حديث قدسي شعر

مشاور شركت بيمه پارسيان

حديث قدسي شعر

۳۲ بازديد

 

1

معلوم نيست كه ما دوباره ببينيم

از اين دريچه

جهان هاي تازه تري را

اصلا معلوم نيست

تكليف ديدن ما بر دوش چشم باشد

يا چيزي به نام ديدن باشد

شايد فردا

اين چشم ها براي شهادت باشد

شايد با چشم هاي تازه تري

با سوي بيشتري

ديديم

ظاهر و باطن را

 

2

هميشه زلزله هايي هم هست

كه روح را به لرزه مي اندازد

شديدتر از آن كه فكر كني هم هست

كه ناگهان

گم مي شود زمين

و تو مي ماني در جايي

بي آسمان

شديدتر از اين ها هم هست

مانند من كه گاهي

گم مي كنم تمام نام هاي جهان را

و فكر مي كنم كه سنگم

و فكر مي كنم كه سنگ يعني چه

و فكر يعني چه

و چه يعني چه ...

 

3

با اين همه

نبوغ شاعران را

به نبوت راهي نيست

و شاعران - بسيارشان-

كوچك ترند از

زنبور عسل

به شاعران كوچك

وحي

نازل نمي شود

 

4

و آن چه او فرمود

آيات محكمات بود

و آن چه ما مي گوييم

حديث قدسي شعر است

 

5

اين كوه ها

اين ابرها و رودها و درياها

پايان بهتري از ما دارند

حتي اين بادها

شاعرانه تر از ما

رفتار مي كنند

و زودتر از ما بخشيده مي شوند

و اين كه رشك مي برم

به شاعرانگي باران...

 

6

هر آدمي كف دستي دارد

كه فرق مي كند با ديگري

چشمي

صدايي

كه فرق مي كند

با اين همه

تصوير سنگي ما هم بايد در جايي باشد

شبيه نامه اعمال ما

درون كوه ها و صخره ها رازي ست

كافي ست

حروف كتيبه هايش را

پيدا كنيم

خطوطي از صدا و نگاه ...

 

7

هميشه مي خواهم كه پيرهن دريا را

روي طنابي خشك كنم

هميشه مي خواهم كه ساعت زمان را بدزدم

و عقربه هايش را بردارم

همان طور كه گاه به شيطنت

كلاه از سر بادها برمي دارم

هميشه خواسته ام كه شعرهاي نانوشته فرشته ها را بسرايم

اما هميشه يكي

بالاتر از من و دريا

بالاتر از من و زمان

حتّي بالاتر از فرشته هاي خدا

با شعرهاي تازه تري

از راه مي رسد

و به ما مي خندد...

 

8

اين باران كه بيايد

اين درخت ها كه جوان شوند

اين گل ها كه به سن حرف زدن برسند

اين ستاره ها كه داماد شوند و

اين ماه كه به خانه بخت برود

اين چشمه ها كه كودك گم شده رود را پيدا كنند

اين ابرها كه سر بر بالش شان بگذارند و بخوابند

اين بهار كه بيايد

من گريه ام را در بقچه شعري خواهم بست

و رهسپار خدا خواهم شد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد