من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

برف و كاج

۲۹ بازديد

 

بر سرت گرد نقره پاشيدند، مثل برف نشسته بر كاجي
مو به مو شرح جنگ‌هاي تو‌اند، پادشاهي اگرچه بي تاجي

از فتوحات رفته مي‌گويند، از شكستي كه خورده‌اي از عشق
در دلت گريه‌هاي مجنون است، در سرت نعره‌هاي حلاجي

تار و پودي به قيمت يك عمر، دار قالي نه! دار دنيا بود
بافت و بافت و بافت و بافت دست تقدير مثل نساجي

غير عزت چه خواست هركه نخواست؟ غير عزت چه داشت هركه نداشت؟
تو عزيز مني هنوز… هنوز … به چه چيزي هنوز محتاجي؟

كه توانسته با خودش ببرد همه‌ي آب‌هاي دريا را؟
من به يك اخم از تو خرسندم، صخره ام دلخوشم به امواجي…

سخت و سنگين اگرچه مي گذرد اين زمستان سرد و طولاني
من كه پشتم به بودنت گرم است، تو بگو چند مرده حلاجي؟


پياده رو

۳۰ بازديد

 

با ابرها چه غصه‌ي پنهاني‌ست؟
اين عصرِ چندشنبه‌ي باراني‌ست؟

با چتر آمدي و نفهميدي
دنيا كه زيرِ چترِ تو تنها نيست!

من خسته‌ام، پياده‌رويي خيسم
داغم هميشه در دلِ پيشاني‌ست

وقتي كه عاشقي سرِ هر كوچه
بازيِ بچّه‌هاي دبستاني‌ست

وقتي كه مي‌بُرند مدام از هم
اين عشق نيست، چاقوي زنجاني‌ست

تو رفته‌اي پياده‌رَوي اما
در سينه‌ي پياده‌رو توفاني‌ست:

اي سايه‌اي كه از سرِ من كم شد
من طاقتم به قدرِ تو طولاني‌ست!


اگر

۲۹ بازديد

 

من چه از آن مرده‌ي در گور كمتر داشتم؟
من كه جاي دل گلايول‌هاي پرپر داشتم

من كه در انديشه‌ي اما، اگرها سال‌ها
خاطرم را، خاطراتم را مكدر داشتم

هركس آمد ضربه‌اي بر من زد و از من گذشت
من شباهت‌هاي بي‌مانند با در داشتم

بعد من هر گل كه مي‌رويد، گواهي مي‌دهد
من كه افتادم به پاي تو چه در سر داشتم

شانه‌هايت را براي گريه كردن دوست… نه!
من سر از زانوي تو اي غم، اگر برداشتم؟

مي توانستم از اين تنها شدن‌ها جان به در…
مي توانستم اگر يك جان ديگر داشتم


ابرها فكر تو بودند

۲۹ بازديد

 

روز داغ تو به دل داشت، به پايان آمد
شب خيال تو به تن كرد، چراغان آمد

آسمان كي دلش از خشكي اين خاك گرفت؟
ابرها فكر تو بودند كه باران آمد

چه جهان‌بيني تلخي كه تو را از كف داد
هركه با چتر از آن پس به خيابان آمد

بارها وقت سرودن به لب آورده‌امت
بارها وقت سرودن به لبم جان آمد

اي به بويت همه جا پيرهني آغشته
اي بلايي كه شبي بر سر كنعان آمد

من اگر دوست شدم با غمت افسرده مباش!
لب به قول پدرم بود كه دندان آمد


بعد از تو

۳۰ بازديد

 

تو را از دست دادم، آي آدمهاي بعد از تو!
چه كوچك مي‌نمايد پيش تو غم‌هاي بعد از تو

تو را از دست دادم، تو چه خواهي كرد بعد از من؟
چه خواهم كرد بي تو با چه خواهم‌هاي بعد از تو؟

تو را از دست…، دادم از همين زخم است؛ مي‌بيني؟
دهانش را نمي‌بندند مرهم‌هاي بعد از تو

تو را از ياد خواهم برد كم‌كم، بارها گفتم
به خود كي مي‌رسم اما به كم‌كم‌هاي بعد از تو؟

بيا، برگرد، با هم گاه…، با هم راه…، با هم…، آه!
مرا دور از تو خواهد كشت «با هم»هاي بعد از تو


دنيا نيامد

۲۹ بازديد

 

دنيا كه آمد گريه‌هايش مثل من بود
مثل من او هم خسته از زندان تن بود

دنيا بزرگ و او بزرگ و …تر شد از عشق
دنيا كه بيش از آنچه بايد دل‌شكن بود…

مي‌خواست مانند تو باشد، نشكند زود
دنيا اگر يادش نمي‌افتاد: زن بود

با آن كه مي گفتيم چيزي بين ما نيست
حتي اگر قدر همين يك پيرهن… ، بود!

مي‌ميرم اما نه برايت، كاش، اي كاش
مردن دروغي مثل دنيا آمدن بود


درد بي درمان

۳۰ بازديد

 

مثل گيسويي كه باد آن را پريشان مي‌كند
هر دلي را روزگاري عشق ويران مي‌كند

ناگهان مي‌آيد و در سينه مي‌لرزد دلم
هرچه جز ياد تو را با خاك يكسان مي‌كند

با من از اين هم دلت بي‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره كِي پشيمان مي‌كند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌كِش است
هركسي او را به زخمي تازه مهمان مي‌كند

اشك مي‌فهمد غم ِ افتاده‌اي مثل مرا
چشم تو از اين خيانت‌ها فراوان مي‌كند

عاشقان در زندگي دنبال مرهم نيستند
دردِ بي‌درمان‌شان را مرگ درمان مي‌كند


تشهد

۳۰ بازديد

 

دست مرا بگير و ببر شهر ديگري
مانند ماهيان كه پي نهر ديگري…

شيرين نكرد كام تو را اين ديار اگر
در جام من نريخت مگر زهر ديگري

با عاشقان، زمانه بگو آشتي نكن!
غمگين نمي‌شويم جز از قهر ديگري

عشق، آن عصاي معجزه در دست‌هاي توست
بگذار با تو بگذرم از بحر ديگري

تلخ و رسول‌كُش شده اين روزگار، كاش
ايمان بياورم به تو در دهر ِ ديگري


ارديبهشت

۳۰ بازديد

 

بيدار شد از خواب، ديد ارديبهشت است
آب و هوا سرشار از عطر فرشته‌ست

در بركه‌ي چشمان تو گم كرد خود را
از ياد برد آهسته آهسته كه زشت است

فهميد در لبخند تو رازي ست پنهان
پيشاني‌ات پيداتر از هر سرنوشت است

يك عمر بذر كينه در دل كاشت اما
عشق تو توفان بود و زد بر هرچه كشت است…

تنها نمي‌ماندي نبودم، بركه‌ي من!
دنيا پر از ما جوجه اردك‌هاي زشت است


بربند

۳۱ بازديد

 

پر شِكوه‌تر از سارهاي بر درخت است
پيراهن تنها كه روي بند رخت است

پيراهني كه پيش از اين سر مي‌نهاده‌ست
بر شانه‌ي پيراهنت، حالا چه سخت است-

تنها بماند مثل من: در بند، بي تو…
تو كه خيالت از من و اين عشق، تخت است!

پيراهنم مي‌داند از من بهتر اين را:
بر باد رفتن، قسمت ِ هر تيره‌بخت است

از غصه حلق‌آويز شايد كرده خود را
پيراهني ديدي اگر بر بند رخت است