي مرا دايره كن طرب بده

 

صداي من نصيب عاشقان اولين تو

نصاب مستي مرا به آخرين نسب بده

 

اقامه كن جنون پرسه هاي عاشقانه را

مرا به درد كنيه كن ابوالبلا لقب بده


ني

۳۲ بازديد

 

ني از تو منقلب شد و در من نياز شد

ني از نواي نوشدگي ني نواز شد

 

ني ناز كرد تا همه جا نازكي كند

با نازكان نشست و گل انداخت ، ناز شد

 

قد شد بلند شد كه به قامت بايستد

قد قامت تمام نماي نماز شد

 

ني لب به نغمه داد ني از نغمه لب گرفت

لب نغمه خوان ِ ني شد و ني نغمه ساز شد

 

حج هفت دور دور نيستان طواف كرد

ني هفت بند محرم خود شد حجاز شد

 

رازي كه در ني است همان راز در مي است

ني را ز مي چه باك كه همراز ِ راز شد

 

گيسوي شب به ني كه گره خورد باز شد

تا ناله ي ني و شب و گيسو دراز شد


آغوش

۳۲ بازديد

 

بي باده مستت كنم من تا اين كه مدهوش من شو!

گر ميل ديدار داري باري كفن پوش من شو!

 

با ذكر يادآوري كن تا مطمئن باشي از من

 دل را به خاطر بياور... خود را فراموش من شو !

 

در خود بسوز از تب من تا من بتابم  درونت

من آتشي شعله بازم ، خيز و سياووش من شو !

 

لات و منات وهبل به ! زلف شكن در شكن به !

بت را هر آيينه  به به ... بر شانه بر دوش من شو !

 

من ني نواز الستم ، نايي تر از هر چه هستم

من مي دمم بشنو از ني، بشنو نوانوش من شو!

 

ويرانه شو تا بيابي گنج نهان خودت را

مخفي ولي آشكارا ، سَرپوش و سِرپوش من شو!

 

بوي مرا مي دهد عشق، زيبايي از من تو از من

اي بوي زيبائي ِ من حالا هم آغوش من شو !


علي الاهورا

۳۰ بازديد

 

از منتهاي حد‌ّ تصوّر

تا ابتداي نام بلندت

راهي هزار مرتبه شيري‌ست

چون كهكشانِ مهرِ كمندت

 

معنا، گران و كلك من الكن

عهدي اگر عتيق شود عشق

حتّي اگر شهيد نباشم

در خون خود عقيق شود عشق

 

انجيل؛ نامه‌اي‌ست كه عيسي

از ارغوان عين تو نوشيد

تورات؛ دفتري است كه موسي

در كوه طور، نور تو را ديد

 

روي تو روح كامل بدر است

نام تو در جلالت صدر است

در ياء تو يگانگي حق

در لام تو ليالي قدر است

  

اين مور را ببخش كه اين كم

اين چند بيت شعر پريشان

حتي به قدرِ ران ملخ نيست

در پيشگاه چشم سليمان

 

اين شعر اگر لبي به سبو برد

قدري به التفات تو بو برد

پس مهربان‌دلير! نبايد ـ

نام تو را بدون وضو برد

 

هرجا كه بوي نام تو آيد ... 

گفتند بوي عشق لطيف است

گفتم بهشت مي‌شود آنجا

حتي اگر مزار شريف است

    

بگذار در طليعه ي ميلاد

از مكّه تا دمشق برقصم

حالي به جنّ و انس ببخشم

تا پا به پاي عشق برقصم

 

ديوار كعبه تاب نياورد

از هم شكافت تا كه بفهمد ـ

اين خانه با خليل چه مي‌گفت؟

اين زادگاه كيست كه احمد ـ‌

 

مشتاق صبح آمدنش بود

تا سوره سوره نور بخواند

يا از صحف به قول مزامير

داوودي از زبور بخواند

 

اين كيست؟ اين كه عرش الهي

با كمترين اشارت دستش

مي‌لرزد از شكوه شگرفش

هفت‌آسمان مشاهده، مستش

 

اي كعبه، اي مكعّب خاموش

در آن سه روزِ سُكر، چه ديدي؟

در جذبه ي هجوم ملائك

از شاهدان خود چه شنيدي؟

 

باري بگو بگو كه علي كيست؟

مرآت نورِ جلّ جلي كيست؟

در وتر و وحي و وصل ابدي كه؟

در قابِ قوسِ غيبْ ازلي كيست؟

 

مجنونِ كيست ميثم تمّار؟

مجذوب كيست ياسر عمّار؟

باري چه مردها كه نرفتند

تنها به جرم عشق تو بردار...

 

اي لحم و نفس و جان محمّد

چشمان تو زبان محمّد

در ليلة‌المبيت چه كردي؟

تنها نگاهبان محمّد!

 

ما يوسفيم در تبِ چاهت

مجروح ابروان سپاهت

ما را خروج مي‌دهد از خويش

اشراق چشم‌هاي سياهت

 

نام تو اسم اعظم حقّ است

شمشير قهر تو، دم حقّ است

خشنودي‌ات رضاي خداوند

خشم تو خشم ملزم حقّ است

 

تكبير لافتايي حُسني

تفسير هل‌اتايي حُسني

لَولاكْ ما خَلَقْتُ محمّد

يعني كه رونمايي حُسني

 

اي فاتح هميشه ي خيبر

اي جانشين هرچه پيمبر

زمزم، زلال معرفت توست

اي ساقي صراحي كوثر

 

اي باب شهر علم رسالت

ابروي تو قسيم قيامت

اي جمع جاوداني اضداد

مولاي ذوالفقار و كرامت

 

دُلدُل‌سوار گنبد افلاك

اي اوّلين امام عرفناك

هان اي ابوتراب ابوالعشق

يا نستعينُ نعبُدُ ايّاك!

 

اي شقشقيّه‌خوان صراحت

وي چشمه ي زلال فصاحت

باري جهان گرفت و غزل شد

حسنت به اتّفاق ملاحت

 

هفتاد چاه و رازِ تو اين بس

هفت آسمان حجاز تو اين بس

تيري چنين كشيده شد از پاي

از خلسه ي نماز تو اين بس

 

با اين كرامتي كه تو داري

اي مقتداي ماه و محرّم!

فردا بعيد نيست ببينم

گشتي شفيع و منجي ملجم

 

قرآن بخوان حقيقت ناطق!

برخيز امام عاشقِ صادق!

افشاي راز خلوتيان كن

اي داغ صدهزار شقايق!

 

حرفي بزن كه چاه تو تشنه‌ست

برخيز، قبله‌گاه تو تشنه‌ست

حيَّ علي‌الصّلوةِ تو مي‌گفت

حيَّ علي‌الفلاح تو تشنه‌ست

 

خورشيد، برده سر به لوايت

تاريخ، سر نهاده به پايت

پيچيده در قلوبِ وَالاَبصار

مهتابِ روشناي صدايت

 

اي مصطفاي نايب، علي‌جان!

اي نايب تو غايب، علي‌جان!

برگرد با سپاه ابابيل

اي مظهرالعجايب، علي‌جان!

 

برگرد اي دلاور مظلوم

بر دوش وحي، بت‌شكني كن

بر چشم‌هاي منتظرانت

اعجاز‍ مصرِ ‌پيرهني كن

 

مولاي آب و آتش و ايران

اي پير پارساي دليران

وي آيت همايي رحمت

اي پيشواي بيشه ي شيران

 

اِلّاي لا ولا شده‌ام، هو

د‌ُردي‌كش بلا شده‌ام، هو

در چلّه ي عليُّ الاهورا

مرتاض مرتضي شده‌ام، هو

 

مولي‌الموحدّين قريشي

خندق به كامِ بدر و جنون كن

صفّين و نهروان و جمل را

درياي پرتلاطم خون كن

 

والا تبار! حيدر كرّار!

بگذار ذوالفقار تو باشم

يكصد قَرَن اويس تو گردم

هفتاد اُحُد كنار تو باشم

 

دست مرا بگير كه بي‌تو

از دست مي‌روم، نفسي نيست

غير از ولايت تو و آلت

در من ولاي هيچ‌كسي نيست

 

 ...

  

آه اي خوارجان هميشه

از روي نيزه حكم نرانيد

با پينه ي جبين جهالت

قرآنِ بي‌غدير نخوانيد

 

گوساله ي خرافه‌پرستان!

اسلام، دين زهد و ريا نيست

در روزه و نماز و دعاتان ـ

هر چيز هست، ياد خدا نيست

 

طفلي اگر يتيم بماند ـ

جان را به داغ تب بسپارد

طفلي اگر گرسنه، برهنه ـ

سر را به سنگ شب بگذارد

 

با دكمه‌هاي سر به سماوات

اين برج‌هاي تا يقه بسته

اي مارقين طاعت و عادت

يا در گِل ِ گناه نشسته

 

فردا در آن تقاص هلاكت

از بخششي سراغ نگيرند

چون آه كودكان علي هست

باشد كه نهروانه بميرند

 

بعد از علي كه از سر اخلاص

با جهل و اهلتان بستيزد؟

بگذار اشك دانه ي خرما

از چشم‌هاي نخل بريزد

 

...   

 

خونابي از سكوت و خيانت

در كوچه‌هاي خالي كوفه

مي‌رفت تا غبار بگيرد

دنياي بي‌خيالي ِ كوفه

 

آه اين صدا صداي اذان است

نهج‌البلاغه دل‌نگران است

اين صوت قاريان مغنّي

يا شيون زمين و زمان است؟

 

محراب، صد شكافه ي خون شد

مشمول ِ عقده‌هاي قرون شد

فُزْتُ وَ رَبِّ كعبه، سيه‌پوش

مسجد، شهيد رقص جنون شد

 

هنگام رفتن تو اذان شد

خورشيد، پشت ماه، نهان شد

بعد از تو عشق، روزه گرفت و

ماه شهادتت رمضان شد

 

دريا به صور، كوفته دف را

دريا! بريز اشك صدف را

اي كائنات، نوحه بخوانيد

كشتند آفتاب نجف را


دعوي

۳۱ بازديد

 

مستورمي داري مرا ازخلق بدمستت

بگذار دستان مرا در چشمه ي دستت

 

بگذار دستان مرا در باد در باران

در ساحل آسودگي هاي سبك باران

 

بگذار چشمم روبروي مستي ات باشد

شايد هلاكم وامدار هستي ات باشد

 

شايد سكوتم آخرين حد صدا باشد

شايد خودم مثل خودت مثل خدا باشد

 

حتما در اين آيينه ها تكرار ها حتمي است

يعني سر تمارها بر دارها حتمي است

 

حتما در اين آئينه ها تكثير خواهم شد

مانند تو روشن ترين تصوير خواهم شد

 

روشن ترين آيينه تصوير تو در خويش است

هر كس تو را در خويش پيدا كرد درويش است

 

درويش يعني اينكه بي خط و نشان بودن

يا در پي پيداترين راز نهان بودن

 

درويش آن باشد كه بي دعويش مي بينند

او را دراخلاص و عمل در پيش مي بينند

 

در پيش استغناء او پس از فقيران شو

جامي بگير و از جميع باده گيران شو

 

هر جا كه هستي رهرو جايي دگر هستي

هر لحظه اي گرم تمنايي دگر هستي

 

سودي اگر خواهي در اين بازار ... سود از اوست

تو هر چه مي خواهي كه باشي ‌‌... باش ! بود از اوست


بيخود نامه

۳۰ بازديد

 

من از مي زادگانم ، جدّ من انگور عرفاني ست

و نامم حافظ بن مولويّ بن خراساني ست

 

و آئينم نظر انداختن بر روي خوبان شد

و دينم ؛ مهرورزي ... مهرباني ... مهرافشاني ست

 

و قلبم مي طپد با شوق .. با شولايي از آغوش

و لب هايم كه سرخ ِسرخ سرگرم غزلخواني ست

 

و طبعم چون سرشت بادها آزاد ِ عصيان است

و لبخندم عَشاء ِ بوسه هاي پاك و ربّاني ست

 

سعيدم خوانده اند از بس سعادتمند و خوش بختم

شهيدم خواستند اي دوست ... رگهاي من ايماني ست

 

صدايم لهجة ُالاحزان داوودي است الحانش

و شعرم مجلس رقص دراويش سليماني ست

 

شرابم در سماع چرخ هاي آسمان جوشيد

دفم طوفان ِ هيجا ... جمع نيروهاي كيهاني ست

 

حروفم واژه اي محض است در اين جمله ي آخر

و ذكرم چهچه ِ سوسن بيان ِ بلبلي فاني ست

 

و اسمم اسم اعظم نيست اما سرّ اعظم هست

و چشمم شمس تبريزي تر از حالي كه مي داني ست

 

لباسم قرمز برّاق ... چون خون در وضوي عشق

نگارم كشته در صحراست، چون يحياست؛ قرباني ست

 

نمازم رو به درياهاست هر جا آسمان آبي ست

سكوتم صحبت گل هاست ... باران  ِ فراواني ست

 

مكانم هر كجا باشم همان تنهاي ِ در خويش ام

زمانم فرصت خلسه است ... هنگام پري خواني ست

 

و نورم هستي باقي ... خودم ساغر خودم ساقي

و دستانم سخاوت نوش ِ خَمر و خمره گرداني ست

 

سجودم آشكارا راز ديدم؛ خاك مطلق بود

وجودم باز ديدم بسته ي الطاف پنهاني ست

 

اگر شاعرترين روحم ... خودم شعر خودم هستم

نگو حافظ  نگو ديگر كه جاي گفتش اينجا نيست


غمزه

۳۰ بازديد

 

خواهي خبر دهمت  ... دنياي بي خبري ست

از هر دري بروي دوران دربدري ست

 

چشمت به عدّه كشي دعواي غمزه كند

چشمت كه مدّعي ِ يك عمر غمزه گري ست

 

هفتاد مولوي از يك مصرعت بسرا !

حافظ لسان تو را در حدّ درّ ِ دري ست

 

مجروح جور تو را جاني نمانده به تن

خوني كه در رگ ماست درياي خون جگري ست

 

وقت تلاوت توست اي جبرئيل نگاه

كاين چشم هاي سياه قرآن جنّ  و پري ست

 

يا ذالجمال و جميل ... نقش نگين توام

هرشب نشين ِ توام حال دلم سحري ست

 

غير از تو هركه بَرَد دل را حرام دلش

دلدادگي به جز از روي تو بي ثمري ست

 

رويا به رويت ماست اي روي و موي تو خوش

وقت حجاب تو نيست هنگام پرده دري ست

 

عريان و خنده زنان لب را به غنچه درآ

پيراهني بگشا كاين جاي جلوه گري ست


واگويه

۲۹ بازديد

 

نسيم  منتشر از عطر و بوي زلف بهار است

بيار باده اَلا باد ؛ چشم خاك خمار است

 

بهار مي رسد از راه چشم هاي خمارت

كه عيد ، لحظه ي مخموري نگاه نگار است

 

تو شير شرزه ي عشقي كه آهوان به تو آيند

به سمت آمده آماده شو كه وقت شكار است

 

هزار حُسن، تماشاي روي خوب تو دارد

ترنج ِ دست من از شوق ديدن تو انار است

 

چه جاي جان و سر است آن زمان كه صحبتي از توست

چه جاي دل كه نبازم كه شرط عشق قمار است

 

دل از كرشمه ي بسيار ِ يار تاب نياورد

يكي بگويدش اين دل غمش ز غمزه ي يار است

 

به تيغ غيرت خود كشته عاشقان خودش را

كه هر كه محرم سرّش شود، سرش سر ِ دار است


قرمز

۲۹ بازديد

 

حالت تند تو در آينه آهي قرمز

تو بخواهي همه رنگ است نخواهي قرمز

 

ماهيان سرزده از غوطه  و رقص آمده اند

آبي ِ خيسِ تو در گرگر ماهي قرمز

 

غرق در آبي هو ، ضلع مربع صوفي

ماهي آمد ز چهل خانه به قاهي قرمز

 

اربعيني قدح از زاويه ي نيشابور

سوخت در كافري ِ سرخ ِ سپاهي قرمز

 

خون شد از شاه نشيني به نگاهي مجروح

كه رسد چشم ِ بد از دور به شاهي قرمز

 

پاي با خستگي اش باز قدم مي فرمود

كه شود ساكن طولاني ِ راهي قرمز

 

رنگ گلداني شمعي ست كه سرخش پرعطر

سبز شد رنگ شب از لاي سياهي قرمز

 

رنگ شد ... بي مي و بيمار تو شد نقاشي

مي ِ بي روي ِ تو زرد است و صراحي قرمز

 

دست ها خيس تر از حوصله گاهي آبي

ماهيان ِ هوس ِ قهقهه گاهي قرمز

 

آب از كوزه ي كاشي ، تر ِ ماهي نوشيد

رقص ، پيراهني از قرمز ِ ماهي پوشيد