من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

باباطاهر ، همداني يا لرستاني ؟

۳۱ بازديد

  باباطاهر، همداني يا لرستاني ؟

باباطاهر عريان، شاعر قرن پنجم هجري قمري به‌دليل لهجه و گويش لري‌اي كه در بيشتر اشعارش داشت و آرامگاه او كه در همدان است، اين پرسش را به ذهن مي‌آورد كه بالاخره او اهل همدان است يا لرستان. گرچه به‌جز اصليتش، وجود يك مقبره به نام باباطاهر در خرم‌آباد، اشتباه‌هايي را درباره‌ محل‌ اصلي دفن اين شاعر ايراني پيش مي‌آورد. در شهر خرم‌آباد مقبره‌اي به نام باباطاهر وجود دارد كه در فهرست آثار ملي هم ثبت شده است؛ اما متعلق به باباطاهر عريان شاعر نيست.

در اين‌باره، عطا حسن‌پور، يكي از باستان‌شناسان و كارشناسان ميراث فرهنگي استان لرستان توضيح داد: «در لرستان لقب «بابا» براي كساني به كار مي‌رود كه اهل حق هستند و احتمالا مقبره‌اي كه به نام باباطاهر در خرم‌آباد است، به يكي از همين افراد تعلق دارد؛ اما قطعا اين فرد باباطاهر عريان همداني نيست، زيرا قدمت آرامگاه موجود در خرم‌آباد به دوران صفوي مي‌رسد.»

او گفت: «همدان در گذشته از نظر جغرافيايي در حوزه‌ لرستان فرهنگي قرار مي‌گرفت و زبان مردم آن‌جا لري بود. به همين دليل، شايد نسبت به همداني بودن يا لر بودن باباطاهر عريان ابهام‌هايي وجود داشته باشد.»

در اين‌باره همچنين مديركل ميراث فرهنگي و گردشگري استان همدان بيان كرد: «آنچه هميشه درباره‌ باباطاهر مطرح مي‌شود اصليت اوست،‌ يعني اين‌كه محل تولدش كجاست و خانواده‌اش چه كساني بودند.»

اسدالله بيات ادامه داد:‌ «براساس منابع تاريخي، طغرل‌بيگ سلجوقي در سال 447 هجري قمري وقتي به همدان آمد، به ديدن باباطاهر رفت و اين نشان مي‌دهد كه او در اين شهر بوده و در همين شهر هم فوت كرده است؛ اما آنچه اطلاع دقيقي از آن در دست نيست، محل تولد باباطاهر است. شايد او اصالتا اهل همدان بوده و يا از جاي ديگري به همدان آمده است.»

وي همچنين اظهار كرد: «شعرهاي باباطاهر به لهجه‌ «فهله» سروده شده است و در اصطلاح عاميانه آن را لري برداشت مي‌كنند. به همين دليل، حتا عده‌اي مي‌گويند باباطاهر اهل لرستان بوده است.»

بيات درباره‌ آرامگاه باباطاهر نيز توضيح داد: «در قرن هشتم هجري قمري يك آرامگاه هشت‌ضلعي روي مقبره‌ باباطاهر بود كه براثر گذشت زمان تخريب شد. بين سال‌هاي 1329 تا 1331 هجري شمسي بناي جديدي به جاي بناي قديمي از آجر ساخته شد. پس از آن، در سال 1342 كارشناسان وقت اعتقاد داشتند اين بنا درخور شخصيت باباطاهر نيست. به همين دليل، ساخت بناي جديد را كه تلفيقي از معماري قرن‌هاي هفتم و هشتم هجري قمري است، آغاز كردند كه در سال 1349 هجري شمسي به پايان رسيد.»

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار باباطاهر كليك كنيد


باباي كوفه

۲۹ بازديد

باباي كوفه

شاعر : يوسف رحيمي

گم مي شود در غربت شب هاي كوفه
در لابلاي نخلها، تنهاي كوفه

كوه است كوه اما دگر از پا نشسته
سر مي كند در چاه غم درياي كوفه

خسته شده از سُستي اين قوم صد رنگ
خسته شده از شايد و امّاي كوفه

با نان و خرما مي رود كوچه به كوچه
اما چرا نفرين؟ مگر مولاي كوفه ...

جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟
اي واي از نامردمان اي واي كوفه

يارب بگير از قدر نشناسان علي را
سر آمده صبر از ملالت هاي كوفه

مانند چشمانش دل عالم گرفته
آماده‌ي رفتن شده آقاي كوفه

اما نگاهش بي كران بي كسي هاست
دلشوره دارد از غم فرداي كوفه

روزي كه مي آيد به شهر نانجيبان
با دست بسته، جان به لب، زهراي كوفه

روزي كه خون مي بارد از چشمان غيرت
از طعنه هاي تلخ و جانفرساي كوفه

بر روي ني سوي لب غرق به خوني
سنگ بلا مي بارد از هر جاي كوفه

مي ميرد از اندوه گوش و گوشواره
دارد خبر از بغض بي پرواي كوفه

مي پرسد از راه نجف طفل يتيمي
ذكر لبش: باباي من! باباي كوفه!


اشعار برخي از شاعران در ديدار با رهبر

۲۵ بازديد

شاعر : ناصر فيض

- به آب روشن مي عارفي طهارت كرد
و رفته رفته به اين كار زشت عادت كرد!

- سالها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد!
بي خبر بود كه ما مشترك كيهانيم

- تو را ز كنگره عرش مي‌زنند سفير!
چرا به كنگره شعر مي‌روي شاعر؟!

- من بيچاره هم از اهل سلامت بودم
بس كه رفتم به چكاپ اين همه بيمار شدم

- صوفيان وا ستدند از گرو مي همه رخت
بنده از شرم شدم پشت درختي پنهان!

- كلنگ توسعه بوسيد تربت قم را
كسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند!

- سعديا مرد نكو نام نميرد هرگز
مرده آنست كه او را به نكويي نبرند !

 

شاعر : زكريا اخلاقي

زندگي جاري است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ اين بهار پر طرب زنده است

خاك، حاصلخيز، باغ‌هاي روشن زيتون بهارانگيز
دشت‌ها شاداب، در شكوه نخل‌ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله‌گاه دوردست ما گل‌افشان است
وادي توحيد در وفور چشمه‌هاي فيض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه‌ي پيغمبران پيداست
صبح نزديك است، صبح در تصنيف‌هاي نيمه‌شب زنده است

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌هاي عشق در آيينه‌ها زيباست
عاشقان هستند، شعرهاي عاشقانه لب به لب زنده است

خيمه در خيمه، لاله‌ي داغ شهيدان روشن است اما
گريه‌ها خندان، شادماني‌ها در اين رنج و تعب زنده است

مادران خاك، جانماز خويش را گسترده تا آفاق
دست‌هاي شوق، در قنوت گريه‌هاي مستحب زنده است

شرق بيدار است، در جهان از همصدايي‌ها خبرهايي است
نام اين صحرا، روي رنگ و بوي گل‌هاي ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز مي‌خوانند
قدس تنها نيست، در سراپاي جهان اين تاب و تب زنده است

باد مي‌آيد، بوي گل‌هاي حماسي مي‌وزد در دشت
زندگي زيباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

 

شاعر : سيد عليرضا شفيعي

در كوچه‌هاي نگاهت اي كاش مي‌شد قدم زد
در شرح قرآن چشمت آيه به آيه قلم زد

فرياد نهج‌البلاغه با چرخش ذوالفقارت
همدم شد و بر سر كفر، تيغ عدم دم به دم زد

اكسير عشق تو غوغاست بي‌شك طلا مي‌شود خاك
حتي خدا روز خلقت از كيمياي تو دم زد

در خواب بودم دمادم، در خواب... يك خواب مبهم
ياد تو چون سرمه‌ي صبح، بيداري‌ام را رقم زد

بال و پرم را شكسته بار گناهانم آقا
اي كاش مي‌شد دوباره بالي به دور حرم زد

 

شاعر : مهدي باقر از هندوستان

عشق، فهميد كه جان چيست، دل و جانش نيست
سرخوش آن كس كه در اين ره سر و سامانش نيست

عشق تو راز بزرگي ست كه دركش سخت است
درد من درد و بلايي ست كه درمانش نيست

من در آن شهر خموشان و سكونم كه كسي
ترسي از خار مغيلان بيابانش نيست

قتلگاه دل او كعبه‌ي آزادي اوست
مي‌رود سوي خدا بيم ز ميدانش نيست

آن كه قربان ره صدق و صفا مي‌باشد
آدمي نيست در اين دهر كه قربانش نيست

دعوتت بانگ اذاني ست كه مي‌خواندمان
كربلاي تو نمازي ست كه پايانش نيست

نيزه و تيغ و سنان ماند و سواران رفتند
هيچ، در دشت، به‌جز زخم شهيدانش نيست

 

