مردي كه ...

مشاور شركت بيمه پارسيان

مردي كه ...

۳۱ بازديد

 

مثل لباس كهنه دلش بيد خورده بود
مردي كه داغِ هرچه بگوييد خورده بود!

روحش خبر نداشت كه بي برگ و باريش
آب از كدام ريشهء ترديد خورده بود!

در ازدحام خاطره سر باز كرده بود
زخمي كه مهر باطل تمديد خورده بود!

اول كتاب قلب خودش را مرور كرد:
روي حروف فاصله تشديد خورده بود!

آخر نشست، پيش خودش خوب فكر كرد
«آدم» هميشه غصهء تبعيد خورده بود

با يك «هوا» ي تيره نمي خواست سر كند
چشمش دوباره باز به خورشيد خورده بود

در جذبهء دو چشم طلا سيب ديده بود
«حوا» رسيد! جيغ…! و نشنيد! خورده بود…!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد