دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۴ ۳۰ بازديد
در كنج ايوان ميگذارد خسته جارو را
در تشت ميشويد دو تا جوراب بدبو را
با دستهاي كوچكش هي چنگ پشت چنگ
پيراهن چرك برادرهاي بدخو را…
قليان و چاي قندپهلو فرصت تلخيست
شيرين كند كام پدر، اين مرد اخمو را
هر شب پريهاي خيالش خواب ميبينند:
يك شاهزاده ترك يك اسب سفيد او را…
يك روز ميآيند زنها كلكشان، خندان
داماد ميبوسد عروس گيج كمرو را
اين حلقه از خورشيد هم حتي درخشانتر…
اي كاش مادر بود و ميديد آن النگو را
او ميرود با گونههايي سرخ از احساس
يك زندگي تازهي گرم از تكاپو را …
او زندگي را سالهاي بعد ميفهمد
دست بزن را و زبان تند بدگو را
روحش كبود از رنج و جسمش آبرودار است
وقتي كه با چادر كبوديهاي اَبرو را…
اما براي دخترش از عشق ميگويد:
از بوسهي عاشق كه با آن هرچه جادو را…
هرشب كه ميخوابند، دختر خواب ميبيند
يك شاهزاده ترك يك اسب سفيد او را