سرشار شادي رفتي و رنجور برگشتي
آنجور رفتي، پس چرا اينجور برگشتي؟
مجذوب بوي پيرهن هربار رفتي و
هربارهم از شهر عشقش كور برگشتي
عمري پلنگان در پيات رفتند، حالا تو
رام پلنگي اينچنين مغرور برگشتي
بايد به اين صبح خماري فكر ميكردي
آن شب كه سرمست از تب انگور برگشتي
اي روح تنها، روح عاشق، روح مجروح
رفتي ولي همصحبت ساطور برگشتي
من خستگيهاي تو را بر شانه خواهم برد
هرجور رفتي، رفتي و هرجور برگشتي،…
بوي تو دارد خون آهوهاي اين نزديك
چشمم نمي بيند تو را از دور!برگشتي؟