من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

حديث قدسي شعر

۳۱ بازديد

 

1

معلوم نيست كه ما دوباره ببينيم

از اين دريچه

جهان هاي تازه تري را

اصلا معلوم نيست

تكليف ديدن ما بر دوش چشم باشد

يا چيزي به نام ديدن باشد

شايد فردا

اين چشم ها براي شهادت باشد

شايد با چشم هاي تازه تري

با سوي بيشتري

ديديم

ظاهر و باطن را

 

2

هميشه زلزله هايي هم هست

كه روح را به لرزه مي اندازد

شديدتر از آن كه فكر كني هم هست

كه ناگهان

گم مي شود زمين

و تو مي ماني در جايي

بي آسمان

شديدتر از اين ها هم هست

مانند من كه گاهي

گم مي كنم تمام نام هاي جهان را

و فكر مي كنم كه سنگم

و فكر مي كنم كه سنگ يعني چه

و فكر يعني چه

و چه يعني چه ...

 

3

با اين همه

نبوغ شاعران را

به نبوت راهي نيست

و شاعران - بسيارشان-

كوچك ترند از

زنبور عسل

به شاعران كوچك

وحي

نازل نمي شود

 

4

و آن چه او فرمود

آيات محكمات بود

و آن چه ما مي گوييم

حديث قدسي شعر است

 

5

اين كوه ها

اين ابرها و رودها و درياها

پايان بهتري از ما دارند

حتي اين بادها

شاعرانه تر از ما

رفتار مي كنند

و زودتر از ما بخشيده مي شوند

و اين كه رشك مي برم

به شاعرانگي باران...

 

6

هر آدمي كف دستي دارد

كه فرق مي كند با ديگري

چشمي

صدايي

كه فرق مي كند

با اين همه

تصوير سنگي ما هم بايد در جايي باشد

شبيه نامه اعمال ما

درون كوه ها و صخره ها رازي ست

كافي ست

حروف كتيبه هايش را

پيدا كنيم

خطوطي از صدا و نگاه ...

 

7

هميشه مي خواهم كه پيرهن دريا را

روي طنابي خشك كنم

هميشه مي خواهم كه ساعت زمان را بدزدم

و عقربه هايش را بردارم

همان طور كه گاه به شيطنت

كلاه از سر بادها برمي دارم

هميشه خواسته ام كه شعرهاي نانوشته فرشته ها را بسرايم

اما هميشه يكي

بالاتر از من و دريا

بالاتر از من و زمان

حتّي بالاتر از فرشته هاي خدا

با شعرهاي تازه تري

از راه مي رسد

و به ما مي خندد...

 

8

اين باران كه بيايد

اين درخت ها كه جوان شوند

اين گل ها كه به سن حرف زدن برسند

اين ستاره ها كه داماد شوند و

اين ماه كه به خانه بخت برود

اين چشمه ها كه كودك گم شده رود را پيدا كنند

اين ابرها كه سر بر بالش شان بگذارند و بخوابند

اين بهار كه بيايد

من گريه ام را در بقچه شعري خواهم بست

و رهسپار خدا خواهم شد


قصيده هواي كعبه

۲۹ بازديد

 

زين روزگار، خون جگرم، سخت خون جگر

من شِكوه دارم از همه، وز خويش، بيشتر

 

اي دل، شفيعِ آخرتِ مايي، الغياث

دنيا كرشمه‌هاي زليخاست، الحذر!

 

پيراهني ز گريه به تن كن، دلِ عزيز!

هم بويي از مشاهده سوي پدر، ببَر

 

كي مي‌شود كه ديدۀ يعقوب واشود؟

كي مي‌رسد كه يوسفِ دل، آيد از سفر؟

 

آه و دريغ و درد كه دنياي كوچكم

تكرارِ دردِ دل شد و تكرارِ دردِسر

 

با خستگي، هزار شبِ خسته‌ام گذشت

وايِ من از هزار شبِ خستۀ دگر

 

آخر كجاي اين شبِ محتوم، زندگي‌ست؟

هر روزمان هَبا شد و هر شام مان هدر

 

در دل، مرا چقدر نماز است بي‌حضور

در كف، مرا چقدر قنوت است بي‌اثر

 

اي دل، چقدر دور شدي، دور از خودت

تو بي‌خبر ز مرگي و مرگ از تو بي‌خبر

 

يك شب درآ به خانه‌ام اي مرگِ مهربان

يك شب مرا به خلوتِ جادويي‌ات بِبَر

 

بايد قضا كُنم همۀ عمرِ خويش را

من از قضا هنوز گرفتارم آن قَدَر،

 

كز هيچ كس اميدِ رهايي ز كار نيست

جز مالكِ قضا و به جز صاحبِ قَدَر

 

سنگي به سنگ خورد و سراپا شراره شد

دل، شعله‌ور نگشت ز بوسيدنِ «حَجَر»

 

سي شب به گردِ «حِجر» نشستم به التماس

سي شب تمام، ديدة دل، باز تا سحر

 

امّا دريغ از آن كه بلورين شود دلم

سنگين‌تر از هميشه، دلِ گنگ و كور و كر

 

پاي برهنه، باز، دل از دست مي‌‌دهم

وقتي هواي كعبه مرا اوفتد به سر

 

شايد هنوز نيمه دلي دارم از جنون

شايد هنوز نيمه غمي دارم از پدر

 

آه اي ستاره‌اي كه نمي‌ماني از درخش

آه اي پرنده‌اي كه نمي‌ماني از سفر

 

زان پيشتر كه قافلۀ حاجيان رسند

يك شب مرا به خلوتِ «اُمّ‌القري» ببر

 

هر كس بر آن سر است كه سوغاتي آورد

سوغات، سوي كعبه كسي مي‌برد مگر؟

 

آري، به كعبه بايد سوغاتي‌يي برم

دل مي‌برم به كعبه و در دست او تبر

 

بايد تهمتنانه گذشت از هزارخوان

هر خوانش، اژدهاي سياهِ هزارسر

 

يا رب به حقّ سيّد و سالارِ انبياء

يا رب به حقّ هر چه نبي تا ابو‌البشر

 

يا رب به حقّ آية «والشّمس و الضُّحي»

يا رب به حقّ سورۀ «النجم» و «القمر»«

 

دل، سدّ راهِ من شده، من، سدّ راهِ دل

من را دگر، دگر كن و دل را دگر، دگر!