شاعر : محسن رضواني

رباعي گفتي و تقديم سلطان غزل كردي
معماي ادب را با همين ابيات حل كردي

رباعي گفتي و مصراعي از آن را تو اي بانو
ميان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل كردي

فرستادي به قربانگاه اسماعيل‌هايت را
همان كاري كه هاجر وعده كرد و تو عمل كردي

كشيدي با سرانگشتت به خاك مُرده، خطي چند
تمام شهر يثرب را به خاك طف بدل كردي

خودش را در كنار مادرش حس كرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شكر بودي زينب خود را بغل كردي

چه شيري داده‌اي شيران خود را كه شهادت را
درون كامشان شيرين‌تر از شهد و عسل كردي

رباعي تو بانو! گرچه تقطيع هجايي شد
به تيغ اشك خود، اعرابشان را بي‌محل كردي

 

شاعر : مريم رزاقي

باز پيچيده شده نفحه‌ي ياقدّوسي
بر لب شهر نشسته است ز غم افسوسي

سر تكان مي‌دهد از داغ سياووشانش
شهر آشفته و برخاسته از كابوسي

شهر من بي‌تو همان پنجره‌ي منتظر است
در نگاهش همه پيداست غم محسوسي

در تب سفسطه‌ها سوخته دنيا، اي دوست!
كاش درمان شود از حكمت جالينوسي

اي كه زانو زده خورشيد به پايت شب و روز
به تماشاي تو برداشته‌ام فانوسي

اگر از هر طرفي باد مخالف بوزد!
كي به هم مي‌خورد آرامش اقيانوسي

آسمان منتظر فوج كبوترها نيست
كاش از نسل تو پر باز كند ققنوسي


گزارش تصويري ديدار شاعران با رهبر

۳۵ بازديد


7 شعر از 7 شاعر به مناسبت ولادت امام حسن مجتبي (ع)

۳۰ بازديد

به مناسبت ولادت با سعادت امام حسن مجتبي (ع) ۷ شعر از ۷ شاعر معاصر كشورمون رو در اختيارتون قرار داده ايم تا با خواندن اشعار لذت ببريد

حماسه صلح - يوسف رحيمي

گدا گدا آقا - علي اكبر لطيفيان

خورشيد سخاوت - وحيد قاسمي

لبان فاطمه خندان - هادي ملك پور

آقاي جوانان بهشت - قاسم صرافان

حُسن يوسف - سيد حميدرضا برقعي

نفحه باغ بهشت - محسن عرب خالقي


شعري به مناسبت ولادت امام حسن مجتبي (ع)

۲۸ بازديد

از تو گفتن

شاعر : رضا اسماعيلي

از تو گفتم با ولي ، اما ، اگر ... ، يعني كه هيچ
چون نفهميدم ز نورت بيشتر ، يعني كه هيچ

دفترم خالي ست از گل واژه‌هاي نور تو
واژه‌ها از فصل حُسنت بي خبر، يعني كه هيچ

نازنين ! چشم زمين روشن به نور حُسن توست
آفتاب حُسني و من كور و كر ، يعني كه هيچ

از تو اسمت را فقط مي‌دانم و رسمت ... ؟ دريغ !
از تو اي جان جهان ! اين مختصر ، يعني كه هيچ

ادعاي عاشقي دارم ، ولي كو داغ دل ؟
درد بي‌دردي گرفتي ، اي پسر ! يعني كه هيچ

آرزو دارم برقصم آسمانت را شبي
در حصار اين قفس! بي بال و پر؟ يعني كه هيچ

دلخوشم كه شاعر حُسن توام ، اما چه سود ؟!
تا نگشتم با نگاهت همسفر ، يعني كه هيچ

از تو كم گفتم ، خجالت مي‌كشم از روي تو
يك غزل ؟ ها ... كرده‌ام شق القمر ! يعني كه هيچ

مانده‌ام در فهم تو ، اي حُسن عالمتاب عشق!
من كجا و وصف تو ؟ خوردم شكر ! يعني كه هيچ


4 شعر جديد از 4 شاعر

۳۳ بازديد

من و تو
شاعر : وارطان هاكوپيان

من و تو زير درخت نشسته ايم،
- درخت بهار را مي زيد
من و تو زير درخت نشسته ايم،
- درخت تابستان را مي زيد
من و تو زير درخت نشسته ايم،
- درخت پاييز را مي زيد
من و تو زير درخت نشسته ايم،
- درخت زمستان را مي زيد
من و تو زير درخت خاك شده ايم،
- ببين درخت چه مي زيد. 


گويه - 197
شاعر : مفتون اميني

درخت را مي بينيم
كه از سفر زمستاني خود، شاد و جوان بر مي گردد
و ما با تن و جاني فرسوده
رود را مي بينيم
كه هم در خانه مي ماند و هم به دريا مي رسد
و انسان
گرفتاري در عيش پاره وقت
پرنده ها را مي بينيم
كه همت كوچ از گرم و سرد را دارند
و ما در لاك تحمل خود مي سوزيم
يا مي پوسيم.
آه. انسان
كه عفونت روزانه اش
آن اندازه كه زخم بر كرامت است
تازيانه بر غرور بي جا نيست.

دلفين ها در خواب هايم شنا مي كنند
شاعر : ساره دستاران

اين روزها
حال و هواي خوبي دارم
صبح ها
سنجابي از در و ديوار دلم بالا مي رود
شب ها
دلفين ها در خواب هايم شنا مي كنند
اين روزها حال و هواي خوبي دارم
اما من به پايان چيزهاي خوب مشكوكم
مي ترسم چشم باز كنم
از سنجابم پوست گردويي مانده باشد
دلفين ها در خواب هايم خودكشي كرده باشند
 

پنجره خيال
شاعر : هايده حسن زاده

پشت پنجره خيالم
چيزي نبود
جز همين رويش سبز و ريزش زرد
تردد آدم ها با ترس
و تماميت خيابان هايي كه لخت بودند
و كوچه هايي كه عريان
و گاهي صداي ريزي از عشق
كه در هاضمه سكوت مي مرد


حماسه صلح

۲۷ بازديد

حماسه صلح

شاعر : يوسف رحيمي

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز
مرد غريب شهر ولي آشناي سبز

روح اجابت است به دست تو بسكه داشت
باغ دعاي هر شب تو ربناي سبز

هر شب مدينه بوي خدا داشت تا سحر
از عطر هر تلاوت تو با صداي سبز

سرسبزي بهشت خدا چيست ؟ رشته اي
از بالهاي آبيتان آن عباي سبز

از لطف اشكهاي سحر غنچه داده است
در دامن قنوت شبم اين دعاي سبز

كي مي شود كه سايه كند بر مزار تو
يك گنبد طلا ئي و گلدسته هاي سبز

آن وقت تا قيام قيامت به لطفتان
داريم در بقيع تو يك كربلاي سبز

 

يا مي شود دلم گل و خشت حريم تو
يا مي شود كبوتر تو ، يا كريم تو

 

تو سرو قامتي تو سراپا ملاحتي
آقا تو حسن مطلقي و بي نهايتي

خاك زمين كه عطر حضور تو را گرفت
از ياد رفت قصه يوسف به راحتي

ايوب كه پيمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم وطاقتي

بي شك و شبهه دست توسل زده مسيح
بر دامنت اگر شده صاحب كرامتي

ياد پيامبر به خدا زنده مي شود
وقتي كه گرم ذكر و دعا و عبادتي

حتماً براي خواهش دست نيازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتي

وقتي ميان معركه شمشير مي كشي
تنها تويي كه مرد نبرد و رشادتي

با تيغ ذوالفقار كه در دستهاي توست
بر پا شده به عرصه ي ميدان قيامتي

 

بر دوش سيد الشهدا بود رايتت
عباس بود آينه دار شجا عتت

 

خورشيد آسماني ماه خدا حسن
همسايه قديمي دنياي ما حسن

پرواز بالهاي خيالي فهم ما
كي مي رسد به اوج مقام شما حسن

روشن ترين تجسم آيات و سوره ها
ياسين و قدر و كوثري و هل أتي حسن

صفين شاهد تو و شور و حماسه ات
شير دلير بيشه شير خدا حسن

الله اكبر تو بلند است وقت رزم
آيات فتح روز نبردي تو يا حسن

صلح شكوهمند تو هرگز نداشته
چيزي كم از قيامت كرب و بلا حسن

 

صلحت حماسه بود نه سازش كه اينچنين
شد سربلند پرچم اسلام راستين

 

در خانه تو غير كرامت مقيم نيست
اينجا به غير دست تو دستي رحيم نيست

تو سفره دار هر شب شهر مدينه اي
جز تو كسي كه لايق لفظ كريم نيست

از بسكه داشت دست شما روح عاطفه
شد باورم كه كودكي اينجا يتيم نيست

جز سر زدن به خانه دلخستگان شهر
كاري براي هر سحرت اي نسيم نيست

اينجا كه نيست گنبد و گلدسته اي بگو
جايي براي پر زدن يا كريم نيست؟

داغ ضريح و مرقد خاكيت اي غريب
امروزي است غربت عهد قديم نيست

با اين همه غريبي و دلتنگي ات بگو
جايي براي اينكه فدايت شويم نيست ؟

 

گل داشت باغ شانة تو از سخاوتت
آقا زبانزد همه مي شد كرامتت

 

اينگونه در تجلي خورشيد وار تو
گم مي شود ستاره دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوي بهشت، عطر پر و بال جبرئيل
مي آورد نسيم سحر از ديار تو

دلهاي ما زميني و ناقابلند پس
يك آسمان درود الهي نثار تو

هر شب به ياد قبر تو پر مي زند دلم
تا خلوت سحرگه آئينه زار تو

تا كه شبي بيائي و بالي بياوري
مانديم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالي كه آشناي تو باشد ابوتراب !
يا وقف صحن خاكي و پر از غبار تو

بالي كه سمت تربت تو وا كنيم و بعد
باشيم تا هميشه فقط در كنار تو

 

با عطر ياس تربت تو گريه مي كنيم
آنجا فقط به غربت تو گريه مي كنيم


گدا گدا آقا

۳۰ بازديد

گدا گدا آقا

شاعر : علي اكبر لطيفيان

نشسته ام بنويسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است اين گداي با آقا

نشسته ام بنويسم حسن ، كريم ، كرم ،
مدينه ، سفره ي آقا ، برو بيا ، آقا

نشسته ام بنويسم به جاي العفوم
الهي يا حسن يا كريم يا آقا

تو مهرباني ات از دستگيري ات پيداست
بگير دست مرا هم تو را خدا آقا

دخيل هاي نبسته شده زياد شدند
چرا ضريح نداري ؟ چرا چرا آقا

 

تويي كريم كرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده

 

همه فقير تو هستند ما گدا ها هم
گداي لطف تو هستند خضر و موسي هم

سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي
هر آنچه داشته بودي و گيوه ات را هم

قسم به ايل و تبارت - قسم به طايفه ات
غلام قاسم و عبدالله توآم با هم

عجيب نيست بگردد فرشته دور سرت
عجيب نيست بگردد علي و زهرا هم

من از بهشت به سمت شما سفر كردم
كه من بهشت بدون تو را نمي خواهم

 

بدون عشق مسلمان شدن نمي ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمي ارزد

 

نديـــده انــــد افاضــــات آفتــــابت را
نخوانده است كسي سطري از كتابت را

به دستهاي گدايان فقط دعا دادند
به چشم هاي تو دادند استجابت را

چرا غلام نداري ؟ مگر كه ما مُرديم
نشسته ايم ببينيم انتخابت را

تو تكسواري حتي كسي شبيه حسين
عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را

نه كه نظر نخوري- نه - مدينه مي ميرد
اگر كه دست علي وا كند نقابت را

 

نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني
نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني

 

نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست
نگات مثل علي و صدات مثل خداست

نشسته ام بنويسم علي است بابايت
نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست

نشسته ام بنويسم هزار اي والله
هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست

سكوت كردي اما حسين شهر شدي
سكوت كردن تو كربلاست - عاشوراست

اگر كه جلوه نكردي همه كم آوردند
نبود دست تو آري خدا چنين مي خواست

 

قرار بود كه در صلح - كربلا بشوي
سكوت پيش بگيري و لافتي بشوي

 

نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو
هميشه بيشتر از حد انتظاري تو

به دست با كرمت مي دهي كريمانه
به سائلان حسينت هرآنچه داري تو

تو نيمه ي رمضاني ولي شب قدري
مرا به دست خداوند مي سپاري تو

اگر بناست بسوزم به هيزم فردا
قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو

نخواستم بنويسم ولي نفهميدم
چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو

نوشتم از سر اين كوچه ردّ مشو اما
نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو ...

...تلاش مي كني از مادرت جدا نشوي
تلاش مي كني او را حرم بياري تو

 

مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي
چقدر زود شكسته شدي و پير شدي


نفحه باغ بهشت

۳۰ بازديد

نفحه باغ بهشت

شاعر : محسن عرب خالقي

صداي شر شر باران شعر مي آيد
كسي دوباره به ايوان شعر مي آيد

غزل ،قصيده، نمي دانم، اين كه در راه است
چقدر ساده به ديوان شعر مي آيد

زبــان روزه پيــــاده نــــزول فـــــرموده
خبر دهيد كه مهمان شعر مي آيد

هميشه در وسط قحطي از دل دريا
به ياريم به بيابان شعر مي آيد

غزل به وزن دو ابروي او اگر گويم
دو وزن تازه به اوزان شعر مي آيد

 

كميت لنگ غزل مي شود چو شعر كميت
اگر نظر بنمايد كريم اهل البيت

 

خبر رسيده كه امشب كريم مي آيد
به خاك صاحب روحي عظيم مي آيد

كسي كه نفحه باغ بهشت نفحه اوست
چقدر ساده سوار نسيم مي آيد

كسي كه بودن او تا هميشه خواهد بود
كسي كه زمزمه اش از قديم مي آيد

كسي كه پشت سر خشم او بدون شك
هزار دسته عذاب اليم مي آيد

ز فيض چشم كريمش رحيم خواهد شد
دلي كه مثل شياطين رجيم مي آيد

اذان مغرب افطار پاي سفره‌ي او
چقدر اسير و فقير و يتيم مي آيد

 

اگر رسيده در اين مه براي خاطر ماست
خدا براي سر سفره اش نمك مي خواست

 

مدرسي كه ادب هم بود مودب او
نشسته هر چه پيمبر به پاي مكتب او

به گرد پاي صعودم نميرسي جبرييل
اگر كبوتر جانم شود مقرب او

تمام عمر شده نام او مخاطب من
چه خوب مي شد اگر مي شدم مقرب او

چه راكبي كه فلك هم نديده مانندش
چه راكبي كه رسول خداست مركب او

مسير خانه ‌ي ‌شان چند كوچه بند آيد
براي خواندن قرآن چو وا شود لب او

 

فقط نه اهل زمين دل سپرده‌اش هستند
كه عرشيان خدا كشته مرده‌اش هستند

 

هـــــواي بـــزم كريمــــانه نـــگاه شما
دوباره سائلتان را كشيده است اينجا

چه خوب مي شد از نخل چشمتان امشب
براي سفره‌ي افطارمان دهي خرما

در آستين شما دست فضل حضرت حق
و بر زبان شما معجز بيان خدا

اگر رسد به سراب تو مي شود سيراب
هر آنكه تشنه برون آيد از دل دريا

قسم به مهر لب روزه دارتان عمريست
كه مُهر مِهر شما خورده روي سينه‌ي ما

كجاست يوسف صديق تا خودش بيند
خداست مشتري حُسن يوسف زهرا

 

دل برادرت آقا اگر چه خواهري است
دل كبوتري تو عجيب مادري است

 

ببار ابر كرامت كه خوب مي باري
چقدر چشمه ز چشمان خود كني جاري

بريز ، كاسه به دستان تو فراوانند
تبرك همه‌ي سفره هاي افطاري

مساحت دل ما نذر باغباني توست
به اختيار خودت هر چه بذر مي كاري

زمان ديدن تو مادرت چه حالي داشت
شب تولد خود را به ياد مي آري؟

چه زود فصل زمستان گيسويت آمد
چه ديده اي وسط كوچه هاي بي ياري

چه بود آنچه شكست و سپس زمين افتاد
چه هست اينكه تو بايد ز خاك بر داري

 

ببين شكسته شده اي ببين كه تا شده اي
از آن زمان كه تو با شانه ات عصا شده اي