من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

عطر غزل

۳۰ بازديد

 

گيلان دوباره آب و هواش ابري ست ، با من بخوان ترانه ي «باران» را
بگذار آب و شانه كند خاتون دستان باد زلف پريشان را

با اينكه خط فاصله پررنگ است سدي براي خاطره هايت نيست
وقتي كه سيل مي برد اين دل را اين تكه سنگ ساكت و بيجان را

از چاله هاي خالي تنهايي افتاده ام به چاه تو مي بيني
ديوانه كرده است پس از يوسف پيراهنم اهالي كنعان را

صدها هزار آينه مي ميرند وقت گلابگيري چشمانت
از شوق اينكه سرزده مي آيي جارو زدم تمام خيابان را

عطري عجيب در غزلم پيچيد وقتي كه خواستم از تو بنويسم
كعبه دل من است كه مي گيرد عطر گلاب قمصر كاشان را


دستگير بي دست

۲۸ بازديد

 

عطر خوش بوي گل آن ور ديواري تو
بيشتر دست مرا كاش نگه داري تو

با تو قرآن لب طاقچه را مي شنوم
«من صداي نفس باغچه را مي شنوم»

در خودش قدرت صد معجزه را جا داده
اين دو تا دست كه بر روي زمين افتاده

كيست اين كوه كه يك مشك به دندان دارد
چيست اين عشق كه هفتاد و دو مهمان دارد

كم نمي آورد اين يكه سوار بي دست
كوه اگر روي زمين هم كه بيفتد كوه است

«كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ»
در دل واقعه تصوير نماز گل سرخ

كار ما نيست تو را در دو سه خط بنويسيم
بي تو تنها بنشينيم و فقط بنويسيم

آب را بعد تو صد مرتبه ما گل كرديم
در هياهوي زمين دست تو را ول كرديم

دست از شانه جدا را كه همين نزديكي ست
يادمان رفت خدا را كه همين نزديكي ست

يادمان رفت دل سوخته ي اكبر را
حنجر پاره و خونين علي اصغر را

يادمان رفت لب تشنه ي دريا راهم
بر سر نيزه سخن گفتن سرها را هم

...يادمان رفت گل آن ور ديواري تو
يادمان رفت ابوالفضل علمداري تو


عشق از هر دري بيايد تو ، عقل بايد پشت در باشد

۳۰ بازديد

 

ديده اي يك نفر پرنده شود ، پر بگيرد ، بدون سر باشد
سايه گستر شود درختي كه تنه اش زخمي تبر باشد

ديده اي تاكنون پرستويي روي مين آشيانه بگذارد
استخواني بيايد و مثل قاصدك هاي خوش خبر باشد

فكر كن ديده اي كه يك شب ماه روي دوشش ستاره بگذارد
يك نفر بعد رفتنش حتي باز هم بهترين پدر باشد

همه ي شهر مي شناسندت ، گرچه يك كوچه هم به نامت نيست
من نديدم هنوز دريايي از دل تو بزرگتر باشد

آن قدر ارتفاع داري كه مرگ از تو سقوط خواهد كرد
زندگي بعد مرگ مي آيد بيشتر درتو شعله ور باشد

هر چه ناديدني ست را ديدي ، تا ابد سنت جنون اين است
عشق از هر دري بيايد تو ، عقل بايد كه پشت در باشد


قيصر

۲۷ بازديد

 

چه غريبانه شكسته ست دل ما قيصر!
آن دلي را كه سپردي تو به دريا قيصر!

آن دلي را كه پر از شور غزل مي كردي
بي تو تنها شده ، تنها شده ، تنها قيصر!

غزل تلخ خداحافظي ات را اي كاش
مي شد آن شب بسپاريش به فردا قيصر!

مي شد اي كاش ولي مرگ تو را مي خواند
با دو شاخه گل لبخند ... بفرما قيصر!

مثنوي بغض ، غزل بغض ، من و قافيه بغض
بعد تو شاعر بغضيم سراپا قيصر!

عشق دستور زباني ست كه مي خوانديمش
در كلاس همه ي خاطره ها با قيصر

شاعري زير لب اين زمزمه را مي خوانَد
اين كه مي رفت دلم بود ... دلم يا قيصر!


پنجشنبه ، عذاب ، دلتنگي

۳۰ بازديد

 

به سرش زد كه خود كشي بكند ، شايد اين آخرين حماقت بود
قرص هاي برنج را برداشت ، قهرمان رمان وحشت بود

مثل ديوانه هاي زنجيري خود به خود دست هاش مي لرزيد
آب را توي حلق ليوان ريخت ، صحنه آماده ي جنايت بود

راديو داشت «راه شب » مي داد ، زده بود او ولي به بيراهه
آخر خط رسيده بود و براش مرگ شيرين ترين حقيقت بود

آب را بي اراده بالا برد ، آه ! لعنت به زندگي ... لعنت
يادش افتاد آخرين ديدار در خيابان استقامت بود

يادش افتاد مادرش مي گفت : «تو جگر گوشه مني اماـ
اتفاقي برات اگر افتاد با خودت فكر كن كه قسمت بود»

اصفهاني چه آشنا مي خواند : « باز امشب در اوج ...»اما نه
باخودش گفت:مي خورم،قلبش آخرين بيت شعرحسرت بود

سينه اش را به سيم آخر زد ، قرص ها را يكي يكي بلعيد
قرص جوشيد و معده اش را خورد ، درد در عمق بينهايت بود

مثل يك مار دور خود پيچيد ،بعد بي ناله ، بي صدا خوابيد
پلكش آرام روي هم افتاد ، خوابش امشب چه قدر راحت بود

... دير از راه ميرسد مادر ، آه ! بي فايده ست دكترها !
دست مادر گرفت دستش را ...گرم ... اما بدون حركت بود

پنج شنبه ، عذاب ، دلتنگي ... دختري كه پر از پشيماني ست
تازه آباد رشت مي خواند نامه اي را كه توي پاكت بود


انجمن شعر

۳۰ بازديد

 

پوشيده تنم پيرهن شعر عزيز
تنها منم و عطر تن شعر عزيز

اين چشم تو بود كه مرا شاعر كرد
گور پدر انجمن شعر عزيز


آغاز

۲۹ بازديد

 

از به هم پيوستن خط نگاه آغاز شد
عشق ، از يك جفت الماس سياه آغاز شد

فكر مي كردم هميشه بهترين هستم ولي
بازي شطرنج بعد از كيش شاه آغاز شد

آمدي از چاه يك شب آب برداري و بعد
بيقراري هاي كفترهاي چاه آغاز شد

شهر را سوزاند با خود شعله هاي داغ اين -
آتشي كه از دل انبار كاه آغاز شد

... كفر مي گويم تمام روزها - بي چشم تو-
زندگي از روز اول اشتباه آغاز شد


چند رباعي

۲۸ بازديد

 

هر حرف وسخن جاي خودش مجذوب است
شاعر به فروتني خود محبوب است

آرش تو فقط مزه پراني بلدي
اين قدر نگو رباعي من خوب است

***

وقتي كه خيال تو به جان مي افتد
انگار زمين از آسمان مي افتد

يك هديه از اين رباعي ام را بپذير
اين بوسه كه دارد از دهان مي افتد

***

تا آيه ي چشم تو به من نازل شد
وا كردن اين گره كمي مشكل شد

هر وقت كه چشم هاي خود را بستي
قانون بزرگ جاذبه باطل شد

***

بر ساحل بيقرار بندر رقصيد
هي چرخ زد و دوباره دختر رقصيد

تا تلخي حس زن شدن را فهميد
شعري شد و لابه لاي دفتر رقصيد

***

هر چند كه از زندگي ات كم بشوم
نگذار كه زير غصه ها كم بشوم

برگرد پري مهربان كاري كن
اين قسمت آخري من آدم بشوم

***

اي كاش هميشه راه برگشتي بود
در قلب كوير جنگل و دشتي بود

بيزارم از اين غريبه بازار اي كاش
فرمانده ي پادگان مان رشتي بود


چند رباعي

۲۸ بازديد

 

روياي قشنگ تو ،صداي گيتار
بر دفتر شعر ، بوسه ي يك خودكار

دارد به تو عاشقانه مي انديشد
اين قطره ناچيز : رضا نيكوكار

***

با ديدن تو تار شده چشمانم
هر ثانيه بيمار شده چشمانم

از بس كه برات شعله روش كرده
دهقان فداكار شده چشمانم

***

ابروي كمان و تير يك جفت نگاه
موهاي پريشان تو بر صورت ماه

اوزان عروضي رباعي مني:
لا حول ولا قوة الا بالله

***

روياي سپيد قوي من را بردي
زيبايي آرزوي من را بردي

من بچه خوب و سر به راهي بودم
اي عشق ، تو آبروي من را بردي

***

ديگر به خدا خسته ام از بازي ها
من ماندم و رأي آخر قاضي ها

بگذار به عقد هم در آييم امروز
گور پدر تمام ناراضي ها


بوي پيراهن مرا دارد دست هايي كه باز ولگردست

۲۹ بازديد

 

بوي پيراهن مرا دارد دست هايي كه باز ولگردست
دست هايي كه فكرمي كردم مثل مرهم براي هردردست

لحظه هايي كه بي تومي گذرند كندتر پيش مي روندانگار
لحظه هايي كه سم مهلك آن در رگ وخون من اثر كردست

كاش مي شدكه دست بردارند خاطرات گذشته ام ازمن
كاش مي شد... ولي چه بايدكرد رسم اين روزگارنامردست

داردازچشم هاي من هر شب اشك نه... سرب داغ مي ريزد
آتشي كه تو شعله وركردي ديگرامروز مثل يخ سردست

...بيست ونه سال مثل باد گذشت،بيست ونه سال مثل برق گذشت
بيست ونه سال... آه،اين دختر چه بلايي سرمن آوردست