دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۳۲ بازديد
آن كه ديروز نمود عشوه ز تن زيبا بود
رخ و رو جامهى تن گويى به از ديبا بود
لب آغشته به مهرش به من آورد نويد
كه بگير اين قدح و جامى كه در صهبا بود
من كه امروز ندارم ز برم چشم آرو
دل خوشم بر نظرت كان نظرى بينا بود
هر چهام زخم زنى بر دل من دانى تو
كه وجودم شده ازرق اگرم برنا بود
تن ضعيف است و ندارد زر و زورى ليكن
هر چه دارد ز ازل بىگنهى مبنا بود
همچو خلخال به خالت شده اين دل پرگار
كه تو خالت شده دام و دل ما دنيا بود
شدهاى باصر شوريده چرا غرق گناه
تو دمادم دمت از سورهى انزلنا بود