گرهي افتاده در كارت انگار / كه يكي دوبار ديگر در غروب
آب داغي ريخته باشي بر تن و بدن گربه اي سياه
و گريخته باشي از چشم دور و بري هايت كه ناگاهان همگي سم دارند
و سه كوتوله ي تقريبا قد بلند از چار طرف نقشه ي قتل متن و مؤلفي كه تويي با / يا كه بدون سر
و مي كشند ناز غاز و كلاغت را تا لب گودالي كه
به رؤياي خودشان
حفر كرده اند خيلي درست گور تو را هم در گوشه اي از آن
كه خر بخنديد و [ پشت صحنه ] شد از قهقهه سست .
و اين خطوط كوفي كف دست تو در همه حال
به دختركي كه در بنگال ختم مي شود كه تو را خيلي
دوست دارد كمي از دورتر از چشم هايش
بايستد / و تماشا كند فقط
گ هاي سه گانه اي را كه به اسم و رسم تو حمله ورند.
نه مي درد يقه ي پيرهنش را / و نا با هر چه مي كوبد بر فرق سرش
از ترس اينكه بگويند شيشه ي روغن بادان ريخته
نه خنده سر مي دهد آنقدر كه : از تيمارستان گريخته .
- فالت حقيقتا فاله
گردوي پوك را به هنداونه هايي كه زير بغلت كاشته اند / مي كارند
و ترجيح مي دهي آخر شب در آينه ي دستشويي دق كني / اصلا !
و به تختخوابي مخصوص در تيمارستان برگردي كه عاشقان خيلي انگشت نما را
- بركه نمي گردم!
و به سگ هاي هار / زهر مار هم كه نمي دهي / البته كه نه !
سكوت "او" قطعا ديوانه ات مي كند اما / نمي كند اما
بر مي گردي به خانه كه مادرت فقط شانه مي كند موهاي خاكستري ات را
- خاك بر سرم را ؟
و مرهم مي گذارد " او " چه طور ؟ / به زخم زبان و جاي دندان سگ هايي كه
استخوان هاي تو را هم / چرا كه نليسند ؟
" بعد از اين دست " من و گردن ماري كه فراري مي دهد سگ هاي هار را هم
شيشه ي الكلي آماده مي كني
و ساده مي كني كار و بار مارگيرهاي جنوبي را
از رود نيل هم گه نگذري
برمي آيي از پس عزراييل
اين فيلم خيلي ديدنيه !
مامور شهرداري از اينكه خودش را گره نزده به چوبه ي دار
كمي شرمسار بود
- چرا نزند ؟
- پس بزند ؟
بيخ گوش عين موش كوري كه كنار خيابان
پهن كرده بود بساطش را
گفتم : بكش - برو / نه اينتكه خجالت
كشيد / و با راه رفت
و من به جاي - براي او بودن اينكه بيفتم
افتادم در ته چاهي كه فقط براي خودم
كندم سرم را گذاشتم كف دستم كه فهميدم بدون عاشق بودن هم
شاعر 24 عياري هستم
تو مي توني ديگه با اسب آبي به درياچه ي قو هم بروي
كنسرت هاي بدون من اگرچه براي تو طعم خزه هاي دريا را دارند
نقشه اي هم براي سالن رقصي كشيده ام كه نپرس !
تا تو فقط روي صحنه برقصي
و من فقط - فقط براي تو كف بزنم
اما با فكر خرت و پرت هاي به جا مانده از آن دستفروش اول صبح چه كنم
كه مرا ميپيچاند در گردبادي كه اسم روزمره اش
سه چار قطره اشك ناقابل است
و براي او كه از قضا عصاي سفيدش را جا نگذاشته
و اول شب / براي او چه فرق مي كند ؟
به خانه پا گذاشته / چه قدر بايد گريه نكنم ؟
چه اتفاق هاي سفيد و سياهي كه سططح شهر را مي پوشانند از شبيه پوست پلنگ
تا ما اداي عاشق هايي در بياوريم كه درخت چنار را بر طناب دار
و ترجيح مي دهند ناظر اتفاق هاي نيفتاده اي باشند كه هر روز صبح
اتفاقا بر صحنه حاضرند
دستفروشان ميخكوب شده بر كناره ي ديوار
گرد فروشان چرا پا به فرار
نوار فروشاني كه بوي خلاف و خيارشور مي دهند
و شاخ نبات هايي كه در كار خير استخاره چرا ؟
خيابان ماند و من ماندم
رد شدم از چشم كور دستفروشي كه مرا مي پيچاند هنوز هم در گردبادي
كه در گلويم گير كرده
و رسيدم به تو كه مي خواهي با مرگ موش از هوش بروي در عزاي براي من
- حتما !
تو را سر راه پيدا نكرده ام كه بفروشمت به يه دونه انار / دو دونه انار
اي پسرك بومي !
تو پسر مادرم بودي اي كاش كه يواش يواش مي بردمت به خانه
و شانه مي كردم موهاي نه ديگر جوگندمي ات را
فلفل نبين چه ريزه
من در نقش چار دختر رعنا با دو دست خودم در چار گوشه ي تابوتت مخفي مي شوم
و به هيچ عنكبوتي اجازه نمي دم كه / خانم ! اجازه ؟
قبرهاي دو طبقه هم كه رو به بهشت باز مي شوند
راوي بعد از سكوت :
راستي اين شاعران چند شقه چه طور از تيمارستان ها / و دكه هاي قصابي
سر در مي آورند
اما از فكرخاي پخش و پلا شده شان / اصلا
پس عجيب نيست كه من
در يك دقيقه / نه اينكه دقيقا
هم با چند دانه انار سنگسارت كنم
و هم نثارت كنم شير مادرم را
كه اي كاش دختر مادرم بودي كه
مخزني از / «من»ي از فولاد آتش گرفته
اول/ استخوانهاي مرا ريز ريز كرده
بعد / هلاك شدم از تشنگي!
مي چسبد آواز قمر ملوك / تا از آن سرِ چشمه بنوشم آب
فواره نميزند در اتاق من بطريهايي كه زيرشان را روشن كرده ام
با قالب يخي از دوزخ
التماس نكن! از تا بوتم پايم را بيرون نميگذارم تا از تشنگي
هلاك نشوم
چشمانم را بگذار كنارِ در بروم به تاريكيِ از نو عادت كنم از نو
بازي بازي قمار باز قهاري شدم
باختم از نو / يكي در ميان ستارههاي هفت آسمان را
ماه نميتابد از نو / با سگِ بي عوعو چه كنم؟
دو گرگ هار را مهار كرده ام كه بند كفشهاي مرا اگر كه نبندد هم
از برهوت بالا بروم/ التماس نكن!
با تشنگي از عصارهي علفي برمي گردم كه طعم د’مِ مارمي دهد
من قطعه قطعه شوم وَ اسم افق را بگذارند مرتع سرسبز؟
گهواره ام را تكان ميدهند و گورم را هم زمان نشانمي دهند
به زني كه هنوز دندان عقل در نياوره
و در زبالههايهايهاي به دنبال گوهريمي گردد
در صدفي كه: هلاك شدم از تشنگي
دريا را كه نميشود از تو تزريق كرد در رگهاي دست چپم.
خالي و پرمي شود اين ساحل از موجهاي ناطلبيده كه
سر به هوامي كند آدم پا به لب گور را
سفت و سخت ببنديد بند كفشهاي مرا
من نميخورم از گول طول و عرض اين همه وجد و همهمه را
وين همه را خطمي زنم ازفعلاتن بالامي روم از مفتعلن فع
وز برهوتي كه ربطي به ملكوت ندارد
عاق گوش خر خرگوشي هم نميشوم
با قولي كه مي دهم از روي همين صندلي برقي
وين سند سنگي را با چكش و ميخ / امضامي كنم
اسلحه ور رفتن هم بي فايده ست / وقتي كه تو نباشي
و كشيدن ماشه / تيز كردن چاقو
بريدن با سيم گلوي گروگان كم سن و سالي كه
ترس را هم خوب تلفظ نمي كند
در ته چشمان خون گرفته ي من / واقعا ؟
سرقت اموال پيرزني كه تصادفا اسم تو را بر خودش
و آسمان را هم طاقباز گذاشته
كه در روز روشن / وقتي كه تو نباشي مخصوصا
تهوع آور است جنايت
بر هر سنگي كه سقوط كنم
به كوه بزنم كه بخشي از دريا آتش بگيرد هم / بي تو
نارنجكي به خودم ببندم و / بي فايده ست
تهمت اينكهنيمي از كره ي جغرافياي روي ميز را شخصا
و منفجر كرده ام بقيه ي مين هايي كه شب هاي آبادان را فقط
به جهنمي از بهشت بدل مي كند
بي فايده ست بي تو
وقتي كه نباشي تو / جهنم هم بي فايده است
هيچ ندارم دل و دماغ اينكه شما را به انفرادي با رؤياهاي شاقه
و محكوم كنم دزد به كاهداني كه شعرهاي مرا
به سه مالخر همين دور و بر فروخته اند
و يا چارپايه را از زير پاي فرقي كه نمي كند پس بزنم
تا طناب دار ./ شيرين تر از زهرمار
با گلوي هر كه / و از هر كجا
كاري كند / ديگه چه كاري ؟
تير خلاص ؟
يا آخرين گره اي كه جمع و جور كند هوش و حواس
آدم اعدامي را
اين صحنه هاي خنده آور البته كه با تو
بي تو كه بي فايده ست
با دست بسته بي فايده ست اگر كه باز / بي تو
تكيه به جاي بزرگان بزنم كه آخر كار فقط تكيه به ديوار مي زنند
و سلول هايشان را هم كه به رايگان به اين و آن
خب ديگه شليك مي كنيد / يا بپرم از خواب ؟
تختخواب زندان هم گنجايش خواب هاي زيادي دارد
مردن بي تو / و خوردن يك قاچ خربزه حتي بي فايده ست
قول داده ايم / قبول ؟

وبلاگ اشعار كامل شاعران موفقيت بزرگ آقاي اصغر فرهادي در كسب جايزه برترين فيلم خارجي اسكار ۲۰۱۲ را به ايشان تبريك ميگويد و آرزوي موفقيت براي وي دارد.

متن كامل سخنان آقاي اصغر فرهادي پس از دريافت جايزه :
"دوست دارم از آكادمي، سوني پيكچر كلاسيك و دوستان عزيزم مايكل بارگر و تام برنارد تشكر كنم. سلام به مردم خوب سرزمينم. در اين لحظه بسياري ايرانيان سرتاسر جهان دارند ما را نگاه مي كنند. فكر مي كنم آن ها بسيار خوشحال اند. آن ها تنها به خاطر اين جايزه ي مهم يا يك فيلم يا فيلم ساز خوشحال نيستند. آن ها خوشحال اند، چون در اين زمان كه صحبت جنگ و تهديد و حمله بين سياستمداران رد و بدل مي شود، اين جا صحبت از فرهنگ غني كشورشان ايران است. يك فرهنگ غني و قديمي كه زير گرد و غبار سياست پنهان مانده است. من با افتخار اين جايزه را تقديم مردم سرزمين ام مي كنم. مردمي كه براي همه فرهنگ ها و تمدن ها احترام قائل اند و با نفرت و خشونت سر سازگاري ندارند."
انتقاد : واقعا جاي تعجب داره تلويزيون ايران اصلا انگار نه انگار كه يه افتخار بزرگ براي ايران بدست اومده. اخبار هم كه فقط يه اشاره كوچيك ميكنه. امشب كه ۲۰:۳۰ رو ديدم فقط گفت اصغر فرهادي جايزه اسكار رو گرفت همين. يكي نيست بگه آخه مگه اصغر فرهادي جايزه مسابقه شطرنج گرفته كه فقط يه اشاره ميكنيد. خدا نكنه كه يه ورزشكار يه مدال طلا بگيره سريعا آهنگهاي ايران ايران پخش ميشه. خوبه اصغر فرهادي از فرهنگ ايران جلوي ميليون ها آدم صحبت كرده و گرنه همين رو هم اخبار نميگفت. به هر حال من وظيفه خودم دونستم كه از ايشان حمايت كنم. خدا كنه لااقل برنامه هفت مفصل از اين اتفاق بزرگ صحبت كنه.
غرقي اگر بودي در وسط دريا/ دود از سرت بلندمي شد
به باد شرطهمي گفتي: بلند شو! ديرم شده / وَ كمي بعد
دستگيرتمي شد كه:
چه جّرِثقيل / چه عزرائيل
چه فرو بروي/ چه نروي
و دريا براي تو فقط يك كلمه بود
شرطي نميشدي از فرطِ هر چه كه بشنوي از كف و صدف دريا
شيههي اسب
يا كه وزوز زنبور را
يا شده اي يا كهمي شوي/ يا كه نه اصلا
پس بروم من
خون خروس را بچكانم به روي ساحلِ اي دل غافل
قارچ قرمز برويد از كف دستت
كلافه شوي
بپري از خواب كه:
اين تيله ماركج كجكي / خط خطكيمي كند خوابهاي مرا
نه! / به اضافهي آري
به! / به اضافهي خوب
گوشت/ وَ پوست/ وَ كمي استخوانِ با دلبري درآميخته
فروشي نيست!
هم فندكي كه خريده ام از زندانيان بند نميدانم چند
هم اين كوزهي كه دارد جانمي گيرد از تصويري كه
به تحرير من درآمده
بهانه گيري ام ازحلقهي دست چپ ست نيست كه خوراك ماهي ها شد
دريا براي – جايِ همين طورغرق شدن هاست
كشتيهاي كاغذي از زود/ كمي زودتر
پستانكته از دست من افتاده در تهِ قبري كه براي خودم كنده ام
مي شنوم جيغ و ويغ تو را از تهِ گهوارهاي كه به شكل تختخواب
از آب درآمده
نيستم آنقدرها عجول وگرنه كه بيرون نميپريدم از ته سلولِ انفراديِ با تو
اقرارمي كنم كه شير شتر ديوانه اي خورده ام از دست مادرم
كه پدرت صد سال پيش تو را بر پشت آن
در رودخانه اي آتش زد كه اسم مرا روي آن گذاشته بودند
پاهاي شتري ام را قرض به هيچ آمدي پا به فراري نميدهم
صندلي ام را چرا نگذارم نوك كوهي
بودي اگر/ غرقي اگر بودي
دود از سرت بلند نميشد/ در وسط دريا؟
شعر شاعران پارسي گو ، كه عملا بخش عمده شعر پارسايي و پاسداري از حرمت هاي الهي در مضامين اخلاقي ، عرفاني است و شعر منقبت شيعه در مدح ، ثنا و تحسين از خدمات ارزشمند انسانهاي اثرگذار در حول وحوش محور اسلامي بخصوص نبي مكرم (ص) و اهل بيت است ، و بايست گفت كه ذخاير فاخر اين زبان و ادبيات و پشتوانه مادي ، معنوي تا حد زيادي از كلام الله مجيد الهام گرفته ، جذابيت كلام قرآني بقدري زيبا و دلنشين است و تاثيرپذير در شعر و نثر شاعران و نويسندگان است كه جناب سعدي ، در قرن هفتم به شيوه كلام الله قرآن مجيد گلستان خود را كه جملات قرينه وسجع دارد و آهنگين است بكاربسته ، گذشته از آن، همه شاعران پزرگ پارسي گو، الهام از كلام الله گرفتند، همگي عشق ، ارادت و اخلاص به محضر مبارك نبي مكرم اسلام (ص) و خاندان مطهر ايشان نمودند، و شيوه شعر منقبت با حضور اين بزرگان ادبيات پارسي و پارسايي شكل و شمايل گرفته ، اعم از حكيم خردمند طوس استاد شعرشناس ابوالقاسم فردوسي ،ناصر خسرو، بابا طاهر، حكيم سنايي، شيخ عطار ،مولانا،جناب سعدي ، خواجه حافظ شيراز ،جناب جامي، صائب محتشم كاشاني و شاعران معاصر: ملك الشعراي بهار، پروين اعتصامي ،مهدي سهيلي و حتي شاعراني كه به شيوه شعر نو سرايش داشتند چون اخوان ثالث ، قيصر امين پور همگي عشق و ارادت به آستان مقدس اهل بيت رسول خدا داشتند.
عنصر شعر پارسي، پارسايي نيز در طول سال ايام خاصي براي غبار روبي از سيماي نوراني خود دارد كه توسل به اين پاكان درگاه الهي مي نمايد .
خداوند جوي مي و انگبين
همان چشمه ي شير و ماء و يقين
اگر چشم داري به ديگر سراي
به نزد نبي و علي گير جاي
گرت زين بد آيد گناه منست
چنين است و اين دين و راه من است
برين زادم و هم برين بگذرم
چنان دان كه خاك پي حيدرم
دلت گر به راه خطا مايلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بي پدر دشمنش
كه يزدان به آتش بسوزد تنش
استاد فردوسي
********
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت
ليله اسرى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او نيست
روز قيامت نگر مجال محمد
و آن همه پيرايه بسته جنت فردوس
بو كه قبولش كند بلال محمد …
چشم مرا تا به خواب ديد جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
سعدي
*****
از ولاي دودمانش زنده ام
در جهان مثل گهر تابنده ام
نرگسم وارفته ي نظاره ام
در خيابانش چو بو آواره ام
زمزم ار جوشد ز خاك من ازوست
مي اگر ريزد ز تاك من ازوست
خاكم و از مهر او آئينه ام
مي توان ديدن نوا در سينه ام
از رخ او فال پيغمبر گرفت
ملت حق از شكوهش فر گرفت
قوت دين مبين فرموده اش
كائنات آئين پذير از دوده اش
مرسل حق كرد نامش بوتراب
حق «يدالله» خواند در ام الكتاب
هر كه داناي رموز زندگيست
سر اسماي علي داند كه چيست
اسرار خودي - علامه اقبال لاهوري
*********
زمين و آسمان " مكه " آن شب نورباران بود
و موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيد -
اميد زندگي در جان موجودات مي جوشيد -
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
شبي مرموز و رويايي -......
يكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحرائي
قدم بگذاشت در " ام القري " وين شعر را برخواند:
" كه اي ياران مگر ديشب بخواب مرگ پيوستيد؟
چه كس ديد از شما آن روشنان آسماني را؟
كه ديد از " مكيان " آن ماهتاب پرنياني را؟
زمين و آسمان " مكه " ديشب نورباران بود
هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود
بيابان بود و تنهايي و من ديدم -
كه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمد
به چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندند -
ز هر سو در بيابان عطر مشگ و بوي عود آمد.
بيابان بود و من، اما چه مهتاب دلارائي!
بيابان بود و من، اما چه اخترهاي زيبائي!
بيابان، رازها دارد
ولي در شهر، آن اسرار، پيدا نيست
بيابان، نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نيست
كجا بوديد اي ياران؟!
