من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

برنامه چهارشنبه 18/08/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


معناي واژگان از زبان طنز

۳۴ بازديد

 آفتاب، نامد دليل آفتاب! (طنز)

اخطار: كارت زرد، در قديم گرفتن دو تا از آن اخراج داشت ولي خدا بگويم چه كند اين NPT را كه كاسه كوزه ها را به هم ريخت.

اخفش: نام مستعار برخي عزيزان (توضيح جناب اخفش يك بز هم داشت!)

اخم: پاسخ قاطع دستگاه قضايي به اراذل و اوباش دستگير شده توسط ماموران نيروي انتظامي!

البوسه: ج لباس. در دنياي امروز جزو وسايلي است كه هر چه كمتر داشته باشي متمدن تري، مثل عقل!

المپياد: مراسمي كه جماعتي خيرخواه ترتيب مي دهند تا بچه هاي ما را مورد سنجش وزن مغز قرار دهند. پس از آن به طور عادلانه همه ي همه ي افتخارش را براي ما و مغزها (ببخشيد بچه ها!) را براي خودشان بر مي دارند.

امانت: مالي است كه در قديم با تار سبيل رد و بدل مي شد ولي امروزه با پيشرفت جوامع و اختراع چك و سفته و تعهد محضري، جلوي اين امل بازي ها گرفته شده است!

امانتدار: كسي كه تا ديروز انساني شريف بود و امروز بي عرضه و احمق!

امروز: فردايي كه ديروز اصلا منتظرش نبوديم. (توجه: امروز شنبه است!)

امروزي: هر كسي كه موهايي شبيه شاخ و برگ درختان، لباس هايي شبيه لباس هاي اجداد اوليه خدا بيامرز، حرف زدني شبيه مريخي ها و مجموعه خصايص زيبايي مثل غرور و ادعا و تنبلي و ولگردي را «همه با هم» داشته باشد.

امن: جايي كه خطر سقوط چنار، فرو ريختن خيابان، رويش چاه هاي روباز و ... وجود نداشته باشد.

امنيت: حالتي از جامعه را گويند كه در آن مردم عادي بتوانند در كمال آرامش خيال در كنار دردها و معتادين و زورگيرها و اراذل و اوباش به خوبي و خوشي زندگي كنند!

امين: موجود جانداري بود كه يك بار دچار انقراض نسل شد وليكن با كمك دانشمندان به شكل هاي بهينه شده (گاه صندوق، صندوق امانات، چك، سفته و...) دوباره متولد شد.

اناث: خواهران اسبق، بانوان سابق و خانم هاي امروزي!

انتخاب: اختيار كردن يكي از ميان چند تا، مثل انتخاب يك پرايد سفيد يخچالي از ميان چند پرايد سفيد يخچالي!

انتخابات: فرآيند منظمي كه هر چهار سال يك بار اتفاق مي افتد. در اين فرآيند ( كه چند روزي بيشتر طول نمي كشد) بعضي ها عوض، بعضي ها خاك پاي مردم، بعضي ها معترف به اشتباه در گذشته و بعضي ها ... مي شوند.

انتصاب: فرآيندي كه بعد از انتخاب نشدن، حضرت را از بيكاري نجات مي دهد.

انتشار: عملياتي كه مردم با گازهاي آلاينده، مسئولين با تكذيب، دشمنان با شايعه و... يا ... انجام مي دهند.

انتشارات: چوب دو سر طلايي است كه از چشم خيلي از نويسنده هاي منفعت طلب بازاري هنرنشناس و از ديد جماعت بازاري ديوانه اي كه پولش را توي جوب مي ريزد، مي باشد.

انصاف: از گونه هاي در معرض انقراض خصايل بشريت!

انتفاع: نفع بردن. چيزي كه به هيچ وجه در قاموس مدارس و دانشگاه هاي غيرانتفاعي نيست. آن ها فقط به پيشبرد علم و دانش فكر مي كنند. باور كنيد!

انتقاد: چيزي كه همه از آن نسبت به خود استقبال مي كنند ولي به شرطي كه دچار غرض ورزي نشود. (توجه كنيد، انتقاد يعني تعريف كردن و غرض ورزي يعني انتقاد!)

انتقال: تنها مصيبت مشترك معلم و دانش آموز!

انجماد: فرآوري تبديل ماده محرك به غير محرك! اين فرآوري هم اكنون در مدارس مناطق سردسير، بدون توجه به تبليغات سوء بخاري معلوم الحال مدرسه سفيلان كه به زباله داني تاريخ پيوست، ادامه دارد.

انحرافي: پاسخ هاي حضرات به سوال هاي مستقيم!

اندرون: جايي در آدميزاد كه بهتر است از طعام خالي باشد تا علاوه بر رويت مقدار متنابهي نور معرفت، كلي تحويل گرفته شود و هر روز در روزنامه ها در موردش چيزميز بنويسند!

اندوه: از مواد مهم تشكيل دهنده ي قلب برادران مسئول!

انسان: موجودي است كه داراي دارايي هاي با ارزشي چون پول و پارتي، و سرمايه هاي بي ارزشي مثل وقت، شخصيت و... است.

انعام: چهارپايان. بيچاره هايي كه به هيچ وجه جرات كل انداختن با بعضي انسان هاي كل الانعام سر جفتك پراني ندارند مخصوصا اگر «بل هم اضل» هم باشند.

انكار: تكذيب، نفي وجود. ظاهراً به دنبال مصاحبه برخي مسئولين، شاعر شعر را به اين ترتيب تغيير داده:

گرچه حتي وزن هم گردد خراب/ آفتاب، نامد دليل آفتاب!

انگ: از زدني هاي پر مصرف!

انگشت: از پر مصرف ترين اعضاي بدن من جمله تهديد، تكذيب، تسكيت! (ساكت كردن) و...

انگولك: سماجت بيش از حد برخي عزيزان براي دست كردن در لانه ي زنبور مفاسد اقتصادي و در نهايت كم آوردن ايشان و اعلام نشدن اسامي مفسدين محترم!

انهدام: بلايي كه مدير جديد بر سر برنامه هاي مدير قبلي مي آورد.

اوشين: مشهورترين ژاپني در ايران.

اولي: شايسته تر و برتر. ويژگي اي كه مطمئناً در تمام فك و فاميل هاي آقاي رئيس به صورت ژنتيك وجود دارد.

اهانت: قابل تاويل ترين واژه ي جهان، البته بعد از واژه ي«آزادي»!

اهمال: ندانم كاري البته اين واژه براي دوستان «تصميم لازم» و براي دشمنان «سوء نيت و خيانت» خوانده مي شود.

ايراد: چيزي كه در هيچ دستگاه سازماني نيست و در هيچ كدام از مسئولان عزيز نيست و در هيچ كدام مردم شريف هم نيست، و اين همه مشكل و نابساماني فقط «كار، كار انگليسي هاست!»

ايران: كشور مفسران سياست و فوتبال!

ايستگاه: محل تجمع صبورترين آدم هاي روي زمين!

ايما: زباني كه با گسترش تاكسي، بين مسافرين كنار خيابان و راننده ها به اوج رسيد!

باج: بهاي اضافي كه ضمن آسته رفتن و آسته آمدن، براي جلوگيري از اصابت ضربات احتمالي شاخ گربه بايد پرداخت.

باد: از رهبران بزرگ جهان امروز و صاحب محبوب ترين حزب دنيا!

بادآورده: در قديم اين فرآورده را باد مي برد ولي امروزه به كمك برادران سويسي نه تنها نمي برد، بلكه سود نيز مي گيرد.

بادبادك: سمبل ملي اعضاي حزب باد.

بادبان: ابزار راهبردي اعضاي حزب باد.

بادسنج: ابزار كنترلي اعضاي حزب باد.

بار امانت: باري كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، با زرنگي تمام انداختند براين پيكر لاغر من!

باران: از اعضاي اصلي ستاد مبارزه با آلودگي هوا!

بازار: در روزهاي نزديك عيد همه ي راه ها به اين جا ختم مي شود.

بازنشستگي: دوراني كه در طي آن به پاس سي سال خدمت صادقانه، بايد هر ماه اول برج در صف حقوق بخور و نمير، با افتخار تمام سه چهار ساعت (بلكه هم بيشتر!) بماني. مي گويند در بلاد كفر بازنشستگان در اين دوران آن قدر دور دنيا مي گردند و حال و حول مي كنند تا ريغ رحمت را سر بكشند! جل الخالق!


نردبامي به آسمان

۳۳ بازديد

 

جنون ِ مشعله خيزم ، شرار ِ آتشم از تو

عطش به شعله كشيدم ، سر ِ سياوشم از تو

 

كمر به عشق تو بستم اگر به قيمت جانم

قمار عشق گران است اگر كمي نگرانم

 

دو سجده رو به سماء ِ ستاره‌گَردِ تو كردم

كه در نظاره‌ي سيّارگان دوباره بگردم

 

سفر به طعم سمرقندِ كشور شكرم كن

خيال روي تو دارم ، محاسب قمرم كن

 

هلا! هلال ِ تو حلّال ِ قوس‌هاي نهاني

منم غياث تو غوّاص رمل و جفر معاني

 

عيار ِ ابجدِ عيّاري‌ام وراي عدد شد

كه سعدِ طالع ِ كاشاني‌ام رسيد و رصد شد

 

به عطر ِ اطلس ِ لطفت لطايف الحيل‌ام كن

ظرايف زحل‌ام شو، حمايل حَمَل‌ام كن

 

شبي شبيه فلك خوشه‌چينِ هيئتِ پروين

پر از قنوت مَلَك ... مي‌شوم پرنده‌ي آمين

 

اگر مفسّر ِ آياتِ لَيل و نجم و بروجم

در آسمان تو برپاست نردبان عروجم


زندگينامه حافظ ايماني

۳۱ بازديد

"براي جستجو در اشعار حافظ ايماني كليك كنيد"

حافظ ايماني متولد پنجم خرداد ماه 1360 در مشهد ، شاعر ، نويسنده ، نوازنده ي دف (اجراي موسيقي قوالي ايراني).
آثار منتشر شده :
مصلوب دارهاي اشاره، انتشارات پاندا، 1384
ذكر مزامير، انتشارات سوره مهر، 1388
سرمه هاي رنگي (گزيده اشعار)، انتشارات تكا، 1388
آثار در دست چاپ :
يكصد قرن اويس (مجموعه شعر آييني)
جنون والقلم (مجموعه كلاسيك عارفانه)
هله (مجموعه كلاسيك عاشقانه)
تذكره الجنون في نفحات الاولياء (نثر عارفانه)
عشق نويسي هاي مردي از ويلا تا تيراژه (شعرهاي آزاد)
خط خطي هاي مستقيم ( منثورها و متن هاي ادبي)

  اشعار حافظ ايماني


اشعار حافظ ايماني

۳۲ بازديد

حافظ ايماني

لينك ورود به اشعار حافظ ايماني

حافظ - ايماني - حافظ ايماني - اشعار حافظ - اشعار ايماني - اشعارحافظ - اشعارايماني - اشعار حافظ ايماني - اشعارحافظ ايماني - وبلاگ حافظ - وبلاگ ايماني - وبلاگ حافظ ايماني - وبلاگ شاعران ايراني

لينك ورود به اشعار حافظ ايماني


گفتم : بگو

۳۲ بازديد

 

هان كيست اين مردِ عبا بر دوش مي آيد

زير ِ عبا با خمره اي مدهوش مي آيد

مدهوش و مستِ چيست اين مي زاده ي مغرور

چون اسم ِ اعظم بر لب و در گوش مي آيد

پنهان كه باشد روشن و خورشيد مي تابد

پيدا كه باشد ساكت و خاموش مي آيد

مي نوش مي آيد هزاران خمره بر دوشش

از خمره ها صوت و صلاي نوش مي آيد

هر كس تو را در جذبه ي ديدار حاضر شد

از هوش دارد مي رود بي هوش مي آيد

تا رقص راهي نيست از اين جا جنونم را

ياري كه در رقص است در آغوش مي آيد

دل از در ِ اين رنگ ، گنبد بود و خضرا شد

سبز از در ِ اين باغ ، سيّدپوش مي آيد


چله خانه

۳۴ بازديد

 

بازي با زيبايي ، تنها با تنهايي اللّهو

          راسخ فرما ما را آمين در رسوايي اللّهو

          با تو همه جا پنهانم كن در سترِعدم گنجت را

          گنجان نشوم در سترِ عدم از پيدايي اللّهو

          كلمةُ العُليا لوء لوءِ لالا من هوَ كنزاً مخفيّا

          اول و اُخري، آخر و اولي، غايت و غايي اللّهو

          نامحرم شد درگاهت را مفتيِ شومي اللّهو

          تا تنها با شمسِ تو رقصد بلخي و رومي اللّهو

 

       

          منبر و مدرس، مكتب و محبس، مسجد و جمدس اللّهو

           اختر و اطلس، عيسي و اقدس، نام مقدس اللّهو

          فاطر و قاهر، كاسر و جابر، ناظر و قاضي اللّهو

          هادي و ساقي، ساقي و باقي، باقي و راضي اللّهو

          قدرت كامل، حجّت قاطع، عزّت دائم اللّهو

          رحمت واسع، منّت سابق، قادر و قائم اللّهو

          صانع و سبحان، سامع و منّان، جامع و حنّان اللّهو

          ديّان، برهان، سلطان، رضوان، غفران، سبحان اللّهو

          راشد و واحد، واجد و ماجد، شاهد و حامد اللّهو

          ره‌زن، ره‌بُر، ره‌دان، ره‌بين، رهبر، قائد اللّهو

          باري و ذاري، كاشف و سرمد، حضرتِ نافذ اللّهو

          صورتِ شمس و چهره‌ي مولانايي ِ حافظ اللّهو

 

 

          جهد به تيغ و عهد عتيق و ذكر مزامير اللّهو

          امثال زبر، تورات زبور، انجيل زبير اللّهو

          ذهنه‌‌ي چشم و چشمه ي ذهن و نخل تخيّل بارآور

          وزن تصور، عين تعيّن، صورت و تصوير اللّهو

          با گل داوودي مي‌خوانم چهچهِ بلبل خواني را

          رشته ي آواز، از بن حنجر، با لب تحرير اللّهو

          دفتر اول، صفحه ي آخر، خطّ ِ چهارم من بودم

          من بودم، مولانا با ما بود و جهان‌گير اللّهو
 

          عقربِ نيشم، كشته‌ي خويشم، مهره‌ي مهرت مارم كرد

           لب  لبِ شيرين، زهرِ هلاهل، نوش ِ بلاگير اللهو

          در شب تاري، بر سرِ داري، در پي ِ ياري رفتم من

          حلقه‌ي گل نه، حلقه ي گيسو، حلقه ي تكفير اللّهو

 

 

          به طرب آرنده، چرخاننده، سكرآور اللّهو

          مطرب، بخشي، بخشاينده، بخشايشگر اللّهو

 
          ذكر او،سخن او،وحي او،كلمات او،جملات او،آيات او

          اسم و صفت و فعل و قيد و حرف و مصدر اللّهو

          اندوهت را به جوانمردان روزي كردي، روزي كن

          كم نگذار اي بيش‌اندوه‌آور پُر‌پرور اللّهو

          نقّال ِ مَهي، قوّال ِ گهي، نقل ِ نگهي ناگاهان

          نظر از نظّاره از ناظر، نظر از منظر اللّهو

          دل شادان من سرخوش تا غم از اطرافم بگريزد

          سلطان ِ مسرّت شاهنشهِ شاد‌ي‌گستر اللّهو

  

 

          خورشيدآغشته، ماه‌آميزه، نجم‌آجين اللّهو

          باران‌آسا، ابر‌آذين، دريا رودآيين اللّهو

          با حور و فرح، با بسط و پري، با بوس و كنارآميزه

          در جنّتِ گل، همراهِ رسل، عريان و برين اللّهو

          ياقوتِ لب‌افشان كن قُل قُل! كه شدم وسواسُ الخنّاس

          فُزتُ فُزتُ شمشيري كو؟ بر فرقِ نگين اللّهو

          خطّاطِ خطاپوشي، خيّاطي كن جبّه ي مردان را

          شال ِ جوانمردان را روي تاج ِ سلاطين اللّهو

          هر كه نشان مي‌خواهد و سرزد، دست به در شد بر در زد

          هر مرغي پر زد در جانم  گفتم آمين اللّهو

          كشفِ حقايق، وجدِ دقايق، سكرِ خلايق الحمدت

          ايّاك نعبد اللّهو ايّاك نستعين اللّهو

 

 

          ليلانه فزا، لولي افزا، ليلي افزون اللّهو

          ميم و جيم و نون و واو و نون ِ مجنون اللّهو

          در هر جسمي جاني مي‌دم، در هر راهي روحي نو

          در رگ‌هايم جاري شو، شريان كن در خون اللّهو

          در تن تو، در من تو، بيرونم تو، پيرامونم تو

          در من در‌تن بيرون پيرامن پيرامون اللّهو

          آياتت را نازل كردي، نور و رعد و نحل و نمل

          من شمسم قمرم نجمم شجرم يا زيتون اللّهو

          گل‌نوشم كن چون زنبوران، گل‌پوشم كن چون حوران

          روياهايم را گل‌چين، رويم را گل‌گون اللّهو

          با هر برگي، با هر سنگي، با هر ابري، با هر رنگ

          اين‌گونه، آن‌گونه، به تجلّا گوناگون اللّهو

          بي هر جادو، بي قانون، بي رمل و سحر و اسطرلاب

          بي افسانه ما را افسون كردي افسون اللّهو

 

 

          زاويه بسته، چلّه نشسته، گوشه ي شهمات اللّهو

          تا به تو آيم گرچه ندارم تابِ ملاقات اللّهو

          سبحه نخوانده، توبه نكرده، دل به دفش رقصش بسته

          آمده‌ام در شطح و نيايش، چرخ مناجات اللّهو

          آمده‌ام بر سجده بيفتم آدم خاك‌آلودت را

          آمده‌ام تا سجده شوم از سوي سماوات اللّهو

          سكر دمادم ! از دمت آدم را دم به دم از خود حي كن

          نفخه بفرما تا كه برويد تاكِ تحيّات اللّهو

          نفيِ تو نقص آمد شك رفت، ايقان در رقص آمد در رقص

          هستِ تو هستم مي‌دارد بي حاجتِ اثبات اللّهو

          چشمِ تضرّع بگشوم تا بابِ اجابت بگشايي

          ندبه ي‌دستان، جمعه ي مستان، جمله ي حاجات اللّهو

 

 

          خاك‌آرا، بادآور، آتش‌افروز افزا اللّهو

          حاكم قادر قدرت‌گستر فرمان‌فرما اللّهو

          محبوبا ماوانا مولانا رحمانا اللّهو

          انتَ المُحي ِ الموتانا، جان‌بخشا، جانا اللّهو

          عبريِ مصحفِ ابراهيمي، هادي ِ هودي، ناهي ِ نوح

          ناجي ِ يونس، حامي ِ يوشع، حافظِ عيسي اللّهو

          به كنيسه، به كليسا، موسي عيسي عيسي احمد شد

          احمد معبد كعبه مكّه يكّه يكتا اللّهو

          عرش مجيد و قولِ سديد و فعلِ رشيد از تو از توست

          وجهُ الباقي لا يتناهي لا يتناها اللّهو

          سوره ي انجير، ابجدِ زيتون، طارق و طاها اللّهو

          غار حراها، كهف و كساها، كرب‌وبلاها اللّهو

          والقمرِ اذا متجلّي شو، والقمرِ اذا جلّها

          والشّمس ِِ والضّحي والضحيها والضحيهاها اللّهو

          قافُ العنقا، ملكوت علي، سيمرغ ِ بلا اللّهو

          حلّاج ِ اولوالعزمم كردي بر دارِ فنا اللّهو

          طلب اللّهو عشق اللّهو فقر اللّهوَ مستغني

          حيران اللّهان درويشان ! انا ربّكما اللّهو

          سبحاني ما اعظمَ شاني عليٌ عاليٌ اعلي حق

          انا ربّكما الحقٌ عليٌ عاليٌ اعلي اللّهو

 