شعرهايي از دفتر پيچ امين الدوله و باران در اينترنت

۳۱ بازديد

 

۱ برفي كه اين زمستان ببارد شاعرتر است زمستان امسال عاشق تر من باراني تر چرا كه يكي از ما ديگر برف را نمي بيند   ۲ چقدر استخوان شكسته ي باد ريخته در منجيل چقدر گريه ي زيتون رفته با سپيدرود... چقدر خنده ي ما شنيده مي شود اين شبانگاهان از شانه هاي همين شيطان كوه.   ۳ ما همه سرانجام خم مي شويم بر درگاه امامزاده اي و مي شكنيم كنار سنگ مزاري و عكس يادگار مي گيريم با كسي به نام كوچك مرگ.   ۴ ايميل ها را باز نمي كنم اي كاش باز پاكت هايي با دستخط آرش باران پور مي رسيد كه تمبر آن باران بود و كاغذش از پاكت سيگار رهگذران   ۵ تو فرشته ي سرگرداني در سايت هاي مجازي تو باراني حقيقي كه سر در آورده اي از اينترنت اگر برق نرود اين خانه را سيل خواهد برد...   ۶ ما همه غافلگير شديم صبحي زلزله آمد در آسمان و بعد همه پرتاب شديم به گوشه اي و از يك جا سردر آورديم يكي مثل تو از چت روم يكي مثل من از همين سايت.   ۷ زمين در مداري خاص مي چرخد و بادها در مداري خاص انسان روزگار من نمي چرخد ايستاده در بي مداري خيابان ها و دست تكان مي دهد براي فاضلاب ها...   ۸ در روزگار مريضي هاي سختيم وقتي درخت ديسك گردن دارد و رود ديسك كمر حتي نسيم كه مي گذرد فشارخونش افتاده است و توفان فشارش مدام بالا مي رود و آسمان آسم گرفته و سرسام از دست موج ها...   ۹ او ابتدا اجزاي كلام را در هم ريخت بعد سطرها را حذف كرد و بعد شعرها را او حالا سبك تازه اي آورده است او قادر است با پاك كن بنويسد و با مداد پاك كند   ۱۰ او اقتدار عجيبي دارد در جذب واژه ها و واژه ها همه از او فرمان مي برند به مرگ مي گويد گورت را گم كن به زندگي مي گويد بمير و هر وقت از تمرد واژه اي عصباني باشد زنگ مي زند به پليس صد و ده   ۱۱ شاعر يك صندلي خواست يك صفحه سپيد كاغذ بر كاغذ نوشت صندلي و بر صندلي نوشت كاغذ و اتفاق تازه ي خود را جشن گرفت. او امروز مي خواهد برعكس بر صندلي وارونه بنشيند و عكس بيندازد بي دوربين...   ۱۲ امروز شاعر ما اتوبوس را در كيف جيبي اش پنهان كرد جاده را ايميل كرد براي دوستش راننده ي تاكسي دوباره مي گويد : رسيديم پياده شو پسرم... خدا به جواني همه شان رحم كند انگار شاعرند...

زخمه هاي شعله ور ( به امام خميني )

۳۰ بازديد

 

هنوز اين كوچه ها اين كوچه ها بوي پدر دارد
نگاه روشن ما ريشه در باغ سحر دارد

هنوز اي مهربان در ماتمت هر تار، جان من نيستان در نيستان زخمه هاي شعله ور دارد   نمي گويم تو پايان بهاري بعد تو امّا بهار عيش ما لبخند از خون جگر دارد   اگر خورشيد رفت اين آسمان خورشيد مي زايد اگر خورشيد رفت اين آسمان قرص قمر دارد   در اين بازار عاشق تر كسي كز خود نمي گويد هميشه مرد كم گو دردهاي بيشتر دارد   مخواه از نابرادرها كه يار و مونست باشند عزيز مصر بودن يوسف من! درد سر دارد   دو روزي مهربانا غربت ما را تحمّل كن مي آيد آن كه از درد تمام ما خبر دارد

حكايت شعر سعيد بيابانكي، هفته آينده بازخواني مي‌شود

۳۳ بازديد

خبرگزاري فارس: حكايت شعر سعيد بيابانكي، هفته آينده بازخواني مي‌شود

سعيد بيابانكي در گفت‌وگو با خبرنگار كتاب و ادبيات خبرگزاري فارس از برگزاري شبه نكوداشتي براي خودش در حوزه هنري خبر داد و گفت: ويژه برنامه حكايت شعر كه مدتي است مركز آفرينش‌هاي ادبي حوزه هنري برگزار مي‌كند، به بررسي كارنامه شاعران نسل دوم انقلاب مي‌پردازد و در اين برنامه ويژه‌نامه‌اي كه درباره آن شاعر منتشر شده توزيع مي‌شود و منتقدان به بررسي كارنامه شعري آن شاعر مي پردازند.

وي افزود: ششمين برنامه حكايت شعر كه هفته آينده دوشنبه ۱۷ بهمن برگزار مي‌شود، شبه نكوداشتي براي من است با همان مشخصات ذكر شده براي ديگر شاعران و از ساعت ۱۶ تا ۱۸ در تالار انديشه شماره ۲ برگزار مي‌شود.

شاعر كتاب «باغ دوردست» درباره منتقدارن حاضر در جلسه هم گفت: سيدعلي موسوي گرمارودي و بهروز ياسمي دو مهمان اين برنامه هستند كه به نقد و بررسي اشعار و كارنامه شعري من مي‌پردازند.

وي افزود: ويژه‌نامه‌اي هم كه در اين برنامه توزيع مي‌شود كه شامل زندگي نامه خودنوشت،‌ گفت‌وگوي مفصل درباره شعر انقلاب، آلبوم عكس‌ها، چند شعر جديد و چندين مقاله به قلم شاعران و صاحب‌نظران درباره اشعار من است.

بيابانكي گفت: تلاش مي‌شود نامه‌هاي كوفي كه جديدترين كتاب منتشر شده من است و حوزه هنري آن را هفته گذشته منتشر كرد و هنوز توزيع نشده، در صورت ممكن در اين برنامه رونمايي شود.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد


شوق ديدار

۳۰ بازديد

 

سرم را مي زنم از بي كسي گاهي به درگاهي

نه با خود زاد راهي بردم از دنيا، نه همراهي

 

اگر زاد رهي دارم همين اندوه و فرياد است

"نه بر مژگان من اشكي نه بر لبهاي من آهي"*

 

غروبي را تداعي مي كنم با شوق ديدارش

تماشا مي كنم عطر تنش را هر سحرگاهي

 

دلم يك بار بويش را زيارت كرد... اين يعني

نمي خواهد گدايي را براند از درش شاهي

 

نمي خواهم كه برگردد ورق، ابليس برگردد

دعاي دست مي گويي، چرا چيزي نمي خواهي؟

 

از اين سرگشتگي سمت تو پارو مي زنم مولا!

از اين گم بودگي سوي تو پيدا مي كنم راهي

 

به طبع طوطيان هند عادت كرده ام ، هندو

همه شب رام رامي گفت و من الله اللهي

 

هلال نيمه ي شعبان رسيد و داغ دل نو شد

دعاي آل ياسين خوانده ام با شعر كوتاهي

 

اگر عصري ست يا صبحي تو آن عصري تو آن صبحي

اگر مهري ست يا ماهي تو آن مهري تو آن ماهي

 

دل مصر و يمن خون شد ز مكر نابرادرها

يقين دارم كه تو آن يوسف افتاده در چاهي

*اين مصراع از رهي معيري ميباشد


شاعره دلسوخته عصر قاجار ، عالم تاج قائم مقام فراهاني

۳۰ بازديد

  عالم تاج قائم مقام فراهاني

عالم تاج، قائم مقام فراهاني،متولد فراهان، از توابع اراك است ،كه در عصر قاجاريه در سال 1262 قبل از انقلاب مشروطيت پا به ديده هستي گذاشته، او از نبيره هاي جناب ميرزاابوالقاسم قائم مقام فراهاني،صدر اعظم با سياست و كاردان، مشهور قاجاريه در عصر فتحعلي شاه ومحمد شاه قاجار است، شخص جناب قائم مقام فراهاني،كه از نوابغ و نوادر ادبيات و سياست در عصر قاجاريه است ، از پيشگامان سبك ادبيات اثر گذار در عصر خويش محسوب مي شود ،كه تسلط كامل بر ادبيات پارسي ،عرب ، حكمت ،فلسفه و علم سياست داشته ، خالي از لطف نيست ، كه ابياتي از خود جناب قائم مقام فراهاني نقل شود تا سپس در خصوص نواده ايشان به بحث پرداخته شود، جناب قائم مقام فراهاني مي فرمايد:

روزگار است اين كه گه، عزت دهد،‌ گه خوار دارد / چرخ بازيگر از اين بازيچه‌ها، بسيار دارد/ مهر اگر آرد، بسي بيجا و، بي‌هنگام آرد / قهر اگر آرد بسي نا ساز و، ناهنجار دارد

اين وديعه سرايش شعر ، به امانت در وجود نواده او نيز نهاده شده بود .زندگي شاعره ، عالم تاج قائم مقام فراهاني فراز و نشيب هاي فراوان گذرانده ، و اساسا يكي از مواردي كه شاعران به شيوه شعر گفتن روي مي اوردند، همين است، كه رنج و درد هاي خود را با عنصر شعر تسكين و تسلي آلام رنج ها مي دهند، او نيز چنين تقدير و سرنوشتي داشته، بهر حال در عصر قاجاريه و آن روز گار نيمه از جامعه يعني زنان و دختران در انتخاب حتي گزينش همسر اختيارچنداني نداشتند و معمولا آنان در قرون گذشته همسر افرادي مي شدند كه از نظر تفاوت سني ، خلق وخوي ، روش منش و فرهنگ خانواده با آنان سازگاري نداشتند و اساسا رنج جانكاه همواره بر زندگي آنان سايه سياه افكنده بود، عالم تاج از ذوق و قريحه شاعري توان بسيار بالايي داشته،و تنها دلگرمي او به زندگي همين سرايش افكارش در قالب شعر به شيوه عروضي بوده،آن هم صرفا براي خودش بوده نه اينكه بخواهد براي جمعي بخواند و يا ديوان شعري مدون و مكتوب داشته باشد .

اختصاصات شعري عالم تاج قائم مقام فراهاني

تخلص او (ژاله ) است ، شيوه سرايش شعرش،از طرفي به سبك هندي يا همان سبك اصفهاني نزديك است، در شرح بيان مضامين ،مفاهيم و ظرافت هاي شعري و ژرف نگري خاصي وجود دارد ،و گاهي او در بيان مطالب و شرح رنج خويش ابايي ندارد،چون براي خودش شعر مي گفته و به شيوه اشعار وحشي بافقي كه از شاعران عصر صفويه است،بيشتر متاثر شده ، و الهام گرفته، وحشي بافقي نيز در بيان رنج وآلام خود بسيار با دلي سوخته و صراحت ناگفته هاي خويش را مطرح نموده، و عالم تاج به نظر مي رسد، ديوان شعر اكثر شاعران را مطالعه نموده، يكي ديگر از خصوصيات شعر ، او اين است كه چيزهاي بي جان همانند ايينه ، سماور ،شانه همكلام و مخاطب خود قرار داده است،و از طرف ديگر شيوه سرايش شعرش نيز به سبك خراساني نزديك مي شود، و با صلابت ، استواري و اختصاصات سبك خراساني همراه است ، همانند اشعار ناصر خسروقبادياني شعر مي گويد ،او مطالعات فراواني داشته و از شيوه شعرش مشخص است ، و با توجه به اينكه اكثر بانوان ، در عصر قاجاريه ، از نعمت سواد محروم بودند ، خود بيانگر اين امر است، كه حداقل در زندگي به او اين فرصت داده شده بود، كه از نعمت خواندن و نوشتن بهرمند باشد،او به زبان و ادبيات پارسي و زبان وادبيات عرب آشنايي و آگاهي دارد، و از اين طريق پيام خود را ناخواسته به نسلهاي بعدي انتقال داده است، يكي از مهارت هاي شيوه شعر او اين است،كه بيان احساس و حالات روحي خويش را بخوبي به مخاطب القاء نموده ، و همه ظرافت هاي شعري و ادبي را دقت نموده ، و اين مورد نيز نشان دهنده اين امر است، كه او اساتيد خوبي داشته ، كه شعرش از نوعي پختگي و تكامل شيوه شعري بهره فراوان داشته است.

بي گمان يكي از تلخي هاي ايام زندگي او ، تلخي تاهل نا بسامان و زهر كشنده برايش بوده ، و تلخي بعدي در گذشت ناگوار مادر و سپس پدرش ، در روح او بسيار اثر گذار و شكنده بوده، و همواره اين رنج ،غم و اندوه را براي به همراه بوده ، و تلخي بعدي متاركه ، و قطعا تلخ ترين و درد ناك آنان محروم شدن از ديدار تنها فرزندش بوده ، كه ساليان سال به اميد ديدار فرزند برومندش در سالهاي خاكستري عمرش به سياهي گذشت و عملا اين شاعره رنجور و درد آشنا روزگار ناگواري را تجربه نموده كه اين حق او ،از اين همه مصائب نيست وجاي تاسف است خودش در بيتي مي گويد :

رنجي كه من از دوري فرزند كشم

يعقوب از آن حال خبر دارد و بس

معماري و چيدمان كلمات و آهنگ واژگان همگي در ابيات و اشعار عالم تاج و نگاهش به زمانه : از ياس و نااميدي ، حرمان و ناكامي ، رنج و گداز، حسرت و سردي ، بي وفايي و بي اعتباري، افسرده وبي انگيزه ، تاريكي و سياهي ، اندوه و درد ،خسته و مايوس بيشتر استنباط و استناج مي شود، و نشاط و شادابي در شيوه شعرش كمتر مشاهده مي شود، البته يك بارقه ، اميد و انگيزه به او شوق ماندن در سراي خاك را همواره نويد مي داده ، اميد به ديدار فزرندش است ، شايد سختي ترين آزمون و ابتلا روزگار براي افراد ، دوري از فرزند يا فرزندان و يا فقدان آنان باشد كه در مورد عالم تاج چنين است ، كه فرزند او در بزرگي از ادبيان عالم شعر و ادب به نام پژمان بختياري كه از شاعران معاصر است، عالم تاج در غم دوري از ديدار پژمان پژمرده شد ،اما او به اميد آينده صبوري نمود، پژمان بختياري بعدها خود در باب والدين خويش در مقدمه كتاب اشعار مادرش چنين مي گويد: «مادرم در آغاز جواني بود و پدرم در پايان جواني،مادرم اهل شعر و بحث و كتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال ».

