دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۴ ۳۱ بازديد
من را نگاه مي كني اما چه سرسري
جوري كه ممكن است به زنهاي ديگري…
باتوم به دست! اينكه كتك مي زني منم!
همبازي خجالتي و كوچكت، پري!
دمپايي ام هميشه مگر تا به تا نبود؟
حالا مرا دوباره به خاطر مي آوري؟
ما سالهاست بي خبر از هم گذشته ايم
هريك بزرگ تر شده در چشم ديگري
شايد كه آشناي يكي ديگر از شماست
آن نوجوان كه با لگد از هوش مي بري…
در چشمهاي ميشي تو گرگ مي دود
يعني گذشت دوره ي خواهر، برادري!
در باور تو ارزش من نصف توست، نه؟
زن جنس پست و مرد…-بگو؟! جنس ِ بهتري!
در باور تو ارزش من هم تن ِ من ست
دستور مي دهي كه «موها زير روسري!»
وقتي بهشت و دوزخ من دست ساز توست
ديگر كدام مكتب و آيين و باوري؟
حالا ببين چرا به تنفر صداي من…
حالا بگو چگونه تو…انگار كه كري
من گريه مي كنم ولي نه در برابرت
من گريه مي كنم ولي از نابرابري