 

          زخمه ي رنج و تارِ ترنج و تن‌تن ِ تنبور اللّهو

          شورش ِ بحر از ماهِ سه‌گاه و ماهي ِ ماهور اللّهو

          درصدِ بدمستانم سرحدِ مستي در سرِ هستانم

          حضرتِ باري، شربتِ باران، بارش ِ‌انگور اللِّهو

          سي روزه ي فيروزه به افطارِ عقيق و اقاقي گل كن

          خيمه زدم در ساغر نوشانوشِ نشابور اللّهو

          خيمه به نوشيدن زده سمنان عطرِ علاء‌ُ الدولت را

          شاديِ محنه، محنتِ خرقان، مهلتِ منصور اللّهو

          كعبه بنا كردي امّا در قلبم قبله‌ي خاصان شد

           مُحرم ِ من شد مسجدالاقصي بيتُ المعمور اللّهو

          نورا قبلم، نورا بعدم، نورا فوقم نورا نور

          نون واوم را، لام عينم يا نورِ علي نور اللّهو

 

 

          حاظر و ناظر، باطن و ظاهر، مبديُ مقصود اللّهو

          مبدا و مقصد، لابُد و لابَد، هست و شد و بود اللّهو

          دف تر شده دف بر آتش نِه سيلي بزن و مستم كن

          در زهره مسيحا مي رقصد با عود و سرود اللّهو

         تشنگي‌ام صيقل خورد از خود جوي مجو دريا‌جو باش

          جوشانم چون رود شراب از درّه ي درّود اللّهو

           بالا مي‌رود آتش از من، چشم تماشا سرخم باد

          آذر ِ آبان، شعله ي تابان، آتش ِ بي دود اللّهو

          مژده به يعقوبت بده كنعان بوي عزيزي مي‌آيد

          جامه‌ي من شد صد پيراهن‌ِ مصري و مسعود اللّهو

          هرچه قناري، غمري و قاري، لب به لطافت جاري شد

          وه كه چه زيبا مي‌خوانم با لهجه ي داوود اللّهو


پياله گاه نگاه

۳۲ بازديد

 

سفر به سرمه به صحرا، ختن ختن هيجانم

خروش خشم دو دريا، گريخت از ضربانم

مقام عشق به غار و مكان عشق به پستو

سفر به منزل آخر، سفر به پلك پرستو 
 

صداي چهچهه سوداي ِ بال سيل پَري ‌شد

درخت نعره زد و از صداي خود سپري شد

درخت شِرشِره بسته به شمع‌دان شكوفه

و خاك، سبزه به دندان گرفته‌بان ِ شكوفه

به سينه‌ريزي الماس ، دُور گردن قرآن

قسم به سيره ي ياسين، قسم به سوره ي رحمن

دلم به رسم ادب نه، دلم به شرط شهادت

دوباره نذر جنون شد الي لقاء قيامت

به هفته‌هاي هوايي بگو بهانه گرفتم 

كه هفت مرتبه اين تير را نشانه گرفتم  

كه هفت ركعتْ مغربْ اشاعه مي‌دهد او را

كه هفت بابِ بهشتي به چشم مي‌نهد او را

كه هفت‌سين ِ بهاران گرفته رنگ عبايش

كه هفت پيكر، جامي گرفته‌اند برايش

عباي سبزه در ابريق مَرغ‌زار مبارك

قدم به منبر شاهانه ي بهار مبارك

ركابِ هجرت خورشيد، سمت صبح فروزان

حريم امن الهي‌ست غار ثُور، هنوز آن ـ

دو بال گرم كبوتر به عنكبوت تنيده

حصار محكمي از اين دو تار سُست كشيده 

 

 

به سينه‌ريزي الماس ، دور گردن قرآن

قسم به سيره ي ياسين، قسم به سوره ي رحمن

هلال ماه مبارك ... نماز فطر فلسطين ...

قسم به تين و زيتون، قسم به تون و زيتين 
 

چهل ز چلّه برآمد، گل از گلاب شمارا

بگو به ساقي باقي كه اين شراب شما را

حرا حرارت ما شد بساط عشق مهيّا

و مَهلاً اِقراءُ اِقراءْ، و اِقراءْ اِقراءُ مَهلا

نگار من كه به مكتب نرفته  چلّه ي صد شد

نود زبانه اوستا در اين كرانه رَصَد شد

صفا به سعي خودش راه برد بر عرفاتش

مِنا دو مروه ي دل‌دادگي شد از اثراتش

ببين كه ماه فرو مانده از جمال محمّد

و هيچ سرو نرويد به اعتدال محمّد

هزار سعدي اگر عاشقي كنند و جواني

بگو كه عشق محمّد بس است و آل محمّد

دوازده حجر‌الاسود است چشم سياهش

هزار شمسه ي شمسي‌ست روي دختر ماهش

چقدر سوره ي قرمز در اين انار رسيده

هزار لب، صد و بيست و چهار بار رسيده

 

 

منم كه پاي خودم را به پاي دار كشيدم

منم كه سرمه به چشمان انتظار كشيدم

نه مشركي كه بتش را هزار بار بخواند

نه دختري كه بخواهد هنوز زنده بماند

اگرچه حاجت، بي حجّ و بي‌بهانه روا شد

چهار ركعت انگور، در نماز به‌پا شد 

عطش به چهچهه آمد از آن ادامه ي انگور

چهار ركعتِ واجب در اين اقامه ي انگور

اذان بگو كه به مستي وضو گرفت شرابم

بخوان اقامه ي مي را ! بنوش ! مست وخرابم

اذان بگو كه شراب دلم به جوش درآمد

بگو اقامه ي گلبانگ مِي به نوش درآمد

پياله‌‌گاه نگاهت ‌... بريز و مست‌ترم كن

به نام نامي آتش، وطن‌پرست‌ترم كن

وطن دلي‌ست پر از تو، پر از تجلّي سرمد

فروغ آتش دل چيست جز ولاي محمّد

هواي چشم تو ما را به صلح و جنگ كشيده

و مهر ِ روي تو خورشيد را پلنگ كشيده

 بيا كه وزن سماعم هوايي نفست شد

بهل كه دف هوسش سر به ضرب لنگ كشيده

به كشتگان بلا كشتي شراب بنوشان

كه موج، دست به پيشاني نهنگ كشيده

جنون بريز در احوال سركشان طريقت

كه كار سوره ي باران به وحي سنگ كشيده

عروج كن در افلاك ماسِواي رسولان

قدم بنه بر چشمان لوليان غزل‌خوان

حروف دل را ترتيل كن به ابجد مستي

برآور از بغلت دست دين باده‌پرستي

تو آمدي كه بنوشند راهبان نفست را

دليل دير‌نشينان كنند كار و كست را

تو آمدي كه علاج و سراج باديه باشي

براي خون گران ِ مقرّبان ديه باشي

تو آمدي كه جهان در ضلال يأس نميرد

و هيچ‌كس كامي جز به نام عشق نگيرد

سپاه ابرهه تعجيل كرده قبل ابابيل

بگو ببارد باران، بگو ببارد سجّيل

به نخل‌هاي مسلمان بگو جوانه بريزند

براي رشته ي تسبيح، دام و دانه بريزند

اگرچه پاي خودم را به پاي دار كشيدم

اگرچه سرمه به چشمان انتظار كشيدم

چقدر كوه اُحُد باشم و چقدر بسوزم

چقدر جامه براي نفاق شهر بدوزم

بگو به شرح فراق تو سينه‌سينه بگريم

پر از بقيع ببارم، پر از مدينه بگريم 
 

الا به گرد صدايت پياله‌هاي حرايي

« الا مسافر صحرا خدا كند كه بيايي »


آنات جنون

۳۲ بازديد

 

نام تو از كوه ، از شكوه ، از فتح هفت آسمون مي‌ياد

عشق تو از روح سرمي‌زنه ، داره صداي اذون مي‌ياد

روح‌القدس امشب از در روح‌الجنون مي‌ياد

 

دو شقه ماه و دو شقه خورشيد اي شمشيرت قلم

شمشيرتُ دم‌به‌دم بچرخون تا چرخ گردون گردن‌كشون بياد

تلاطم ذوالفقار و دستِ، حتي هوا زخمي ِ تو ِ

شتك بزن از رگ انارم ، تا از نفس‌هام بوي خون بياد

 

من نوحه‌ي نوحم و تو كشتي ، من آتشم تو خليل بستاني

منم من برادر بزرگت ، تو يوسف خوب مصر كنعاني

من از حواريّون شام آخر عيسي ، مسيح ِ چشم تو را نظر كردم

من از حاجيان حج آخر ، گمان به مكر زمان آخر كردم

 

تو علي‌بن ابي... طالب شده‌اند اينان روي دل‌انگيزت را

طالب شده‌ام هفتاد آبادي باده‌ي پرهيزت را

 

تو مير ِ حافظ، تو پير بلخي، تو مولاي مولاناي مايي

تو مرتضي شمس كل هستي، شير ِ خدايي، شير ِ خدايي

 

چه سكر واژه، چه چرخ گردون، زمين در مدار دف مي‌گرده

شهود حال دفم شهيده، قونيه دور نجف مي‌گرده

 

اگر فرزدق ، اگر كميتم ، اگر دعبل خزايي‌ات ، در غالبِ هر قلبي مغلوب توام

 در جذبه‌ي مسلك دو چشم تو، من سالك جذبه‌ي چشم توام ، سالك مجذوب توام


تقويم

۳۳ بازديد

 

قلب مرا كه منقلب ِ خون جگر منم

تا حضرت انار به خون و به لب بكش

بال مرا به هجرت قمري روانه كن

دست مرا به سفره ي نخلت رطب بكش

 

در چرخ صوفيان ِ سيه مست ِ سُكر و ذكر

گلبانگ ِ كاشيان ِ مني يا كه خانقاه ؟

دف مي زني مرا كه ببين من خود ِ دفم

دور ِ مرا چو دايره ها با طرب بكش

 

تا حلقه هاي مولوي ات رقص ِ من شوند

صد بار از فراق ِ تو بيمار بوده ايم

بيمار بوده ايم كه پيشاني ام چه شد؟

پاي از ميان ِ كشور ِ تبريز و تب بكش

 

دست ِ مرا به محمل ِ عشقت بلند كن

روي ِ مرا به حاجي ِ آخر نشان بده

نام مرا به زمره ي ديوانگان بگو

امّا از اين صراحت ِ كبري عقب بكش

 

دف را بچرخ از لب ِ سرخت نفس بريز

در چشم هاي مست و حرامم هوس بريز

 

اين هفت خط شراب كمي هم ز تاك نيست

بي باك باش حضرت ِ حق را كه باك نيست

 

حق كثرت ِ انار ِ به سرخي كشيده شد

حق خاك بود و نار ِ به سرخي كشيده شد

 

من وحدت ِ خطوط ِ به معراج رفته ام

دار و ندار ِ باد ِ به حلّاج رفته ام

 

خون ِ شهيد ِ اوّل و ثاني كشيده شد-

تا من؛ شهيد ِ ثالث ِ رگ هاي خود شدم

با نسخ ِ من كرشمه و ريحان رسيده شد

كرّوبيان! بلاي ِ معلّاي ِ خود شدم

 

عيسي درون ِ قلب ِ تو معراج كرده است

نقّالي ِ تو را سر ِ حلّاج كرده است

 

ما بذر جز به صلح و مدارا نكاشتيم

بادي وزيد و حالت ِ ما را پريش كرد

تقويم ِ شمسي و قمري را گذاشتيم

تقويم ِ ما دلي است كه هجرت ز خويش كرد