شايان ذكر است در شعر و ادبيات پارسي معمولا به غير مرحوم سپيده كاشاني كه زندگي دوران تاهل را خوش بختانه به خوبي داشته ساير شاعره هاي ايران همانند پروين اعتضامي ، فروغ و عالم تاج قائم مقام فراهاني از ازدواج و دوران تاهل خرسند نبودند و كه متاسفانه تاهل انان به تجرد و بازگشت به خانه پدري و متاركه با شريك زندگيشان انجاميده، البته نمي شود مقصر واقعي را همسران آنان قلمداد نمود، چون اساسا شاعران از روحيه بسيار حساس برخوردار هستند و ذاتا زود رنج مي باشند به جهت اينكه بيشتر از اقشار جامعه از محيط اطراف خودشان مثاثر مي شوند و اينكه ازدواج انان سنخيت از جنس خود نداشته ، شايد يكي از علت باشد بهرحال ...در مورد عالم تاج حتي از ديدار فرزند مدتها محروم بوده در شعري عالم تاج با تنها چند واژه از حرمان و ناكامي خود از زندگي مي گويد:

تاج عالم گر منم بي گفت و گوي

خاك عالم بر سر عالم كنيد

او در شعري عملا ازدواج خويش را سر منشاء اين روزگار پريشان احوال مي داند و مقصر را به نوعي نزديكان خويش قلمداد نموده و آنان را به نكوهش و انتقاد قرار داده تا جايي كه با صراحت بيان مي كند كه سهم او از اين زندگي بسيار ناچيز است و او به كمترين امكانات مادي و معيشتي قانع است اما به ازدواج تحميلي وناگوار چون شرنگ تلخ بر روح وجسم او اثر گذاشته و فرسوده و به تباهي رساند.

چه مي‌شد آخر اي مادر اگر شوهر نمي‌كردم

گرفتار بلا خود را چه مي‌شد گر نمي‌كردم

گر از بدبختيم افسانه خواندي داستان گويي

به بدبختي قم كان قصه را باور نمي‌كردم

مگر بار گران بوديم و مشت استخوان ما

پدر را پشت خم مي‌كرد اگر شوهر نمي‌كردم

بر آن گسترده خوان گويي چه بودم؟ گربه‌اي كوچك

كه غير از لقمه‌اي نان خواهشي ديگر نمي‌كردم

زر و زيور فراوان بود و زير منتم اما

من مسكين تمناي زر و زيور نمي‌كردم

گرم جون خوش‌قدم مطبخ‌نشين مي‌ساختي بي‌شك

چو او مي‌كردم ار خدمت از بهتر نمي‌كردم

هر انساني با خواندن اين اشعار بسيار متاثر و افسرده خاطر مي شود كه در گذشته تاريخ زنان جامعه كه مادران وآينده سازان فرداي جامعه كشور اسلامي هستند، ازمواهب اوليه و زندگي طبيعي خويش محروم بودند، اما خوشبختانه الان ما ،در عصري زندگي مي كنيم، كه زنان محترم جامعه دوش با دوش مردان در عرضه هاي فناوري و علوم به بالاترين درجات تحصيلات عاليه مي رسند و در تمام مشاغل و حساس ترين امور به جهت لياقت ،شايستگي ،دقت ،نظم و منش خود در تمام لايه هاي مديريتي ، پرورشي ،اموزشي ،پژوهشي تحقيقي، و مراكز درماني و در تمام عرضه هاي كار وتلاش موفق هستند، نقش و اهميت وجود وگوهر زنان پارسا ،متعهد ومتخصص بر هيچ فردي پنهان نيست و دختران و زنان محترم جامعه مي بايست قدرشناس اين فرصت طلايي باشند كه از اين بركات و مواهب زندگي همانند مردان جامعه استفاده مي نمايند، چون آنان نيمه از جامعه پويا و خردمند را تشكيل مي دهند ،آنان مادران جامعه هستند و قطعا حضورشان بسيار ارزشمند و قابل احترام است ، عالم تاج عليرغم اينكه تمام اشعارش از سر درد ونااميدي است اما در لايه هاي نهفته وجودش انگار اميد جوانه زده بود .

نور چشمان، دخترا، آينده اندر دست توست

قدر نعمت را بدان اي گوهر يكتاي من

شايان ذكر است ديوان اشعار عالم تاج پس از وفات او توسط تنها پسرش پژمان بختياري جمع آوري شد، و در سال 1345 به زيور طبع مزين گرديد ،لذا بسياري از اصحاب ادب وانديشه از شيوه شعريش و سبك وسياق اين شاعره عصر قاجاريه تا آن زمان بي اطلاع بودند ،اكنون كه نام اين شاعره عالم تاج قائم مقام فراهاني ذكر شده يكي دوبيت از اشعار پسر زندگييش پژمان بختياري نيز براي حسن ختام درج گردد.ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد / در انجمن عقل فروشان ننهم پاي

تا چند كني قصه اسكندر و دارا / ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد

منبع : سايت تبيان


شعراي تاجيك و سروده‌هايي در وصف امام خميني (ره)

۲۹ بازديد

خبرگزاري فارس: شعراي تاجيك و سروده‌هايي در وصف امام خميني (ره)

به گزارش خبرنگار خبرگزاري فارس در آسياي مركزي، بي‏ترديد انقلاب اسلامي ايران يكي از بنيادي‏ترين‏ تحولاتي است كه موجب دگرگوني بسيار در معادلات سياسي، اجتماعي و فرهنگي روزگار ما شده است، انقلابي كه به باور بسياري از محققان دو محور اصلي شكل‏گيري آن رهبري و حضور مردمي است.

اين در حالي است كه موج انقلاب با الگوپذيري از اسلام‏ و رهبري امام شئون زندگي مسلمانان جهان را درنورديد. وجه جمالي‏ اين موج در آثار هنري هنرمندان تاجيك نيز تماشايي است. ادبيات به ويژه شعر كه يكي از امتيازات ملت تاجيك در جهان است كه بستر مناسبي براي نمودن اين زيبايي‏ها تلقي مي‌شود.

نگاهي به آثار بسياري از شعراي فارسي گوي معاصر تاجيكستان، همانند، "دارا نجات"، "قوت دولت"، "محمد خالق"، "نقره سنت نيا"، "ميرزا يوسف فاضل"، "عبدالله قادري ممتاز"، "محمد علي عجمي"، "آدينه عظيمي"، و ... نمونه‌اي بر اين مدعاست كه در ادامه نظر خوانندگان محترم فارس را تنها به گوشه‌اي از ميزان عشق و ارادت شعراي معاصر تاجيك به انقلاب اسلامي و شخصيت امام خميني جلب مي‌كنيم.

دارا نجات

شكوفۀ روح

باراني آمدي،

طوفاني رفتي.

باراني آمدي از دريچۀ سبز آيه‌ها

با تبسم طلوع

و نگاه آبي ملكوت.

از معبر رويايي ابرها

عطر عاشقانه‌هاي بهشتي

و رنگ مستي از جمال خدا آوردي.

به ايران روحم

شكوفه‌هاي انقلاب عارفانه پاشيدي

افق تخيل مرا

پر از مهتابي گلها

و كوكبي بالهاي شهپركانه كردي.

اي ساكن سپيده باران ازل!

غريبي اشكم را

مي‌گريم

در فراق امواج طوفاني گلها

و نوسان پنجه هاي برگ حسرت

به گرد غنچه هاي سر

و محشر آبهاي خروشان ديده

در روضه‌اي

كه بهشت زهراست

 

قوت دولت

امام خميني (ره)

از شفق خورشيد ره از سر گرفت

آسمان در آب دريا در گرفت

مردي از مردان عالم شد بلند

با دمي همچون نفسهاي باد

با دمي گويي به مثل ذوالفقار

تيغ راند تيزي انديشه اش

فكر شيطان را برد انديشه اش

از نفس آورد پيغام بهار

از نظر آورد صبح بي غبار

آفتابي با طلوع ارغوان

در رگ خاور شده چون خون روان

مردي با مهر نبي (ص) شوق علي (ع)

مردي با طوفان و با دريا دلي

پاره كرده مظهر الحاد را

كار بست او جوهر پولاد را

جوهر ايران ز ايمان قوي است

تيزي شمشير او هم معنوي است

صف كه مي‌آراست مردم بر سلاح

ضربۀ كوبنده آمد بر فساد

سجده‌اي چون جبرئيل آمد فرود

سجده‌اي از مهر دل آمد فرود

باز پس آمد خميني از فرنگ

غوطه ور در كار حق همچون نهنگ

باز آمد چون پيامبر از حبش

عافت ثبت گشت در آل قريش

نقطۀ دنيا تكاني داشت او

سجدۀ دنيا ستاني كاشت او

همچو بحري وسعت آئينه‌اش

نه فلك گم گشته كنج سينه‌اش

ضعف مسلم را يكي نيروي نو

كنده او از كوه آهن جوي نو

 

محمد خالق

نغمۀ دلجو

قلم دست كه تصويرگر روي تو بود

كه خلايق همه خمگشتۀ ابروي تو بود

بي تو نتوان به جهان چشم گشادن خورشيد

زكوه قلّه تن شرشره گيسوي تو بود

به جهان نيست دگر مثل تو فرخنده سرشت

زنده جانم به دل از همّت هوهوي تو بود

چه ضيائي به دل از چشم دو انگور تو ريخت ؟

چه نوايي به دل از نغمۀ دلجوي تو بود ؟

در ظرافت نبود هيچ كسي چون تو ظريف

ملك و حور و پري سجده گر كوي تو بود

سر مويي شده بين اين دلم از قصۀ تو

چه كنم گر دل من دور زپهلوي تو بود

بدمي بر دل هر مرده نفس همچو مسيح

چه خطي بر دلم از خامۀ ابروي تو بود

 

سلام نوريان بروني

(به شرف امام خميني – سرور انقلاب اسلامي ايران )

از رونق جمال تو دلها منور است

از جلوۀ خيال تو گلها معطر است

اسم تو رنگ و بوي به صدها چمن دهد

زينت فضاي آيۀ الله اكبر است

خوش مردمي ورا به امامت گزيده است

شأن است و اعتبار كه از لطف حيدر است

آيات كردگار به نامت منقش است

يعني به خاص و عام بشر گشته سرور است

پاكي چو روح پاك نبي در همه زمان

چون روح برگزيدۀ آل پيغمبر است

از صدق خويش وصف تو كردم به چند حرف

ماشا كه يار توست، نه از باغ ديگر است

 

نقره سنت نيا

از آغاز

كيستي اي كه از آغاز ترا مي‌جويم

راه من كور شد و باز ترا مي‌جويم

مي‌دمد از دل سه تارم شگرف آهنگي

مي‌روم در دل آواز ترا مي‌جويم

بس كه در آئينه چشمان تو را مي‌بينم

من در آئينه راز تو را مي‌جويم

اندر آن شعله كه پروانه پرش مي‌سوزد

مي‌زنم بال و شه ناز ترا مي‌جويم

شهر از فيض قدم‌هاي تو گلباران شد

كيستي اي كه از آغاز ترا مي‌جويم

كيستي اي كه از آغاز ترا مي‌جويم.

 

ميرزا يوسف فاضل

براي حضرت امام خميني (ره)

زين مرد كه بوي مصطفي مي‌آيد

بوي علي (ع) آن شير خدا مي‌آيد

برگوش دل از غيب ندا مي‌آيد

كه اين مرد زكوي كربلا مي‌آيد

كه اين مرد زكوي كربلا مي‌آيد

اين مرد كه در سينه دل بينا داشت

در نخل وجود آتش سينا داشت

عشقش به درون سينۀ ما جا داشت

زين روز فراقش دل ما غوغا داشت

زين روز فراقش دل ما غوغا داشت

 

دلبر بانوي يعقوب دخت

نواي عشق

سكوت عشق در جانم صدا ريخت،

چه فيض آمد به دستانم دعا ريخت.

مگر امشب شب قدر است ياران،

به جانم از سماء نور خدا ريخت.

خدا آن دم، كه آدم آفريده،

فروزان آتشي در جان ما ريخت.

دلم در سينه بود، تا با تو بودم،

تو رفتي، من ندانم دل كجا ريخت.

ببين با چشم دل باري به سويم،

كه اشك من به پايت بي صدا ريخت.

بده جامي، اَيا ساقي كجايي؟

كه عشق آمد به دل شور و نوا ريخت.

من و دست غزل امشب هم آغوش ،

سكوت عشق در جانم صدا ريخت.

 

عبدالله قادري ممتاز

شمع با فروغ

اي شمع با فروغ، كه در قلب ماستي،

آري، تو موج نور ازل از خداستي.

دنياي وعظ با تو، خميني صفا گرفت،

وقت نماز مستِ رخ كبرياستي.

اندر پناه لطف حق از ذكر آيه‌ها،

در عالم سجود به ما راهنماستي.

مرشد به عقل گشته و يك عمر يار حق ،

چون در به بهر دين مبين پرضياستي.

اين عالم وجود به تمثيل حق بود ،

گفت : « هر آنچه هست به جز حق فناستي.

در وحدت وجود غنا و كمال هست.

بنگر به چشم عقل، اگر يار مستي».

گرديده است عالم دين از تو پايدار،

حقّا زي صدق وارث آل اَباستي.

هر چند در حيات تو امروز نيستي،

در مغز جان مردم عارف تو جاستي.

 

محمد علي عجمي

آئينۀ حيراني

تفسير نماز شب شد قصّۀ گيسويت

پيچپيد چو عطر گل، در شهر هياهويت.

در باد سواري هست، آوازۀ ياري هست،

محراب دعاي ما شد قبلۀ ابرويت.

اي دوست ، كجايي تو ؟ داغيم براي تو،

بگذار به رقص آئيم با دف – دفي هو – هويت.

ديروز اگر بگذشت، بگذار، كه بگذاريم،

امروز كنار خُم سر بر سر زانويت.

كشت و ثمري بايد، چشمان تري بايد،

اي دل، دل بي حاصل، كو سنگ ترازويت؟

آئينۀ حيرانم، اندوه و پريشانم،

تفسير نماز شب شد قصّۀ گيسويت

 

آدينه عظيمي

بهشت زهرا

آيد زهر سو

بر خطۀ تو

بهر طواف

امام دلجو

بهشت زهرا

بهشت زهرا

امواج آدم

يك پاره عالم

مي آيد اينجا

گرديده خرّم

بهشت زهرا

بهشت زهرا

قدر خميني (ره)

اينجا به بيني

كرده است در آن

مسكن گزيني

بهشت زهرا

بهشت زهرا

 

پاره‌اي از غزليات در وصف امام خميني (ره)

«غمي خواهم كه غمخوارم تو باشي

دلي خواهم دل آزارم تو باشي »

در اين دنيا نمي‌گنجم زشادي

اگر يار وفا دارم تو باشي

چو منصورم نترسم از سردار

خدايا ، گر نگهدارم تو باشي

سپارم اين سرم را در ره حق

سر شوريده، سردارم تو باشي

پر و بالم گشايد دست قسمت

اگر دانم پرستارم تو باشي

امانت اين تنم در دست جان است

كليد قفل اسرارم تو باشي

*************

با جدل كردي خميني انقلاب

خصم ايران گشت بيرون از نقاب

هر كجايي فتنه و نيرنگ بود

حال مردم مي شدي از آن خراب

همچنان يك روشنايي آمدي

مثل پيك آشنايي آمدي

مي درخشد در نظر فرداي تو

چهرۀ نوراني زيباي تو

لمعۀ نور فرح افزاي تو

چشمۀجوشندۀ پوياي تو

منبع : سايت فارس نيوز


چهره مسيح در شعر فارسي

۳۱ بازديد

  چهره مسيح در شعر فارسي

چهره مسيح در ادبيات فارسي، با اساطير و رمز و رازهاي بسياري آميخته‌است. مسيح منجي كه مژده آمدنش و انفاس خوشش زنده‌كن جان‌هاي فرسوده است و يا عيسايي در جمع ياران دوازده‌گانه‌اش كه نماد شهادت و عصمت و تبرك بوده‌است. بسياري از لغات و اصطلاحات خاص آيين او در نظم و نثر فارسي و اقوال و نوشته‌هاي صوفيه، بر سبيل تمثيل و مجاز و براي بيان منظورهاي عرفاني و چه بسا مقاصد سياسي و حكمي در ترتيبي از رندي به كار رفته‌اند.

دگر كت ز دار مسيحا سخن / به ياد آمد از روزگار كهن

كسي را كه خواني همي سوگوار / كه كردند پيغمبرش را بدار

كه گويد كه فرزند يزدان بد اوي / بران دار بر كشته خندان بد اوي

چو پور پدر رفت سوي پدر / تو اندوه اين چوب پوده مخور

ز قيصر چو بيهوده آمد سخن / بخندد بر اين كار مرد كهن

همان دار عيسي نيرزد به رنج / كه شاهان نهادند آن را به گنج

(فردوسي)

خر عيسي گرش به مكه برند / چون بيايد، هنوز خر باشد

(سعدي)

تعبيرات و تركيباتي مانند دير راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مسيحا، نفس عيسوي، خر عيسي، آسمان چهارم و كرامت بي‌رنج ميسر شده در آثار پارسي فراوان به چشم مي‌خورد. مرجع استناد اكثر اينان نيز داستان‌هاي قرآن و تعدادي حديث اسلامي و روايات ساخته مفسران و عرفا بوده‌است. گاهي حتا تصوير عيسويت با تصورات ديگري از مذاهب و فرق ديگر خلط شده‌اند، مثلا پر اتفاق افتاده كه كشيش مسيحي، با موبدان و مغان و برهمنان اشتباه گرفته شده يا زنار مسيحي با كستي زرتشتي يگانه يا همانند تصوير شده‌است.

اي دلبر عيسي‌نفس ترسايي / خواهم كه به پيش بنده بي‌ترس آيي

گه اشك ز ديده ترم خشك كني / گه بر لب خشك من لب تر سايي

(ابوسعيد ابوالخير)

به اينها مي‌توان لغات و تعبيرات ديگري را افزود كه به جهات تاريخي، فرهنگي، ديني و جغرافيايي به مسيح مربوط مي‏شوند. لغات و تعبيراتي مانند ابجدخواني‏ عيسي، آستين مريم، باد مسيح و باد مسيحا، بيت لحم، پنجه مريم، ترسا، تعميد، چليپا، دم عيسي، لوقا، متي، مرقون، مريم عذرا، معجزه مسيح، نسطور، يعقوب و يوحنا.

كسي مانند ناصرخسرو به سبب مسافرت كاشفانه و جستجوگرانه‌اش كه به دنبال حقيقت سرزمين‌هاي مختلف را درمي‌نورديد و شرح آن را در سفرنامه‌اش آورده‌است، اين فرصت را داشته تا با مسيحيان حشر و نشر نزديك داشته باشد. خاقاني، نظامي و شاعراني كه در قفقاز مي‌زيسته‌اند نيز طبيعتاً به خاطر همسايگي و همنشيني با مسيحيان آشنايي درست‌تري از فرهنگ و آداب مسيحي داشته‌اند. از اين بين خاقاني چون مادري مسيحي داشته، آشنايي و به طبع اشاراتش به دقايق فرهنگ عيسوي راهگشاتر و مطلوب‌تراست. در سروده‌هاي خاقاني، شرواني اين شاعر بزرگ قرن ششم قفقازي، مسيح ازهر دو منظر مورد توجه قرار گرفته‌است؛ يكي از نگاه مسيحيان و بر اساس باورها و دريافت‌هاي پيروان مسيح و ديگر نگاهي كه از قرآن، تفاسير و منابع اسلامي در باب مسيح متأثر است. هيچ كس چون او نتوانسته روايت دقيقي در باب آيين مسيح، اعياد، مراسم و آداب و رسوم مربوط به مسيحيان را ارائه كند. قصيده معروف "‌ترساييه" از خاقاني سرشار است از اشارات مسيحي؛ و حتا خيلي وقت‌ها بدون دانستن اين فرهنگ نمي‌توان معاني پيچيده و حكمي خاقاني را درك كرد. شعري كه با اين مطلع شروع مي شود: فلك كج‌روتر است از خط ترسا / مرا دارد مسلسل راهب‌آسا. و در ادامه ادعا مي كند:

كنم تفسير سرياني ز انجيل / بخوانم از خط عبري معما

به اينها مي‌توان داد و ستد تجاري بين پيروان دو مذهب و همچنين آميخته شدن عيسويت و غرب يا فرنگ را نيز اضافه كرد. فرنگستان كه "مسلماني ندارد"، مظهر مسيحيت است؛ جايي ديگر، جايي بيگانه و راز آميز و دور. و چه بسا كه بتوان دشمني ديرينه ايران و روم را نيز به آن اضافه كرد.

كساني كه درباره تصوف اسلامي تحقيق مي‌كرده‌اند، مثل دكتر زرين‌كوب، حتا اعتقاد داشته‌اند كه بسياري از آداب و سنن صوفيه مثل عزلت و سياحت و فقر و رياضت و تجرد و دريوزگي و امثال اينها، همه متأثر از رياضت و رهبانيت عيسوي است. گاهي چهره‌هاي نماديني چون شيخ صنعان كه نماد تصوف و زهد است، در امتحان ايمان به آتشگاه دلبر ترسا سرمي‌نهد و دينش را به بت كافركيش مسلمان‌كش ترسايي به حراج مي‌گذارد.

تفاسير و نوشته‌هاي عرفاني مثل كشف‌الاسرار ميبدي پر از قصه‌هاي تمثيلي عيسي است. عيسي در اين نوشته‌ها مثالي چندبعدي وكاربردي براي سلوك عرفاني است. مثلا "خم رنگرزي عيسي" كنايه از وجود انسان كمال مطلوب است كه منشأ آثار وجودي متعدد و متكثر است. همچنان دل انسان كامل كه هر چيز به آن وارد شود پاك و زدوده مي‏شود.

بجز اين، مرغ عيسي نيز از جمله مثال‌هاي ديگري است كه در تمثيل‌هاي عرفاني فارسي فراوان ياد شده‌است. به روايت ميبدي، عيسي بر پاره‌اي گل چيزي خواند و بر آن دميد و آن گل به اذن خدا بر سان مرغي شد. "و آن مرغ اين خفاش است كه در شب پرد." مولانا نيز از آن در داستان‌هاي مختلفي سود جسته‌است:

بال و پر بگشاد مرغي شد پديد / آب و گل چون از دم عيسي چريد

مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل / هست تسبيحت بخار آب و گل

زنده كردن مردگان، شفا دادن بيماران، بينا كردن كوران از ديگر صفات عيسوي است كه ادبيات فارسي به سبيل كنايه و تمثيل به آن بسيار پرداخته‌است. مثل اين بيت از حافظ:

فيض روح‌القدس ار باز مدد فرمايد / ديگران هم بكنند آن چه مسيحا مي‌كرد

مولانا به تفصيل در شرح معجزات مسيح روايت كرده‌است:

هان و هان اي مبتلا اين در مهل / صومعه عيسي‌ست خوان اهل دل

از ضرير و لنگ و شل و اهل دلق / جمع گشتندي ز هر اطراف خلق

تا به دم اوشان رهاند از جناح / بر در آن صومعه عيسي صباح

به اين مي‌توان بيت‌هاي بسياري را از ديوان حافظ و ديگر شعرا نيز افزود.

طبيب عشق، مسيحادَم است و مشفق ليك / چو درد در تو نبيند ، كه را دوا بِكُنَد؟

***

طبيب راه‌نشين ، درد عشق نشناسد / برو به دست كن اي مُرده‌دل مسيح‌دَمي

***

از روان‌بخشي عيسي نزنم دَم هرگز / زان كه در روح‌فزائي چو لبت ماهر نيست

***

جان رفت در سَرِ مي و حافظ به عشق سوخت / عيسي‌دَمي كجاست كه اِحياي ما كند

(حافظ)

***

سخن‌سنجي‌كه مدح خلق نفريبد به وسواسش / مسيحاي جهان مرده گردد صبح انفاسش

(بيدل)

ميبدي نيز اين قصه را به تفصيل و با سعي استدلال وصف كرده‌است:"و روزگار ايشان روزگار طبّ بود، زيركان و حكيمان بودند در ميان ايشان... پس ربّ العالمين معجزه عيسي هم از آن جنس ساخت كه ايشان در آن ماهر بودند... روزي بود كه پنجاه هزار كس مداوات كردي از اين بيماران و اسيران و نابينايان و ديوانگان. هر كس كه طاقت داشتي بر عيسي رفتي و آنكه نتوانستي رفتن، عيسي بر او خود رفتي". (كشف‌الاسرار، ج 2، ص 123).

از جمله كساني كه با دم عيسي حيات دوباره يافته‌اند، العازر از همه در ادبيات فارسي معروف‌تر است. احمد شاملو در شعر "مرگ ناصري" كه به روايت شهادت عيسي پرداخته، العازر را نماد انقلابي بي‌مسئوليت شمرده:

از خيل تماشاييان العازر...

و خويش را از آزارگران ديني گزنده آزاد يافت

چنانكه مولانا نيز به ترتيبي العازر را بي‌نصيب نگذاشته‌است:

عيسي از افسونش با عازر نكرد / اين كه تو كردي دو صد مادر نكرد

عازر ار شد زنده آن دم باز مرد / از تو جانم از اجل نك جان ببرد

در نزد صوفيه ترسايي و شخص عيسي مسيح گاه رمز تجريد و تجرد در سلوك و همچنان شيوه زيستن زاهدانه و پرهيزكارانه نيز بوده‌است:

تا نفس هست ازين دامگه آزادي نيست / تهمتي بود تجرد كه مسيحا برداشت

(بيدل)

به جز اين تمثيل‌ها و رمزها، داستان‌هاي عيسي نيز براي پندآموزي و چه بسا استصحاب اهل فقه نيز در ادبيات فارسي بسامد بالايي دارد و چه بسا كه گاهي داستاني به اشكال و روايات مختلف تعريف شده‌است:

عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده / حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا كه "كِرا كشتي تا كشته شدي زار / تا باز كه او را بكشد آنكه تو را كشت؟"

(ناصرخسرو)

همان گفتگوي شما نيست راست / بر اين بر روان مسيحا گواست

نبيني كه عيسي مريم چه گفت / بدانگه كه بگشاد راز ازنهفت

كه پيراهنت گر ستاند كسي / مياويز با او به تندي بسي

وگر بر زند كف به رخسار تو / شود تيره زان زخم ديدار تو

مياور تو اخم و مكن روي زرد / بخوابان تو خشم و مگو هيچ سرد

(فردوسي)

نوميد مشو گرچه مريم بشد از دستت / كان نور كه عيسي را بر چرخ كشيد آمد

(مولوي)

بجز اين داستان هاي در گهواره سخن گفتن واز دريا گذشتن و سفره آسماني پهن شدن و شام آخر و بر صليب شدن عيسي كه به تبع مسلماني با انكار همراه بوده‌است، همه از رمزهاي مكرر ادب فارسي‌اند:

يا مسيحي كه به تعليم ودود / در ولادت ناطق آمد در وجود

قصه‌هاي ديگري نيز هست كه فارسي‌زبانان و ادب فارسي را با مسيح و مسيحيت پيوند مي‌زند. يكي شباهت ماني پيامبر با او و دادخواهي‌اش و كتاب او كه در ادب فارسي به انجيل مانوي نيز شهرت دارد. چنانكه در آثار الباقيه بيروني نام كتاب ماني، انجيل‌السبعين ذكر شده‌است و در لطايف الاشارات قشيري رسالت اصلي عيسي مسيح ظلم‌ستيزي بيان شده‌است و از طرفي معمولاً دعواي عدالت اجتماعي نيز آن دو را يگانه و به سمبلي در طول سال‌هاي بيداد تبديل كرده‌است. به خصوص در روزگار تب سوسياليستي تازه، دوباره اين موتيو جان گرفته بوده‌است. به طور مثال، مي‌توان به شعرهاي فريدون مشيري و منوچهر آتشي اشاره كرد كه هر دو با گريزي به ماجراي عيسي روزگار بيداد بشر امروز را به شكوه گرفته‌اند.

او با صليب چوبي و دشنام دشمنان

با كوه سرنوشت گلاويز بود و من ...

من خود صليب خويشتنم!

(منوچهر آتشي)

من مسيحا را بالاي صليبش ديدم

با سر خم‌شده بر سينه كه باز

به نكوكاري پاكي خوبي

عشق مي‌ورزيد

و پسرهايش را

كه چه سان پاك و مجرد به فلك تاخته‌اند

و چه آتش‌ها هر گوشه به پا ساخته‌اند

(فريدون مشيري)

و از همه اينها معروف‌تر شعر مرگ ناصري شاملو ست كه در يكي از جاوردانه‌ترين شعرهاي تمثيلي، حكايت بر دار كردن عيسي را با رنج‌هاي روشنفكري امروز گره زده‌است:

"شتاب كن، ناصري، شتاب كن!"

ز رحمي كه در جان خويش يافت

سبك شد

و چونان قويي مغرور

در زلالي خويشتن نگريست

و از طرفي پيامبران را آيينه‌هاي يك منشور ازلي شمردن نيز نوعي نگاه ديگري بوده‌است كه عيسي را چون پيامبران فارسي و پيامبر اسلام براي شاعران و عرفا عزيز مي‌ساخته‌است. چنانكه خاقاني مي‌گويد:

خود را چو ستوده‌اي نكوهد / عيساي فلك‌نشين شمارش

يا مولوي كه به شكل ديگري همين مضمون را بيان كرده‌است:

مي‌گشت دمي چند بر اين روي زمين او

از بهر تفرج

عيسي شد و بر گنبد دوار برآمد

تسبيح‌كنان شد

بالجمله هم او بود كه مي‌آمد و مي‌رفت

هر قرن كه ديدي

تا عاقبت آن شكل عرب‌وار بر آمد

داراي جهان شد

و فروغ به شكلي ديگر اين تداوم كرامت را در شعرش نشان داده‌است:

شايد كه عشق من

گهواره تولد عيساي ديگري باشد

و بالاخره، در سرانجام باز مي‌توان به مولانا برگشت كه نقطه وصل شاعران و عارفان با هم است و جايي در مقايسه دو دين و دو رسول در مثنوي گفته‌است:

مصلحت در دين عيسي غار و كوه / مصلحت در دين ما جنگ و شكوه

منبع : سايت تبيان


انتشار مجموعه 3 جلدي شعر كودك از رودابه حمزه اي

۳۲ بازديد

خبرگزاري فارس: دست بزنم به چاقو؟!خبرگزاري فارس: دست بزنم به قليون

اين كتاب از مجموعه ۳ جلدي اشعار آموزشي براي كودكان است و«دست بزنم به كبريت» و «دست بزنم به چاقو» عنوان 2 كتاب ديگر اين مجموعه است.

اين كتاب ۹ شعر با عنوان‌هاي «پدربزرگ دودي»، «تصميم به غلط»، «بوس به سيگار»، «يك نه جانانه»، «پدربزرگ دوست من»، «جوجه‌ها عاقلن»، «بهشته يا جهنم»، «دوستي گرگ و بره» و «دست بزنم به قليون؟!» دارد.

در يكي از اشعار كتاب با نام پدربزرگ دوست من مي‌خوانيم:

پدربزرگ دوست من/ پير شده و جون نداره

از بس كه قيليون مي‌كشه/ صورت خندون نداره

به جاش پدربزرگ من/ از بوي دود فراريه

بدش مياد از كسي كه/ قليوني يا سيگاريه

پدربزرگ خوب من/ از همه مهربون‌تره

از بس كه ورزش مي‌كنه/ از بابام هم جوون‌تره

مجموعه شعر كودك «دست بزنم به چاقو؟!» سروده رودابه حمزه‌اي توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. اين كتاب اشعار آموزشي براي كودكان دارد.

اشعار اين كتاب به ترتيب عبارت‌اند از: «داداش من سروشه»، «سوسكه اومد تو تختم»، «من خودمو دست دارم»، «كچل كچل كلاچه»، «كي گفته من چيز ندارم»، «فرشته‌ام فرشته»، «دست بزنم به چاقو؟!»، «خونه ما يه باغچه است»، «جوجه حرف گوش‌نكن» و «اين‌ها همش مال منه».

در يكي از اشعار كتاب با نام فرشته‌ام فرشته مي‌خوانيم:

بچه كوچكم من/ شكل عروسكم من

ماه تو آسمونم/ آفتاب خونمونه

فرشته‌ام فرشته/ خونه‌ش توي بهشته

قند تو قندونم من/ خوش حال و خندونم من

تصويرگري كتاب‌هاي اين مجموعه با نرگس دلاوري و طراحي گرافيك آن با حبيب ايلون بوده است. اشعار اين كتاب و 2 كتاب ديگر اين مجموعه، كودكان گروه سني «ب و ج» نوشته شده است.

انتشارات سوره مهر اين كتاب را در ۲۴ صفحه مصور رنگي با قيمت ۳۳۰۰ تومان منتشر كرده است.

منبع : فارس نيوز