من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اين روزها

۲۹ بازديد

 

آقا! رفيق! همسفر لحظه هاي ناب!
همسايهء قديم من از عهد آفتاب!

تا چشمه چشمه بشكفد از عشق، چشم من
خورشيد چشمهاي خودت را به من بتاب

در من هزار و يك شبـ…ح از جنس شهرزاد
آغاز قصه اي كه نوشتند در كتاب…

تا دل دهي به موج نگاهي كه پيش روست
يا تن به دست حال وهوايي كه هي خراب…

اما من آه… عاشق خوبي نمي شوم
از بس كه بي گدار تو را مي زنم به آب!

«اين روزها كه جرات ديوانگي كم است»
يادت عزيز! مرد خطرهاي بي حساب


درك رسيد

۲۹ بازديد

 

گندم شد و رسيد به دركي كه داس داشت
در آن شبي كه درك ِ«رسيدن»، هراس داشت

ابليس يك تجسم ناچيز و ساده بود
از آتشي شكفته كه او در لباس داشت

شب مي چكيد از سر ِ انگشتهاي او
مهتاب در نگاه ترش انعكاس داشت

او با دروغ پنجره ها خو نكرده بود
خورشيد پشت پنجره با او تماس داشت

طغيان، غرور موسمي اش را به باد داد
فصلي كه ابر هم عطش التماس داشت

آوازهاي بومي زن، پشت پنجره
حزني شبيه غربت گلدان ياس داشت

مردي مرا به خاطره تبديل مي كند
تقديم چشم او غزل من به پاسداشت


مشق

۳۲ بازديد

 

از سمت تو -قشنگ ترين سمت آسمان-
هر بار مي وزند به شعرم پرندگان

هر بار من پري… پَـ … پريـ … شانـه ات كجاست؟
هربار من پري ِ پريشان و تو همان

روياي كودكان پر احساس شعر من:
مردي كه رفته عشق بيارد به ارمغان

مردي كه در كتاب نوشتند مي رسد
با اسب، زير بارش باران بي امان

خط زد كسي به نام تو در سرنوشت من
جا مانده لاي دفترم آن مرد بعد از آن

هي مشق مي نويسم و هي پير مي شوم
هي تو هنوز هم كه هنوز است هي جوان…

از لا به لاي دفتر مشقي كه شب نبود
يك روز مي رسي، به من اما نه بي گمان!

و آن «يكي» كه اول هر قصه اي «نبود»
تا انتهاي قصهء ما نيز همچنان


زن

۲۹ بازديد

 

با صورتي سفيد -ولي نيمه كاره- زن!
طرحي شبيه آنچه كشيدي به جاي من

هرروز التماس دو چشمم به دست توست:
-اي كاش مي كشيد برايم لب و دهن!

تا كي نگاه عاشق من…؟ تو ولي سكوت…
گم مي شود سكوت تو در ارتعاش «تن-

-بور»ي كه عاشقانه تو را ساز مي زند
اي بهترين بهانه ي تكرار زيستن

مرگم نشست، خوب برايم حساب كرد:
-كامل نمي شوي به خدا! جان اين كفن!

بد پيله ام درست! خودت جاي من ببين
با عشق پر زدن شده ام كرم پيله تن!

آخر نمي كشي تو برايم لب و دهن…
آمد قلم كشيد به چشمان خيس زن…

از چشم داغ خورده من تا نگاه مرد
سرخي شرمْ گونه گيلاس، لب، دهن


فرصت تماشا

۳۲ بازديد

 

دلم كه ياد شما گاه گاه مي افتد
به سمت كوچه ي چشمت به راه مي افتد

نمي رسد به ته كوچه اي كه بن بست است
و مثل قطرهء اشكي كه گاه مي افتد…

حكايت من و تو نقل «يوسف» و «چاه» است
قرار اين شده: «يوسف» به «چاه» مي افتد

ميان ما به غلط عشق اتفاق افتاد
هميشه قسمت ما «اشتباه» مي افتد!

تبر به ريشهء خود مي زدي تو با «ترديد»
درخت بي رگ و ريشه به «آه» مي افتد!

هلال وار شكستي و من گمان كردم
ميان خانهء همسايه ماه مي افتد!

چقدر فرصت چشم شما تماشايي است
دلم دوباره در اين كوچه راه مي افتد


مردي كه ...

۳۰ بازديد

 

مثل لباس كهنه دلش بيد خورده بود
مردي كه داغِ هرچه بگوييد خورده بود!

روحش خبر نداشت كه بي برگ و باريش
آب از كدام ريشهء ترديد خورده بود!

در ازدحام خاطره سر باز كرده بود
زخمي كه مهر باطل تمديد خورده بود!

اول كتاب قلب خودش را مرور كرد:
روي حروف فاصله تشديد خورده بود!

آخر نشست، پيش خودش خوب فكر كرد
«آدم» هميشه غصهء تبعيد خورده بود

با يك «هوا» ي تيره نمي خواست سر كند
چشمش دوباره باز به خورشيد خورده بود

در جذبهء دو چشم طلا سيب ديده بود
«حوا» رسيد! جيغ…! و نشنيد! خورده بود…!


غرور پا برهنه

۳۱ بازديد

 

راهمان چه دور و روزهايمان چه دير!
پا برهنه مي بري مرا در اين مسير

من عروس خواب هاي غول غربتم
شيشه بشكنيد، سنگهاي سر به زير!

لنگ مي زند غرور پا برهنه ام
بس كه زخم خورده از نگاه اين كوير

باز هم براي من بگو كه مي رسيم
ما به هم، به روزهاي سخت بي نظير

مرد روزهاي دير و راه هاي دور
دست اين غرور پا برهنه را بگير!


سنت و نوآوري از نگاه قيصر

۳۱ بازديد
مسأله‌‌ي مدرنيسم قيصر امين پور

قيصر امين‌پور در گستره آفرينش شعري و به‌ويژه پژوهش ادبي درگير تناقضي ژرف در باب مدرنيته و سنت بود كه دغدغه‌هاي اصلي دهه آخر عمر وي را شكل مي‌داد. آن تناقض عبارت بود از دلدادگي‌به سنت و ناگزيري از تجدد و نوآوري. از سوي ديگر غلبه مفهوم مدرنيته بر فضاي هنر معاصر نيز بر بحران روحي شاعر دامن مي‌زد. در چشم و دل وي و همسنگرانش، مدرنيته كه بر همه فضاهاي فكري و هنري سايه افكنده بود چندان خوشايند نمي‌‌نمود. در نگاه مسلط بر جامعه ايراني سه دهه اخير و به‌ويژه در نظر پيشروان ادبيات انقلاب اسلامي، هنر مدرن داراي اين ويژگي‌هاست:

1) به امروز تعلق داشته باشند.

2) ناهمانند و روياروي سنت و نفي كننده آن باشند.

3) همسو و همگراي با تمدن غرب باشد.

4) رگه‌هايي از الحاد و ناباوري درآن ديده شود.

در اين چشم انداز هسته اصلي مدرنيسم عبارت است از نوآوري از رهگذر نفي سنت و گذشته. در گفتماني كه قيصر در آن باليده بود مدرنيته مفهومي ضد ارزش تلقي مي‌شد. قيصر از يك سو نمي‌توانست مدرنيسم را بپذيرد؛ زيرا در ذات نگرش مدرن، عصيان عليه ارزش‌هاي محافظه‌كارانه و سنت وجود داشت و از ديگر سو آشنايي‌اش با گفتمان نوگرا و دانشگاهي او را با قلمروهاي شعر مدرن آشنا ساخته بود و در ميان همقطاران دانشگاهي‌اش نيز نمي‌توانست بر واقعيت امر مدرن و سهم آن در افق‌هاي ادبيات معاصر چشم بپوشد. از اين رو گرفتار تناقضي شده بود كه ريشه‌ در بنيادهاي ايدئولوژي انقلابي وي از تاريخ ادبي داشت. او راه برون شو از اين تناقض را در اين مي‌جست كه قلمرو ميانه‌اي بسازد ميان سنت و مدرنيته و آن محافظه‌كاري كه در پژوهش‌هاي ادبي و حتي شعرش روي مي‌نمايد ناشي از اين گرفتاري‌ است. او براي برون‌رفت از اين بحران ونيز براي جدا كردن حساب نوگرايي از اتهام مدرن بودن (غربي بودن، الحاد، و نافي سنت) سه چشم‌انداز طراحي كرد:

فروكاستن مبحث پرجنجال مدرنيته به نوآوري

قيصر در كتاب سنت و نوآوري در شعر معاصر (تهران: 1383) با طرح ضرورت نوآوري در دل سنت، ذهن‌ها را به قلمرو ديگري معطوف ساخت. گويي با تغيير زاويه ديد به مصطلحات رايج راهي براي برون‌رفت از اين تناقض مي‌جست. او نوگرايي در شعر معاصر را چنين به نقد كشيده:

• نوگرايي بي‌ريشه (تقليد بي‌اساس از غرب و نفي مطلق سنت در كار تندر كيا، محمد مقدم و...)

• نوگرايي مشروط (بهار، پروين و رشيد ياسمي)

• نوگرايي متعادل بريدن از سنت و نپيوستن به نو يعني ميان ‌نو و سنت شناور شدن (امين‌پور، 1383)

نوع سوم نوگرايي كه متعادل و محافظه‌كارانه است مطلوب آرماني اوست و راه رهايي از تناقض دلبستگي به سنت و باور به نوگرايي و تجدد. اما ريشه اين محافظه‌كاري در كجاست؟ او پرورده دامن ادبيات انقلابي و هابيلي بود كه مانيفستش را علي‌ معلم دامغاني (در مؤخره كتاب رجعت سرخ ستاره، 1360) نوشته بود و با وجود دگرديسي در روش و نگرشش همچنان در دهه هفتاد دنبال يك الگوي نوگراي شرقي مي‌گشت تا راه حلي متعادل براي حل اين تناقض بيابد. و در اين رهگذار ادونيس شاعر سوري معاصر را يافته بود كه مدرنيته را در كشورهاي شرقي يك توهم مي‌دانست.

قيصر لازمه نوآوري را كار در درون سنت شمرده و با كشاندن نوآوري به درون تاريخ بحث را از دريچه‌اي ديگر طرح كرد. به همين دليل در يك تعبير متناقض‌نما، نوآوري را يك سنت مي‌شمرد و با دعوت به نگاه نو به سنت مخاطبان شعرش را به تجديد بيعت با گذشته فرا مي‌خواند:

اگر سنت اوست نوآوري

نگاهي هم از نو به سنت كنيم

مگو كهنه شد رسم عهد الست

بياييد تجديد بيعت كنيم

عطف توجه به «نوآوري» و بازگرداندن نگاه‌ها از امر «مدرن» نشان از آن دارد كه قيصر بنيادهاي فلسفي و تئوريك مدرن را نمي پذيرد و شايد ميل آشنايي با آنها را هم ندارد. او مفهوم معاصر را با مدرنيته يكي گرفته بود و به نظر مي‌رسد كه تقليل مدرن به يك جنبه آن يعني نوآوري او را از درك بنيادهاي فلسفي و فرهنگي مدرن منصرف كرده بود.

استحاله مفهوم معاصر

براي اين‌كه نوآوري را به دل سنت و تاريخ بكشاند لازم بود تا يكي از مفاهيم بنيادين واژه مدرن را از آن منتزع سازد. به اين گزاره‌ها دقت كنيد:«مدرن بودن الزاما به معني امروزي بودن نيست» و «آثار هنري گذشته همچنان معاصرند زيرا مؤثرند» (امين‌پور، 16:1383). و «گذشته اگرچه گذشته است اما در نگذشته است و نمي‌توان از آن گذشت» (همان،61). اين گزاره‌ها گرچه شاعرانه و زيبايند اما منطقي نيستند و دو مفهوم مشهور و مقبول مدرن و معاصر را آشكارا استحاله مي‌كنند. اين كه شعر هفتصد سال پيش هنوز مي ‌تواند معاصر باشد، در صورتي پذيرفتني است كه بر واقعيت تحولات پس از ظهور مدرنيسم و تقابل دو قطب سنت و مدرنيته در تاريخ جهان چشم ببنديم و به يك نظام زيبايي‌شناسي ايستا و لايتغير تن بدهيم. از سويي آثار اديب بزرگ به دليل «مؤثر بودن در هر زماني» لازمانند و آنچه را لازمان است با صفت «معاصر» كه زمانمند است چگونه مي‌توان وصف كرد.

طرح ديالكتيك سنت و نو آوري

قيصر با اين مقدمه كه «هر امر نوي بالاخره روزي كهن و سنتي مي‌شود پس نو بودن به اين اعتبار نسبي است». نتيجه مي‌گيرد كه «سنت نه تنها مانع نوآوي نيست بلكه شرط لازم آن است» (همان، 63 و 65) و از همين‌جا يك تناقض نماي شاعرانه ابداع مي‌كند به نام «سنت نوآوري» كه مكرر در آثارش بر آن پاي مي‌فشارد و ديالكتيك نوآوري و سنت يا كشاكش نو و كهنه (سنت و تجدد) را تا آغاز شعر فارسي گسترش مي‌دهد.

ايده «تداوم تاريخي ديالكتيك سنت و نوآوري» از يك سو ريشه در گفتمان انقلابي داشت كه قيصر در آن باليده بود يعني ايدئولوژي انقلابي كه بازگشت به خويشتن و آرمان‌جويي در گذشته را شعرا خود ساخته بود و از ديگر سو در ناگريزي از نوانديشي و نوگراييي پس از نيما. قيصر نوآوري را يك ضرورت مي دانست و حتميت آن را مي‌پذيرفت اما تجدد عصر مشروطه و نوگرايي رمانتيك‌ها و ديگر جريان‌هاي آوانگارد شعر فارسي را بي ريشه و بي‌هويت مي‌خواند و به نوگرايي بومي شده مي‌انديشيد. او تحت تأثير گرايش‌هاي بازگشت‌ به گذشته و بازخواني سنت سعي در كنار نهادن مفهوم مدرنيته داشت و در پي «تجديد بيعت با سنت» بود؛ هرچند همچون ديگر هم‌طرازان خويش يكسره به آغوش سنت نگريخت بلكه محتاطانه باور داشت كه «هنر محصول برخورد نوآوري با سنت است». (همان، 58) ديدگاه متناقض‌نماي «سنتِ نوآوري» حاصل تجربه شخصي شاعر بود و نه نگرش نقادانه به مباني فلسفي مدرنيته و سنت. باور «سنتِ نوآوري» او را درست در تقابل با ايده بنيادين مدرنيسم قرار مي‌دهد. در سخن نيچه كه از پيشگامان نگرش مدرن است مي‌خوانيم كه براي خلاقيت بايد تاريخ را فراموش كرد.

او در شعرش نيز بر اسلوب نوآوري در درون سنت اصرار ورزيده و نمي‌خواهد از چارچوب نظام زيبايي‌شناسي سنتي بيرون رود. از همه به سعدي و روش سهل و ممتنع او نزديكتر مي‌شود يعني به شاعري كه تجددخواهان مشروطه‌ او را نماينده مقتدر سنت مي‌دانستند و به او مي‌تاختند. در شعر قيصر ابهام و تفسيرپذيري كه شاخصه شعر مدرن و به ويژه ركن بوطيقاي نيمايي است،‌رنگي ندارد. ابهام هنري در شعر نيما شاخص اصلي گذار از سنت زيبايي‌شناختي شعر فارسي است كه به روايت خود امين پور پاسخي بود به نيازهاي زمانه كه از معاصران، تنها نيما آن نياز را دريافت و به آن پاسخ داد. ابهام آفريني در واقع فضاسازي براي آزادي عمل خواننده است كه از اصول شعر مدرن بود و اين ويژگي در شعر قيصر برجسته نيست. به سخن ديگر «آزادي زيبايي‌شناختي چگونه گفتن» كه قيصر در كتاب سنت و نوآوري آن را يك ضرورت مي‌داند(همان، 387) در شعر خودش متبلور نمي‌شود.

ابهام هنري،‌راز تفسيرپذيري اثر ادبي است و باب مكالمه با تاريخ را به روي متن مي‌گشايد و از اين رهگذر است كه طبق گفته خود قيصر متن هميشه معاصر مي‌ماند. اين همان چيزي است كه شعر قيصر از آن برخوردار نيست. و نوآوري‌هاي زبان قيصر كه از بازي هوشمندانه با عناصر زبان گفتار مايه مي‌گيرد در اثر دگرگوني زبان كهنه مي‌شود و مشمول نظريه اعتباري بودن نوآوري خواهدگرديد.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد


سراب

۳۰ بازديد

 

من تمام راه را آمدم بدو بدو
هرچه مي دوم چرا پس نمي رسم به تو؟

جاده پيچ مي خورد مثل يك دهن كجي
كج نمي روم، تو هم كج خيال تر نشو!

تا نگاه مي كنم راه رفته پيش رو
پشت سر نذاريم، آي! با توام! نرو!

راه تازه اي بيا پيش پاي من بذار
كهنه مي شوم من از دست اين پياده رو

يا نمي رسم به تو، يا نمي رسي به من
پس بگو چه فايده دارد اين بيا برو؟

اي سراب دلنشين! لااقل به من بگو:
مي رسي تو عاقبت، باز هم بدو


اشعار علي محمد مودب

۳۲ بازديد

علي محمد مودب

لينك ورود به اشعار علي محمد مودب

علي - محمد - مودب - علي محمد مودب - عليمحمد مودب - علي محمدمودب - عليمحمدمودب - علي مودب - اشعار علي - اشعارعلي - اشعار مودب - اشعارمودب - اشعار علي محمد مودب - اشعار علي محمدمودب - اشعار عليمحمد مودب - اشعار عليمحمدمودب - اشعارعلي محمد مودب - اشعارعلي محمدمودب - اشعارعليمحمد مودب - اشعارعليمحمدمودب - وبلاگ شعر - وبلاگ شعر نو - شعرپارسي

لينك ورود به اشعار علي محمد مودب