دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۳۱ بازديد
گشتم اندر واژهاى در باب عرفان دربدر
هر كه را ديدم بجز درويش و مستان دربدر
در ميان حلقه هم درويش و هم مست حاضرند
يوسفى هم در پى يعقوب و كنعان دربدر
نى به دف گويد بيا چنگى به دلها افكنيم
دف به نى گويد چه سودى دل مگردان دربدر
اى قدمها برنگيريد از سر كويش كه من
گرچه عاصى گشتم اينك در پى نان دربدر
ذكر هو در خانقاه و ذكر مى در ميكده
صوفى و خمار و عارف گشته اينسان دربدر
خرقه و زنّار زاهد دختر ترسا ربود
زو سبب گرديدهاى دل شيخ صنعان دربدر
در خراباتم كه دلها را به هر سو مىبرند
ما ز دل گرديده پنهان او ز ايمان دربدر
باصر از تنها مگيرى جام عرفانى كه من
بس در اين ميخانهها ديدم كه انسان دربدر