من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

از بلبلان هماره پيام تو را شنيد

۳۴ بازديد

 

از بلبلان هماره پيام تو را شنيد

گل جامه چاك كرد ، چو نام تو را شنيد

رونق نداشت گلشن ايران بدون تو

سرسبز شد همين كه سلام تو را شنيد

اين خاك زير پاي تو بستان شيعه شد

وقتي دليل محكم گام تو را شنيد

هر كس كه برد توشه اي از بوستان علم

فقه تو را شناخت، كلام تو را شنيد

هر جا دلي پريد به شوق نگاه دوست

آواز بال كفتر بام تو را شنيد

از شرم، روي گندم ري سرخ شد دمي

كز تو حديث قتل امام تو را شنيد

مستي پريد از سر ميخانه فريب

تا قصه شكستن جام تو را شنيد


يله كن باز نظر را كه غزالي بزند

۳۷ بازديد

 

يله كن باز نظر را كه غزالي بزند

دلي از عاشق در حال زوالي بزند

مي‌زند تن به قفس، كفتر دل تا بپرد

دور گلدستة قدت پر و بالي بزند

با نگاه تو دل سوخته، ماهي شده تا

غوطه در صحن چنين آب زلالي بزند

چون شود روي تو بر ديدة مخمور حرام

بي‌مرام است اگر لب به حلالي بزند

دل آهوي مرا عاقبت آزاد كند

چه كند؟ خوش تر از اين قصه مثالي بزند


آرام در رثاي خودم گريه مي‌كنم

۳۴ بازديد

 

آرام در رثاي خودم گريه مي‌كنم

در مجلس عزاي خودم گريه مي‌كنم

زانو بغل گرفته و مانند كودكان

لج مي‌كنم براي خودم، گريه مي‌كنم

چونان مسافري كه كسي نيست خويش او

چون چشمه پشت پاي خودم گريه مي‌كنم

پيش چراغ‌هاي جهان سرخ مي‌شوم

از شرم چشم‌هاي خودم گريه مي‌‌كنم

بسيار ساده‌ام من آواره، مدتي است

با ياد روستاي خودم گريه مي‌كنم

اي دل عجيب خسته‌ام از درد مردمان

امشب فقط به ‌جاي خودم گريه مي‌كنم


قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

۳۴ بازديد

 

قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

باد تا مي‌آيد از لبخند و گل بو مي‌برد

سرو گردن مي‌كشد، گلدسته‌قد تو را

سبزه حظ خويشتن را بي‌هياهو مي‌برد

صبح از روي تو تقليد شكفتن مي‌كند

شب ولي دزديده مشق از طرز گيسو مي‌برد

نه سخن‌هاي تو را تنها كه زنجير طلاست

خاك پايت را ترازو از ترازو مي‌برد

دست بيضاي تو، حتي بي‌عصا، موساي طوس

رونق از بازار گرم هرچه جادو مي‌برد

درپي هرگام تو، بي‌خويش مي‌گردد زمين

پابه هرجا مي‌گذاري، سجده آن‌سو مي‌برد

مستطيع حج تقوي مي‌كند يادت مرا

باد را با خود به درياها، پرقو مي‌برد

شرط توحيد است چشمان تو، اشك من گواست

گريه را لبخنده‌ي عدل تو از رو مي‌برد

درضريح زرنگاري عشق زنداني شده است

آخر اما بازي تاريخ را او مي‌برد


سهم من درياست‌، باران است‌، سهم باران را نمي‌دانم

۳۵ بازديد

 

سهم من درياست‌، باران است‌، سهم باران را نمي‌دانم

زير باران زنده‌تر هستم ، زير باران زنده مي‌مانم

ايستاده روي ايوان‌ها‌، با دهان باز گلدان‌ها

مي‌كشم فرياد تا شايد چشم سرما را بترسانم

بي مجوز‌، بي گذرنامه‌، بي حكايت‌، بي سفرنامه

هر طرف تِي مي‌كشد باران‌، من سپوري پير مي‌مانم

من نمي‌گويم زمين چركين‌، من نمي‌گويم هوا سرد است

هر طرف تِي مي‌كشد باران‌، من برايش شعر مي‌خوانم

چون سلامي گرم‌، چون قلبم‌، پاسخي از كس نمي‌خواهم

خوب مي‌دانم يخ دنيا‌، وا نخواهد شد به فرمانم

شاعرم اما نمي‌خواهم زشت و خِنزرْ پِنزري باشم

خوش ندارم با پز شاعر باز سيگاري بگيرانم!

دلقكم اما نه محض نان‌، من اداهاي شما هستم

عزم دارم تا بخندانم، مردمان را تا بگريانم

خوب مي‌دانم زمين چركين‌، خوب مي‌دانم هوا سرد است

چون كه در اخبار مي‌بينم‌، چون كه در اخبار مي‌خوانم!

خوب مي‌دانم كه در دنيا گرگ‌ها و گوسفندان‌اند

من ولي سرشار ايمانم‌، من ولي تا هستم انسانم

مردمان درياي اندوه‌اند‌، كوه‌هاي هول‌ناك يخ

آب خواهد كردشان آخر‌، چشم‌هاي رو به پايانم


آخرش يك روز من دنبال كارم مي‌روم

۳۸ بازديد

 

آخرش يك روز من دنبال كارم مي‌روم

مي‌روم يك‌روزي آقا مي‌گذارم مي‌روم

با هزاران بند يعني قدر آهو نيستم

من كه اين‌جا اين‌قَدَر بي‌اعتبارم مي‌روم

شب، تمام نورها را از زمين دزديده است

عشق را پيشت امانت مي‌گذارم مي‌روم

دست‌هايت را ضريح سايه‌هاي من نكن

اشك اين همسايه‌ها را در بيارم مي‌روم

بي‌خيال چشم‌هايت مي‌شوم، گفتم ولي

دست‌كم حالا نگاهم كن كه دارم مي‌روم


تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام

۳۵ بازديد

 

تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام

تازه فهميدم نه با جسم و نه با جان زنده ام

تازگي ها باورم شد اينكه مثل هر غريب

دورتر از خود دلي دارم كه با آن زنده ام

هر كجا رفتم به چشمان من آمد خاك او

دور نزديكي كه از او سخت حيران زنده ام

گرم او بودم دريغا دير فهميدم كه من

با چه گرمايي در آغوش زمستان زنده ام

كم نمي آرم كه در امروز و در فرداي خود

از سرانگشتان آن لطف فراوان زنده ام

سايه وار از خود ندارم هيچ دور از آفتاب

هر كجا باشم به خورشيد خراسان زنده ام


آيات

۳۵ بازديد

 

آيات نام كوچك توفان ها

نامي كه در كتاب خدا زنده است

نامي كه تا هميشه نماز ما

در محضرش شكسته و شرمنده است

آيات شعر زلزله ها را گفت

حرف سطوح گمشده در گل را

چون نخل طور شعله كشيد ايات

آوازهاي سوخته در دل را

با گردبادهاي مهيب و سرد

بي ترس از نسيم و شكفتن خواند

در پيچش سياهي عالمگير

آن خطبه را چه محكم و روشن خواند

آيات نام كوچك مهتاب است

نام بلند هر چه كه خورشيد است

سيلي خور كسوف نخواهد ماند

صبحي كه صبح روشن اميد است


صدايت از تلفن مي رسد؛ فقط گوشم

۳۷ بازديد

 

صدايت از تلفن مي رسد؛ فقط گوشم

تو حرف مي زني و جرعه جرعه مي نوشم

تو حرف مي زني و داغ داغ داغم من

تو نيستي كه ببيني چقدر مي جوشم

به من از آن طرف خط چقدر نزديكي

سلام مي كني و مي پري در آغوشم

سلام سرد شده روزگار من، گل من!

براي من نگران نيستي چه مي پوشم؟

چگونه اي؟ چه عجب شد كه ياد من كردي؟

مني كه بيشتر از مرده ها فراموشم

صدا صداي تو بود اين، خود خود تو هنوز

نكرده باور اما اتاق خاموشم


براي بحرين

۳۲ بازديد

 

نه وحشت است كه حيرت شكسته دلها را

گرفته فوج ملخ، موج موج دريا را

ملخ! هجوم ملخ بر مزارع گل سرخ!

ملخ وزيده و آشفته باغ و صحرا را

يهود امت احمد دوباره خيبري اند!

شكسته اند در خانه هاي زهرا را

سياهكارتر از وحشيان سفيان كيست؟

كه مي درند جگرهاي حمزه آسا را

نژادگان عرب! اين حماسه هاي شكم!

به زير پيل فكندند پير و برنا را

به جنگ دختركان رميده آمده اند

دريده ديده خورشيد اين تماشا را

بهوش اي همه زالوفشان ساحل خون!

كه موج گريه خبر كرده است دنيا را

بهوش كز همه تان هيچ هم نخواهد ماند

دمي كه غيرت توفان گذشت دريا را

"دل رميده ما را كه باز مي گيرد"

فغان ز خون جگري بي نگاهتان يارا !