من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

كبود

۳۰ بازديد

شعرم از دى به سراغ آمد و اين بار كبود

واژه و بيت و غزل در خم ديوار كبود

مى‏نويسم غزل از دشت پر آلاله و سبز

گرچه اين پاى بسى خسته و بسيار كبود

ماه خورشيد و فلك طالب ديدار تواند

كز عروج تو چنين زُهره و اقمار كبود


سينين

۲۹ بازديد

دل سينايى‏ام جانا بلاى سينه سوزم شد

بيا سينين من بشنو كه طورم شام و روزم شد

خداى ديگرى اينجاست سزاى ما همين دنياست

كه دنيا زشت و گه زيباست سرابش كينه توزم شد

به موسى گفت سلطانى كزين دنيا چه مى‏دانى

بگفتا موسى عمران كه رخسارش عجوزم شد


كفايت

۳۱ بازديد

حيف از آن لحظه كه هر دم به بطالت برود

علم و عالم به طريقى به جهالت برود

عالم اهل فنا را تو به چشم دل خويش

گر نبينى همه‏ى عمر و جوانى به كسالت برود

دى جوانى بگذشت تا كه رسيدم به افول

مرده شو هم نكند ميل و كفايت برود


محراب

۳۱ بازديد

از صبا حال مرا فرصت پرسش نبود

كعبه و بتكده هم جاى پرستش نبود

به نظرگاه تو سوگند و به لب‏هاى خموش

كه دگر جان مرا جان بلاكش نبود

قابل جود تويى سجده و مسجود تويى

دل نديدست دلى را كه در او غش نبود

جانب اهل وفا را بنواز از سر لطف

كه ز محراب تو سر مهلت سركش نبود


كوثر

۲۹ بازديد

تو حفيظىّ و ميان من و تو ذرّه جدايى نبود

ناز كمتر كن صنم كين ره خدايى نبود

آن چنان وجد وجودت شده اين دل ليكن

دل سراپرده‏ى عشق است و فدايى نبود

تو كه خود نورى و انوار جهانى پى‏توست

ظلمات از پى شيطان رود و ظلم به جايى نبود

ز ازل تا به ابد زان صحفت تا فرقان

خوشتر از سوره‏ى كوثر كه ندايى نبود

مگر از فتنه‏ى ابليس نجاتم دهى با الهامى

ور نه از ناله‏ى دل هيچ صدايى نبود

گرچه تن غرق گناهست كه دل آهى زد

حاش للَّه براى دل غمديده جزايى نبود

ز در كعبه برون آى نظر كن كه ز فيض

به ميان ضعفا هيچ گدايى نبود

برو اى گبرى كه ابليس هم انديشه‏ى توست

كه به واللَّه جز اللَّه خدايى نبود

آتشى افتاد باصر را كه سوزش ماندگار

فكر سازش را كنيد او را رهايى نبود


غُل

۲۸ بازديد

 آب زر و سيم نيست بر خس و بر گل مبند

راه قفس را گشا بر دل بلبل مبند

شرط رها گشتن است بخشش و آزادگى

بهر رها گشتنت پاى ورا غل مبند

عاقل و فرزانه را جامى ز عرفان بود

سينه‏ى ديوانه را ساغرى از مل مبند

صورت رخشان يار از دل او روشن است

گردن سيمين او رشته‏ى سنبل مبند


كفن

۲۸ بازديد

 چيست آن گل كه در اين شب به چمن مى‏آيد

شربتى دارد و با بوى سمن مى‏آيد

ما و او در دل شب صحبت ديرين داريم

او كه هر شب به هم آغوشى من مى‏آيد

بگذاريد كه در منزل او خوش باشم

اى كه گفتى ز تنت بوى كفن مى‏آيد


افيون

۲۸ بازديد

 فطرت عشق وجودم عمرى اندر خواب بود

كوه افيون را نظر كردم نمى از آب بود

روى زخمى و سيه از كرده را كردم سپيد

كين همان روح پريشان خاطر تالاب بود

دل كه ره را بر ادب مستور كردش اى دريغ

بر گمان وهم دل از زمره‏ى آداب بود

اشك ماتم را به وقت غم تمنايى نبود

گويى آن قطران بى‏حاصل بسى ناياب بود

آب خضرش را گرفتند از عطش فرياد كرد

اين دل سرگشته چون در بستر گرداب بود

من قدح را بر در ميخانه بر سر مى‏زنم

چون لب عطشان دل با خون دل سيراب بود

مه شد از سوغات افيون بارش دود از قمر

بر نظر بازان ساقى هر دمش مهتاب بود

باصر از يمن دعايش اين چنين در عافيت

گشت اما پاى اندر پاكى‏اش بى‏تاب بود


انزلنا

۳۱ بازديد

آن كه ديروز نمود عشوه ز تن زيبا بود

رخ و رو جامه‏ى تن گويى به از ديبا بود

لب آغشته به مهرش به من آورد نويد

كه بگير اين قدح و جامى كه در صهبا بود

من كه امروز ندارم ز برم چشم آرو

دل خوشم بر نظرت كان نظرى بينا بود

هر چه‏ام زخم زنى بر دل من دانى تو

كه وجودم شده ازرق اگرم برنا بود

تن ضعيف است و ندارد زر و زورى ليكن

هر چه دارد ز ازل بى‏گنهى مبنا بود

همچو خلخال به خالت شده اين دل پرگار

كه تو خالت شده دام و دل ما دنيا بود

شده‏اى باصر شوريده چرا غرق گناه

تو دمادم دمت از سوره‏ى انزلنا بود


بيدار و بي دار

۲۹ بازديد

 دوش آغوش مرا جز تو خريدار نبود

اى كه در سلسه‏ات واژه‏ى هشيار نبود

عمر بى‏حاصل و شوق تو و بى دار چه سود؟

كه قسم جز من و منصور و تو بيدار نبود

شب يارى گرم اى يار ز انظار مگير

كه به تفسير دل اميدى به اغيار نبود

بِنِگر صاحب دولت كه در اين بحر مجاز

كآبرو برده عدو از من و انگار نبود

از چمن سوسن و آلاله و بلبل ديريست

رفته گويا ز ازل صحبت اشجار نبود