سهم من درياست‌، باران است‌، سهم باران را نمي‌دانم

۳۱ بازديد

 

سهم من درياست‌، باران است‌، سهم باران را نمي‌دانم

زير باران زنده‌تر هستم ، زير باران زنده مي‌مانم

ايستاده روي ايوان‌ها‌، با دهان باز گلدان‌ها

مي‌كشم فرياد تا شايد چشم سرما را بترسانم

بي مجوز‌، بي گذرنامه‌، بي حكايت‌، بي سفرنامه

هر طرف تِي مي‌كشد باران‌، من سپوري پير مي‌مانم

من نمي‌گويم زمين چركين‌، من نمي‌گويم هوا سرد است

هر طرف تِي مي‌كشد باران‌، من برايش شعر مي‌خوانم

چون سلامي گرم‌، چون قلبم‌، پاسخي از كس نمي‌خواهم

خوب مي‌دانم يخ دنيا‌، وا نخواهد شد به فرمانم

شاعرم اما نمي‌خواهم زشت و خِنزرْ پِنزري باشم

خوش ندارم با پز شاعر باز سيگاري بگيرانم!

دلقكم اما نه محض نان‌، من اداهاي شما هستم

عزم دارم تا بخندانم، مردمان را تا بگريانم

خوب مي‌دانم زمين چركين‌، خوب مي‌دانم هوا سرد است

چون كه در اخبار مي‌بينم‌، چون كه در اخبار مي‌خوانم!

خوب مي‌دانم كه در دنيا گرگ‌ها و گوسفندان‌اند

من ولي سرشار ايمانم‌، من ولي تا هستم انسانم

مردمان درياي اندوه‌اند‌، كوه‌هاي هول‌ناك يخ

آب خواهد كردشان آخر‌، چشم‌هاي رو به پايانم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد