دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۲ ۳۳ بازديد
شطرنج بازي مي كند اما نمي داند
در آستــيـنــش مـُـهره هاي مار هم دارد
يك بار بُرده ٬ غافل از اينكه پس از چـَـندي
اين بازي ِ پُر درد ِ سَر تكرار هم دارد
بايد « كلاغان » ، كشور او را نگه دارند
وقتي كه مي بندد دهان ِ « باز» هايش را
از تخت ها و چشم ها يك روز مي افتد
شاهي كه نشناسد غم ِ سرباز هايش را
من مي شناسم هم وطن هاي غريبم را
آن ها كه در هر خانه اي خاكستري هستند
اين ها كه در سطح خيابان چيده اي انگار
سرباز هاي سرزمين ِ ديگري هستند !
وقتي كه نوحي نيست كشتي هم نخواهد بود
آرامشي ديگر پس از طوفان نمي ماند
اخبار را شايد ولي احساس را هرگز
همواره بعضي چيز ها پنهان نمي ماند
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد