دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۲۹ بازديد
باورم نيست كه دستم نگرفت پاى دگر
رفت تنها بزند كومهى خود جاى دگر
گرم از دست بيفتاد و سبويم بشكست
ساقى دهر دهد مژده به ميناى دگر
ز قرارت كه چو لبريز شد اين كاسهى صبر
موعد آن روز گذشت از پى فرداى دگر
دل سودا زدهام دوش رها كرد رفيق
جاى ليلى بگرفت دلبر ترساى دگر
جامهى زهد و ريا نيست دگر بر دل و جان
تا بيايد صُحفى از دل سيناى دگر
طمع خاك زياد است و گريزى نبود
دل ميازار كه باشد تو و دنياى دگر
گنه باصر سرگشته فقط تنهايىست
يار بىغش بدهش رب به تمناى دگر