قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

مشاور شركت بيمه پارسيان

قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

۳۰ بازديد

 

قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

باد تا مي‌آيد از لبخند و گل بو مي‌برد

سرو گردن مي‌كشد، گلدسته‌قد تو را

سبزه حظ خويشتن را بي‌هياهو مي‌برد

صبح از روي تو تقليد شكفتن مي‌كند

شب ولي دزديده مشق از طرز گيسو مي‌برد

نه سخن‌هاي تو را تنها كه زنجير طلاست

خاك پايت را ترازو از ترازو مي‌برد

دست بيضاي تو، حتي بي‌عصا، موساي طوس

رونق از بازار گرم هرچه جادو مي‌برد

درپي هرگام تو، بي‌خويش مي‌گردد زمين

پابه هرجا مي‌گذاري، سجده آن‌سو مي‌برد

مستطيع حج تقوي مي‌كند يادت مرا

باد را با خود به درياها، پرقو مي‌برد

شرط توحيد است چشمان تو، اشك من گواست

گريه را لبخنده‌ي عدل تو از رو مي‌برد

درضريح زرنگاري عشق زنداني شده است

آخر اما بازي تاريخ را او مي‌برد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد