من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

حي علي العشق

۳۲ بازديد

 

دل بردي از من بي نياز از دلبري ها
بي سِحر و جادوها و بي افسونگري ها

بي باده و بي جام مستم كرده اي با
گل هاي رنگارنگ دشت روسري ها

دل نيست ، نه...سنگ است ، اما سنگ هم با-
نام نگين چسبيده بر انگشتري ها

كوه طلاي ناتمامم ! با تو ديگر
تعطيل خواهد شد دكان زرگري ها

نام تو را آموختم بسيار پيش از
آموزش درس زبان مادري ها

دنبال تو سايه به سايه مي دوم تا-
وقتي بيافتند از نفس پشت سري ها

دور تو مي گردند چون پروانه انگار
هرشب عطاردها ، زحل ها ، مشتري ها

بگذار رسواي تمام شهر باشم
ديگر نمي ترسم ازاين دور و بري ها

من قبله ام را يافتم ، حيّ علي العشق...
وقت مسلماني ست بعدِ كافري ها !


مرگ امكاني به سمت نوشداروهاي توست

۳۲ بازديد

 

گرچه گاهي حال من مانند گيسوهاي توست
چشمه ي آرامشم پايين ابروهاي توست

خنده كن تا جاي خون در من عسل جاري كني
بهترين محصول ها مخصوص كندوهاي توست

فتنه ها افتاده بين روسري هاي سرت
خون به پا كردي ، ببين! دعوا سر موهاي توست

كار دنيا را بنازم كه پر از وارونگي ست
يك پلنگ مدعي در دام آهوهاي توست

فتح خواهم كرد روزي سرزمينت را اگر
لشكري آماده پشت برج و باروهاي توست

شهر را دارد به هم مي ريزد امشب، جمع كن
سينه چاكي را كه مست از زخم چاقوهاي توست

كوك كن ، بردار سازت را ، برقصان و برقص
زندگي آهنگ زيباي النگوهاي توست

خوش به حال من كه مي ميرم برايت اينهمه
مرگ امكاني به سمت نوشداروهاي توست


علمدار

۲۹ بازديد

 

ماه گيسوي پريشان بلندي دارد
نخورد چشم ولي زلف كمندي دارد

يك بني هاشم اگر عاشق روي مه اوست
راه مي افتد و صد قافله دل همره اوست

دل اين ماه اسير لب خورشيد شده
بيشتر از همه غرق تب خورشيد شده

آب آن روز دل ماه مرا شاد نكرد
«ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد»

ماه آن روز دل شعله ورش را برداشت
سينه ي سوخته و چشم ترش را برداشت

بارهفتاد دو دلباخته بر دوشش بود
زير سنگيني دنيا كمرش را برداشت

راه افتاد كسي كه دل دريا را برد
عشق ، اين توشه ي راه سفرش را برداشت

ترك تشنگي سرخ عطش بر تن خاك
كوه شمشير غرور پدرش را برداشت

آب در دست هبل بود ولي ابراهيم
آمد از راه دوباره تبرش را برداشت

نكند اين غزل تشنه به آخر نرسد
نكند آب به لب هاي برادر نرسد

شعر هر لحظه كه از وصف تو كم مي آورد
ماه يك جفت كبوتر به حرم مي آورد

حرم آب و دوتا دست كبوتر مانند
اين دو تا دست كه هر درد مرا درمانند

دست ، اين دست كه از شانه جدا خواهد شد
دو كبوتر كه در اين بيت رها خواهد شد

...دشت وا مي كند آغوش براي دستت
همه ي زندگي من به فداي دستت

دست مي افتد و او مشك به دندان دارد
كيست اين رود كه هفتادودو جريان دارد

آتشي مي گذرد از دل طوفان بي دست
كيست اين تشنه لب مشك به دندان ، بي دست

...هيچكس مثل تو اين قدر وفادار نشد
هيچكس بعد تو بي دست علمدار نشد


كم

۲۹ بازديد

 

زخم ها بسيار اما نوشداروها كم است
دل كه مي گيرد تمام سِحر و جادوها كم است

هر نسيمي با خودش بوي تو را آورده است
بادها فهميده اند اعجاز شب بوها كم است

تا تو لب وا مي كني زنبورها كِل مي كشند
هرچه مي ريزي عسل در جام كندوها كم است

بيشتر از من طلب كن عشق ! من آماده ام
خواهش پرواز كردن از پرستوها كم است

از سمرقند و بخارا مي شود آسان گذشت
ديگر اين بخشش براي خال هندوها كم است

عاشقم...يعني براي وصف حال و روز من
هرچه فال خواجه و ديوان خواجوها كم است

من همين امروز يا فردا به جنگل مي زنم
جرأت ديوانگي در شهر ترسوها كم است!


يك تار مو براي پشيماني من بس است

۳۰ بازديد

 

انداختي هر پهلوان را بر زمينت
با چشم هايت ، گوي هاي آتشينت

من باختم ايمان و عقل ناقصم را
وقتي قسم خوردم به زيتونت ، به تينت

لبْ قرمزِ چشم آبي گيسو طلايي
الحمد لله و ربّ العالمينت

الحمد للّهي كه مستم كرد از عشق
با پاي خود آورد تا ميدان مينت

بايد ببيني لحظه ي جان دادنم را
رگ هاي من ارزاني حمام فينت

آهوي جنگل هاي سرسبز شمالي
اي گرگ هاي بي سروپا در كمينت

با دوستانت دشمنم ، بيرون بياور
اين مارها را از ميان آستينت

اسطوره ي ناب غزل هاي مني تو
شهري خرابِ شعرهاي دلنشينت

صد نه ، هزاران لشكر از دل هاي زخمي
مانده ست پشت سايه ي ديوار چينت

نفرين به من ، نفرين به من ، نفرين اگركه
با من نباشد روزهاي بعد از اينت


عمو

۲۹ بازديد

 

در سينه ي ما نيست به جز درد ،عمو!
افتاده فرات دست نامرد ،عمو!

سوزاند عطش گلوي ما را اما
ما آب نخواستيم برگرد عمو!


علي (ع)

۲۸ بازديد

 

كعبه آغشته ست امشب در خودش بوي تو را
ماه مي ميرد ببيند لحظه اي روي تو را

آن قدر آيينه ها را خيره ي خود كرده اي
كه نشان داده ست هر سبابه اي سوي تو را

هيچ حسي در نماز تو به غير از عشق نيست
تيغ ها بگذار بشكافند زانوي تو را

هيچ دريايي به قدر وسعت قلب تو نيست
هيچ كوهي هم ندارد زور بازوي تورا

هيچ اندوهي به غير از غصه ي زهرا مگر
مي تواند خم كند يك لحظه ابروي تورا

كاش يك روزي بيايد سمت آبادي ما
آن نسيمي كه پريشان كرد گيسوي تورا

بي گمان عطر بهشت و كوچه هايش را گرفت
اولين دستي كه آمد شانه زد موي تو را

عشق مي نوشيم در هر بيت با نام علي
مست مي رقصيم و مي خوانيم هوهوي تو را


اين روزها همه به من دروغ مي گويند

۳۰ بازديد

 

مثل آهو دويده ام آرام
جنگل وحشي نگاهت را

با همه گرگ هاي دور و برت
گم نكردم هنوز راهت را

 

زير و رو كرد تار و پودم را
عشق با يك نگاه كوچولو

سرنوشتم چقدر غمگين بود
مثل «ماهي سياه كوچولو»

 

دست در دست هاي تو انگار
لحظه هايم قشنگ تر مي شد

پشت اين دست ها نمي ديدم
قفسي را كه تنگ تر مي شد

 

من براي تو شعر مي خواندم
تو برام از «فروغ» مي گفتي

چشم هايت چه مهربان بودند
لحظه اي كه دروغ مي گفتي

 

عطر موهاي رنگ خورده ي تو
گونه ام را انارتر مي كرد

اين تو بودي ، فقط تو بودي ، تو
كه مرا بيقرارتر مي كرد

 

مثل «صادق هدايت» افكارم
با تو نزديك به جنون مي شد

آنچه مي آمد از دلم بيرون
بيشتر از «سه قطره خون» مي شد

 

زندگي ، عشق ، طعم خوشبختي
ديگر از اين حروف مي ترسم

مثل سرباز تازه وارد از
قلعه هاي مخوف مي ترسم

 

روبرويم چقدر تاريك است
پل پشت سرم شكسته شده

من همان جوجه اردك زشتم
كه از اين حس و حال خسته شده

 

مثل سيگارلاي انگشتت
پشت هم دود مي شدم در خود

من به آينده فكر مي كردم
گرچه نابود مي شدم در خود

 

دفترم شعر خودكشي مي كرد
و تو هر روز لحظه هايم را

زنگ مي خوردي و نمي فهميد
گوش هايت تن صدايم را

 

نقطه چيني كه آخر خط را...
نهيليسمي كه داشت مي بردم

و تو هرگز مرا نفهميدي
من هميشه برات مي مردم

 

كاش هرگز تو را نمي ديدم
كاش هرگز تو را نمي ديدم

كاش هرگز تو را نمي ديدم
كاش هرگز ... چه دير فهميدم

 

زندگي پرت مي شود از من
سيل خون باشتاب مي آيد

«تازه آباد رشت غوغايي ست
باز بوي گلاب مي آيد»...


رگ خواب

۳۰ بازديد

 

شادي اگرچه با همه محرم نمي شود
حسي كه باشكوه تر از غم نمي شود

دوري و دوستي دو مسير مخالف است
ايمان به تو بدون تو محكم نمي شود

مجموعه ي وجود من و چشم هاي تو
چيزي به غير زلزله ي بم نمي شود

ويرانگي اگرچه شده سهم من ولي
از كوه هرچه هم بكني كم نمي شود

چشم اميد بسته به ابروي توست كه
ديگر براي رفتن من خم نمي شود

اين شاخه ها كه دور و برم را گرفته اند
هرگز برام شاخه ي مريم نمي شود

بيدار مي شوم ، نه... رگ خواب من هنوز
دست فرشته اي ست كه آدم نمي شود!


اي سينه تو ساحل امواج خروشان

۲۹ بازديد

 

اي سينه ي تو ساحل امواج خروشان
آوازه ي گيسوي تو چون جنگل گيلان

نه رودكي و حافظ و عطار ، نه سعدي
كامل نسرودند تو را در دو سه ديوان

از نيل نگاه تو نشد رد شود اين بار
موساي دلم باز به اعجاز فراوان

وقتي كه به تو مي رسم آرام ندارم
چون كفر مسلّم كه رسيده ست به ايمان

مجنون ترم از هر چه كه ديديد و شنيديد
هر روز بيابان به بيابان به بيابان

يك عمر گذشت و به خدا فكر نكرده ست
اين يوسفِ در چاه تو يك لحظه به كنعان

انداخته ام زير قدم هات دلم را
بايد كه كمي پا بخورد قالي كرمان!