كه ديشب آسمانيها زمين " مكه " را كردند گلباران
ولي گل نه، ستاره بود جاي گل
زمين و آسمان " مكه " ديشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود."
مهدي سهليي
*****
مكه امشب نور باران ميشود
قبله گاه اميدواران مي شود
قبله گاه عاشقان پاكباز
قبله گاه اهل معني ، اهل راز
قبله گاه آنكه از دنيا جداست ظاهر و باطن
محمد جواد محبت
****
ياس را آيينه ها رو كرده اند
ياس را پيغمبران بوييده اند
ياس بوي حوض كوثر ميدهد
عطر اخلاق پيمبر ميدهد
حضرت زهرا دلش از ياس بود
دانه هاي اشكش از الماس بود
احمد عزيزي
****
يارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
يارب به خون پاك شهيدان كربلا
يارب به صدق سينه پيران راستگوي
يارب به آب ديده مردان آشنا
دلهاي خسته را به كرم مرهمي فرست
اي نام اعظمت در گنجينه شفا
سعدي
*****
كجايي اي عرب اي ساربان پير صحرايي؟!
كجايي اي بيابانگرد روشن راي بطحايي؟!
كه اينك بر فراز چرخ، يابي نام " احمد " را
و در هر موج بيني اوج گلبانگ " محمد " را
" محمد " زنده و جاويد خواهد ماند
" محمد " تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند
مهدي سهيلي
****
الله اكبر، آيا خدا نيز در تو ، به شگفتي در نمي نگرد؟
فتبارك الله، تبارك الله
تبارك الله احسن الخالقين
خجسته باد نام خداوند
كه نيكوترين آفريدگاران است
و نام تو
كه نيكوترين آفريدگاني
دكترعلي موسوي گرما رودي
******
درختان را دوست مي دارم
كه به احترام تو قيام كرده اند،
و آب را
كه مهر مادر توست .
... پايان سخن
پايان من است
تو انتها نداري
دكترعلي موسوي گرما رودي
****
اي ياران وفادار نبي، كجاييد كجاييد
اي خديجه كبري، اي آرام جان نبي
موسم دلدادگي رقت با تو
اي ياران وفادار نبي، كجاييد كجاييد
غم گرفته قلب نبي
بيا اي ارام جان نبي
تو بودي همراز او ،همراه او
نور وچلچراغ بيت نبي، اي خديجه
نبوت با تو قوت گرفت
قدرت قران در قوت نام توست
اي خديجه اي ام القراي ايمان
شكسته شد قلب نبي
شيداي تو شدآل نبي
شاد زي در بهشت برين
اي جان جانان نبي
گل بهشت خدا ، خديجه النبي
خوب خوبان خدا ،خديجه النبي
شعر: سيد شهرام ابهري
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار فردوسي كليك كنيد
براي مشاهده اشعار بوستان سعدي كليك كنيد
براي مشاهده اشعار گلستان سعدي كليك كنيد
براي مشاهده اشعار اقبال لاهوري كليك كنيد
براي مشاهده اشعار مهدي سهيلي كليك كنيد

به گزارش خبرگزاري فارس، جايزه شعر كودك محمود كيانوش جايزهاي سالانه است كه توسط كتابخانه مرجع به بهترين شاعران شعر كودك تعلق ميگيرد.
در اين ميان نخستين دوره اين جشنواره در سال 1390 به بررسي آثار منتشر شده در اين حوزه طي سال 1389 اختصاص دارد و برگزيدگان اين رقابت نيز ارديبهشت سال 1391 معرفي خواهند شد.
بر اساس فراخوان منتشر شده از سوي كتابخانه مرجع كانون، تكميل فرم از سوي شاعر يا ناشر و ارسال اثر در محدودهي سني 4 تا 14 سال تا تاريخ 25 بهمن امسال از جمله مقررات اين رقابت ادبي است.
در همين حال شركت كنندگان ميتوانند آثار ترجمه شده و يا دوزبانه را به صورت شعر به شعر، كتابهايي كه در همان سال برندهي جوايز ديگري شده باشند و آثار گروهي (ناشران) را در اختيار دبيرخانه جايزه قرار بدهند.
به گفته وحيد طوفاني رييس كتابخانه مرجع كانون اين آثار در چهار گروه سني زير دبستان(4 تا 6 سال)، سالهاي اول تا سوم دبستان(7 تا 9 سال) سالهاي چهارم و پنجم دبستان(10 تا 12 سال) و دورهي راهنمايي(13 تا 14 سال) مورد بررسي قرار ميگيرد و در هر گروه سني حداكثر 5 اثر به عنوان آثار برگزيده و يك اثر نيز به عنوان اثر برتر معرفي ميشود.
وي همچنين به تركيب گروههاي انتخاب اوليه و معرفي آثار و داوري نهايي نيز اشاره كرد و گفت: گروهي متشكل از 5 كارشناس و كتابدار كتابخانه مرجع كانون عهدهدار انتخاب اوليه و معرفي آثار خواهند بودند ولي در مرحلهي نهايي هفت نفر از كتابداران واجد شرايط كتابخانههاي كودك ونوجوان با معرفي وي و حكم مديرعامل كانون هيات داوري را تشكيل خواهند داد.
طوفاني همچنين با اشاره به درج تاريخ شهريور 1390 بر روي پوستر اين جشنواره توضيح داد كه شهريور، ماه تولد محمود كيانوش شاعر شهير ادبيات كودك ايران است و ما در نخستين سال اعطاي جايزه، اين ماه را - عليرغم گذشت زمان - مبنا قرار ميدهيم اما در سال آينده پس از معرفي برگزيدگان، بلافاصله كار ارزيابي آثار منتشر شده در سال 1390 نيز آغاز ميشود و تا شهريور برگزيدگان دومين دوره نيز معرفي خواهند شد به عبارتي در سال 1391 دو جايزه محمود كيانوش به برگزيدگان اعطا خواهد شد.
كتابخانه مرجع كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در تهران خيابان خالد اسلامبولي شماره 24 واقع شده است.
منبع : سايت فارس نيوز
براي مشاهده اشعار محمود كيانوش كليك كنيد
شطرنج بازي مي كند اما نمي داند
در آستــيـنــش مـُـهره هاي مار هم دارد
يك بار بُرده ٬ غافل از اينكه پس از چـَـندي
اين بازي ِ پُر درد ِ سَر تكرار هم دارد
بايد « كلاغان » ، كشور او را نگه دارند
وقتي كه مي بندد دهان ِ « باز» هايش را
از تخت ها و چشم ها يك روز مي افتد
شاهي كه نشناسد غم ِ سرباز هايش را
من مي شناسم هم وطن هاي غريبم را
آن ها كه در هر خانه اي خاكستري هستند
اين ها كه در سطح خيابان چيده اي انگار
سرباز هاي سرزمين ِ ديگري هستند !
وقتي كه نوحي نيست كشتي هم نخواهد بود
آرامشي ديگر پس از طوفان نمي ماند
اخبار را شايد ولي احساس را هرگز
همواره بعضي چيز ها پنهان نمي ماند

لينك ورود به اشعار ياسر قنبرلو
ياسر - قنبرلو - ياسر قنبرلو - ياسرقنبرلو - اشعار ياسر - اشعارياسر - اشعار قنبرلو - اشعارقنبرلو - اشعار ياسر قنبرلو - اشعارياسر قنبرلو - اشعارياسرقنبرلو - اشعار ياسرقنبرلو - اشعار شاعران پارسي زبان - اشعار شاعران ايراني - اشعار شاعران - اشعار كامل شاعران - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر ايراني
لينك ورود به اشعار ياسر قنبرلو
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد