من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

جهان ويران نخواهد شد اميدي نيست

۲۹ بازديد

 

جهان ويران نخواهد شد اميدي نيست
اگر ويران ببيني آن‌چه ديدي نيست

كه مثل روز، روشن بود تاريكي
فريبش را نخور شعرِ سپيدي نيست

تحمّل كن محالِ احتمالش را
كه در تشديدِ غم، دردِ شديدي نيست

همان مرگي كه ما را مي‌كُشد هر روز
شهادت مي‌دهد: ديگر شهيدي نيست

درون قفلِ غفلت، هرز مي‌چرخد
بخوابيد آي بيداران، كليدي نيست


هر زنده رنگ مرگ گرفته، دنيا پر از نژنديِ مرگ است

۳۰ بازديد

 

هر زنده رنگ مرگ گرفته، دنيا پر از نژنديِ مرگ است
اي زندگي نخند كه ديگر طعم لبت به گَنديِ مرگ است

سيلابِ خون گرفته به كُشتن خاكي كه خو گرفته به مردن
تقصير از تو نيست كه هستي؛ كوتاهي از بلنديِ مرگ است

با يك نفر بخوابد و بعدش با ديگري بخوابد و بعدش
با هر كسي بخوابد و بعدش... هي قصه از لَوَنديِ مرگ است

دنيا به كام مورچه‌ها شد صدها هزار مرده‌ي شيرين
محصول كارخانه‌ي دنيا ـ‌ تابوت ـ بسته‌بنديِ مرگ است


دنيا را باور نكردم؛ دنيا باوركردني نيست

۳۰ بازديد

 

دنيا را باور نكردم؛ دنيا باوركردني نيست
همسازش باشي اگر، هست، سازي ديگر مي زني، نيست

دستم پايم عاريت بود وسعت كوچك بود و روحم:
هرگز در پيكر نگنجيد اين پيكر با من تني نيست

سنگينم اما نه از سنگ رنگينم اما نه از رنگ
جنسم جنسيّت ندارد حرف از مردي يا زني نيست

من خود، خوب اما چه خوبي؟ بدحالم باور كنيدم
سردم سردم سردِ سردم هم‌قدّم پيراهني نيست

شاعر با جسمش غريبه‌ست سر دارم تا مي نويسم
دنيا با دارت ندارم سر هست اما گردني نيست


آسمان! حرف بزن جاي درختان خالي‌ست

۲۹ بازديد

 

آسمان! حرف بزن جاي درختان خالي‌ست
چاه خشكيد ببين كاسه‌ي باران خالي‌ست

ابر را پاره كن اي دست! كه بي‌آبانيم
خاك پوشيده زمين، دستِ بيابان خالي‌ست

سر، نه! هر واحدمان، رأس، اگر مي‌شِمُري
خيلِ جمعيّتِ اين خطّه از انسان خالي‌ست

به هياهوي صدايي همه برمي‌گرديم
اسم عاميم كه در تذكره، جامان خالي‌ست

خيمه‌اي نيست كه در سايه‌ي آن جمع شويم
جاي خيام در اين نظم پريشان خالي‌ست

عشق در كينه‌ي پنهان خود آوارم كرد
در پي گنج نيا! خانه‌ي ويران خالي‌ست


باد، باز آمده تا پنجره را تا بزند

۲۹ بازديد

 

باد، باز آمده تا پنجره را تا بزند
باز، باد آمده تا پنجره‌اي را بزند

قفل هرزست و تن پنجره در پنجه‌ي باد
كو تني؟ تكيه به اين بي‌سر و بي‌پا بزند

پنجره، زيرِ شكنجه‌ست دري باز كنيد
شايد آواره شود باد و به صحرا بزند

تف به خاكي كه در آن باد نبودن جرم‌ست
زير اين پنجره بايد كسي امضا بزند؛

تا كمي بسته بماند كه كمي فكر كند
كه به باد امر كند تا نزند يا بزند

پنجره: بسته‌ي ديوار، ولي باد: آزاد
پنجره بر تن خود، باد به هرجا بزند

باد! بس كن كه تن پنجره در خويش شكست
هيچ‌كس نيست كه قابي به تماشا بزند


آغوش وا كرده بودي با دست‌هايي مردّد

۳۰ بازديد

 

آغوش وا كرده بودي با دست‌هايي مردّد

جمعيّت و خنده، گاهي، تنهايي و گريه، ممتد


از شاه‌راهت گذشتند هرگز ولي برنگشتند

تشويش و شرم و شكايت، بي‌وقفه در رفت و آمد


چيزي نمي‌آيد از خوب، خوب آرزويي محال است

از خود نپرسيده بودي جز بد چه مي‌آيد از بد؟


با خنده‌هايت نپوشان نقصانِ اين ناكسان را

هرگز كمالي ندارند اين مردهاي مجرّد


در سينه‌ي مهربانت جز حسّ مادر شدن نيست

با سنگ خوابيدي امّا... كوهي به دنيا نيامد


وقتي نفس را مي‌كشم حتما هوايم هست

۲۴ بازديد

 

وقتي نفس را مي‌كشم حتما هوايم هست

نقّاشِ هستي هستم و هستم كه جايم هست


قلبم اگر، روحم اگر آتش گرفت امّا

در فرصتي خاكستري، سلول‌هايم هست


پايينِ آن جا كه شما هستيد جايي نيست

بالاي اين جايي كه من هستم خدايم هست


تا مدّعي باشيد تا افسرده من باشم

عمري دعا كرديد امّا ادّعايم هست


دير آمديد و زود مي‌خواهيد برگرديد

اي آشنايان، دشمنِ ديرآشنايم هست


يادِ حسينِ منزوي بي‌وقفه مي‌گويد

فرياد را تمرين كنم وقتي صدايم هست


منم كه هرچه كه خوبي‌ست بيش و كم كردم

۲۹ بازديد

 

منم كه هرچه كه خوبي‌ست بيش و كم كردم
اگرچه گاهي از اوقات هم ستم كردم

به پاي ديگِ جهنم نشستم و شب و روز
از آتشي كه به پا كرده بود كم كردم

به آبِ توبه، تمام بهشت را شستم
بهشت جاي خودم بود پس خودم كردم

هميشه هرچه دلم خواست هيچ‌وقت نشد
هميشه از لج او هرچه خواستم كردم

چنان تمام تنم را به تازيانه گرفت
كه اعتراف به كارِ نكرده هم كردم

سلام! خسته نباشي فرشته‌ي مطرود
كنار من بِنِشين تازه چاي دم كردم


در جهاني كه غير از اين‌جا نيست

۳۱ بازديد

 

در جهاني كه غير از اين‌جا نيست

ديدم و چاره جز تماشا نيست


در مجازم حقيقتي پيداست

كه از آيينه‌ام مجزّا نيست


دل‌خوشم با صداي همراهم

با همان هيچ‌كس كه تنها نيست


اس ام اس‌هاي اضطراب‌آلود

كه در آن لحنِ بوسه پيدا نيست


عشق من! بي‌گذشته عاشق باش

آن‌چه امروز هست فردا نيست


مي‌روم پا به ماه بُگذارم

در زمين اي جنين من! جا نيست


چه نيازي‌ست كه اين رود به دريا برسد

۲۹ بازديد

 

چه نيازي‌ست كه اين رود به دريا برسد
شب به شب ترسم از اين است كه فردا برسد

گريه‌ي كوسه‌ي غمگين، شده دريايي شور
شورِ اين گريه درآمد كه به دريا برسد

- اشك‌هاي تو، همه، نطفه‌ي مرواريدند،
هق هقِ تو، كه به روياي صدف‌ها برسد

كوسه! صياد مي‌آيد كه نجاتت بدهد
گريه بس كن كه به تو، چشمِ تماشا برسد

خاك، مرگ است تو در بستر من خواهي مرد
ساحلم، بر تنِ من، روزِ مبادا برسد

چه كنم با دل ساطوري ماهي‌گيران؟
چه نكردند كه كار تو به اين‌جا برسد؟

تكّه تكّه، تنت از تور مي‌آيد بيرون
وقت تشويش و تقلّا و تمنّا برسد

پيش دريا زده‌ها، بودنِ تو نابودي‌ست
جز ضرر هيچ نداري كه به دنيا برسد

كوسه! از دور، تماشاي تو زيباتر بود
باز اگر هم به نظر، مرگِ تو زيبا برسد