من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دوش

۲۹ بازديد

 ما چشيديم از غم و تنهايى يلداى دوش

تا رسيديم اين چنين اندر خم فرداى دوش

از ره رندى رسيدم زاهد پشمينه پوش

كو ربود آن نرگس و آلاله‏ى زيباى دوش

دى بگفتا مى‏رسد دنياى بى‏فردا به هوش

برحذر باش از مى مستانه‏ى يغماى دوش

كور بادا چشم سر را چون نبيند آفتاب

چشم دل هر لحظه بيند منظر ميناى دوش

آتشم خاكسترى را طالبم بهر وجود

تا كه نامحرم نبيند ناله و گرماى دوش

بين خال و خاك و خاكستر دلا فرقى نبود

در نگاه مردم افتاده‏ى شيداى دوش

چاره‏اى باصر مبادا بر دل غمديدگان

بذر نوميدى بكاريم از دل تنهاى دوش


در بند

۲۵ بازديد

 به چمن گو چو مرا گشته ملال از كوثر

آرزويست تو را خواب و خيال از كوثر

بندم از پا بگشا جام مرامم بده دوست

تا كه نوشند تو را ز آب زلال از كوثر

جرعه‏اى ده كه به پا خيزم و با سرو بلند

به ثريا رسم از نام جلال از كوثر

من ز مسجد به طرفدارى جام آمده‏ام

كى كشم سر به سما با پر و بال از كوثر؟

بيمه‏ى زهد و خراباتى‏ام از دولت عشق

عشق بخشد به من آن نان حلال از كوثر


ضعيفان

۲۷ بازديد

ساقى مى مستان را زود از سر پيمان ريز

وان آب حياتت را بهر گِل انسان ريز

هر مائده‏ى غم را كز بهر مريضان است

از جام حبيبان گير وز دست طبيبان ريز

از قدرت بى‏پايان كندر كف خود دارى

از عرش نمايان ساز بر فرش ضعيفان ريز

يا رب به ثنا گويان آن وعده و آيت را

بفرست ز پيغامى زو از دل باران ريز

گر مصلحت است جانا بر دامن هر دانا

علم و ادب و عرفان در عالم امكان ريز


سبز

۲۵ بازديد

فتنه كرديد از طمع كارى بچسبانيد به سبز

پيكر نجواى دوران را بخوابانيد به سبز

قبله عالم سياه و شال درويشان سياه

كعبه و پيمانه را امشب بگردانيد به سبز

از جبينم هر دم آيد خون به جاى آب درد

خون ما را با شقايق‏ها بيالائيد به سبز

در چمنزار آخرين بار صحبت از سبزى نبود

اين گره‏هاى من و او را بچسبانيد سبز


دربدر

۳۰ بازديد

گشتم اندر واژه‏اى در باب عرفان دربدر

هر كه را ديدم بجز درويش و مستان دربدر

در ميان حلقه هم درويش و هم مست حاضرند

يوسفى هم در پى يعقوب و كنعان دربدر

نى به دف گويد بيا چنگى به دلها افكنيم

دف به نى گويد چه سودى دل مگردان دربدر

اى قدم‏ها برنگيريد از سر كويش كه من

گرچه عاصى گشتم اينك در پى نان دربدر

ذكر هو در خانقاه و ذكر مى‏ در ميكده

صوفى و خمار و عارف گشته اينسان دربدر

خرقه و زنّار زاهد دختر ترسا ربود

زو سبب گرديده‏اى دل شيخ صنعان دربدر

در خراباتم كه دل‏ها را به هر سو مى‏برند

ما ز دل گرديده پنهان او ز ايمان دربدر

باصر از تن‏ها مگيرى جام عرفانى كه من

بس در اين ميخانه‏ها ديدم كه انسان دربدر


طمع خاك

۲۸ بازديد

باورم نيست كه دستم نگرفت پاى دگر

رفت تنها بزند كومه‏ى خود جاى دگر

گرم از دست بيفتاد و سبويم بشكست

ساقى دهر دهد مژده به ميناى دگر

ز قرارت كه چو لبريز شد اين كاسه‏ى صبر

موعد آن روز گذشت از پى فرداى دگر

دل سودا زده‏ام دوش رها كرد رفيق

جاى ليلى بگرفت دلبر ترساى دگر

جامه‏ى زهد و ريا نيست دگر بر دل و جان

تا بيايد صُحفى از دل سيناى دگر

طمع خاك زياد است و گريزى نبود

دل ميازار كه باشد تو و دنياى دگر

گنه باصر سرگشته فقط تنهايى‏ست

يار بى‏غش بدهش رب به تمناى دگر


پنجِ عصر

۲۸ بازديد

اى دريغا مى‏رسد بر ما دمادم پنج عصر

مى خوريم ما جاى شادى ناله و غم پنج عصر

پنج عصرم تا سحر با شام يلداها يكى است

صبح صادق بگذرد چون جام با جم پنج عصر

سوى آتش مى‏رود دلها بگو كو آب خضر؟

كو حياتى تا كه نوشم ز آب زمزم پنج عصر

اين حسادتهاى بى‏حاصل ز بد چشمان كيست؟

كان سبب از مردم آرد اشك نم نم پنج عصر

منظر چشمان او در آسمان‏ها مى‏گريست

چون كه در چشمش شبابى مى خورد سم پنج عصر

كاش از سر منزل عنقا بيايد قاصدك

باخبر باشيم از ياران افخم پنج عصر

يا رب آيا مى‏شود از حوض كوثر آب خورد؟

يا فشانى ذرّه‏اى مانند شبنم پنج عصر؟


افطار

۳۲ بازديد

اى باد صبا نكهت خوش گير و برم يار بيار

سبدى مشك بگير باده‏ى فرار بيار

ز تمرض همه دنبال مى و افيونند

گل بى‏خار بگير تلخه‏ى بيمار بيار

صنمى آهو چشم از بلغم دوش گريخت

ميل برگشت ندارد تو به اصرار بيار

تو كه طنّازى و من آگهم از طنّازيت

جامه‏ى تور بيفكن ز تن و خرقه‏ى ستار بيار

تو برو دختر رز بوسه‏ى تو تكراريست

ور نه يك بوسه ز خال لب غمخوار بيار

ساقيا پر شده غم در دل من مى‏بندم

راه دل را قدحم از ره نيزار بيار

ز طرب مطرب ما با دف و نى مى‏آورد

آب خضرى و بگفتيم به افطار بيار

چون نبخشيد حبيبم گنهم در را بست

لعل باصر تو ز خود نى كه ز دادار بيار


گندم

۲۷ بازديد

مفروش تو گندم به سر كوچه و بازار

كين دانه بيرزد به زر و سكه و دينار

چون دانه فشانى به دمن خوشه برويد

هر خوشه نه صد بلكه دهد دانه‏ى بسيار

چون زاد و ولد از گل و ريحانه جدا نيست

پس دانه‏ى گندم شود اندازه‏ى خروار

در مزرع گندم مخورى دانه‏ى حسرت

هرگز ز طمعكارى مكن دانه به انبار


پريشان

۳۰ بازديد

دانى اى دل كه دگر جان تو درمان نشود؟

دست يزدان طلبد، راهى دونان نشود؟

بشنو پند حكيمانه كه پيران گفتند

عقل گويد كه زر و سيم تو ايمان نشود

اضطراب دل غمديده به ظاهر نبود

دل پريشان شده ار موى پريشان نشود