من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

يغما

۲۹ بازديد

قصه‏ى عاشقى‏ام برسر دلدار مزن

كه صدايش شده شافىّ و دم از دار مزن

بگشايد نظرى بر من سائل باران

گر ز حكمت نرساند در و ديوار مزن

گوشه‏ى عزلت و من را كه خريدار نبود

كه دهد پند مرا قيمت بسيار مزن

شاهدم بر سر تقسيم زر و سيم ولى

اى فلانى تو برو دعوى غمخوار مزن

گر در ايام شبابم نرسيدم سودى

ايزد از پير نگيرد دم و هى جار مزن

جو ز گندم نتراود و نه گندم از جو

كه ز جو جو شكفد صحبت اشجار مزن

باصر از مائده گر نوبر حلوا نرسيد

همچو يغما شدگان دانه ز انبار مزن


محرم اشك

۲۸ بازديد

ز غم هجر تو در باديه فرياد كشم

نقش هر خاطره با واژه‏ى صياد كشم

جانم از فتنه‏ى ابليس به تنگ آمد و من

جرأت داد ندارم كه ز غم داد كشم

همچو من پير و جوان نامه شيرين خوانند

كى توان نامه گشودن نفس آزاد كشم؟

زير اين چرخ به جز ناله‏ى عشاق نماند

وقت آن است كه من ناله چو فرهاد كشم

چشم حسرت كش ما راه به جايى نبرد

محرم اشك كجا رفته كه فرياد كشم


مرغ در بند

۲۹ بازديد

بند در ميله و بر بلبل آزاد قفس مى‏سازيم

همچو خود بال ورا پر ز قبس مى‏سازيم

ز ازل گفت حبيبى كه ز بند آزاد است

مرغ در بند و صبايى كه نفس مى‏سازيم

هر كه چون باد خزان در دل نرگس افتاد

پاى وى را به كس و ناكس و خس مى‏سازيم

به شفا خانه پيامى برسان باصر و گوى

كه زمانى رسد اين غاليه بس مى‏سازيم


بت من

۲۹ بازديد

اى دل آيا بود امشب كه دعايى بكنيم؟

در ميان دف و نى جمله سماعى بكنيم؟

گوهر ديده‏ام از دوش در انديشه گريست

بفرست غاليه‏اى را كه دوايى بكنيم

ما در اين صاعقه جان را به سلامت برديم

نبود رسم سلامت كه جفايى بكنيم

بشكن هر بت من را كه منيت‏ها مرد

مفكن تخم حسد را كه صفايى بكنيم

در پس پرده بديدم پسر نرگس را

بهر ظاهر شدنش جمله ندايى بكنيم

با سر زلف تو امشب دل ما را سخن است

در اميد تو مبادا كه خطايى بكنيم


آلاله و شمع

۲۸ بازديد

بار ديگر در ميان موى او رسوا شديم

در ميان عاقلان ديوانه و شيدا شديم

بار ديگر در ميان شست پر معناى او

غايب از چشمان و دلها نام بى‏معنا شديم

اى سراب اين هاله و اين دام و اين پژواك چيست؟

كين چنين آواره در ايام بى‏فردا شديم

اى چمن از آبراهم بگذرد برگى دگر

زين سبب مجنون سرگردان هر ليلا شديم

لاله زاران در مصاف ساده‏انديشان بسوخت

با قدم همراه كام و ناى واويلا شديم

واى بر آلاله با شمع و شراب و عندليب

سوخت در دستان محرم ما هم اعطينا شديم

نام باصر را به سنگى كنده‏ايم از بى‏كسى

بى كسى عنوان ما و ما كنون تنها شديم


بيمار

۲۹ بازديد

ما ز سر منزل عنقا به صلا آمده‏ايم

بهر زنگار دل اين جا به جلا آمده‏ايم

گر به زانو پس اين گنبد مينا خفتيم

با دو صد ناله به درگاه دعا آمده‏ايم

سر به تعظيم تو اى خسرو خوبان نظرى

خسته از ظلمت و بيداد و ريا آمده‏ايم

واژگانيم كه در دفتر صحت نبرند

نامى از ما كه پى جام دوا آمده‏ايم

در مرام من بيمار بدانديشى نيست

مصلحت بوده خدا را كه رضا آمده‏ايم


يا حق

۲۹ بازديد

در برينم طعمه‏ى گندم خورم

در زمينم طعنه‏ى مردم خورم

در رحم بودم كه خوردم خون دل

گر نمى‏خوردم محال است جُم(تكان خوردن) خورم

در ميان برزخ اين تن آرميد

ماتمى دارم كه از كژدم خورم


خيره سر

۲۹ بازديد

در نگاهى كه تو را در سفرم مى‏جويم

خال و خلخال رخت در قمرم مى‏جويم

بشنويد اين سخن از زخم كهنسال فراق

كه عافيت كو كه من اندر ثمرم مى‏جويم

سال‏ها عمر من همراه خطر فانى شد

باز در راه تو جانا خطرم مى‏جويم

سوخت در سايه‏ى افيون تن پژمرده و ديد

آن چه اين جا همه را در جگرم مى‏جويم

مدعى گفت بيا غم به سرانجام آريم

گفتم اين ره ز دل خيره‏سرم مى‏جويم

همچو يابوى فرو رفته به گل مى‏مانم

علم اعجاز ز پالان خرم مى‏جويم

خير ما را تو ز درياى عدم مى‏جويى

من به سرداب درونى اثرم مى‏جويم

باصر اين قاصدك از كوى رفيق آمده است

باده‏اى بهر وى از چشم ترم مى‏جويم


گلستان

۲۹ بازديد

گاهى از گفتار باطن سربداران مى‏شوم

گاهى اندر خانقاهى خام عرفان مى‏شوم

گه برينم مى‏برند و گه زمينم مى‏زنند

گه ميان آتشم گاهى گلستان مى‏شوم

مستم اندر نيستان و ساغرم من دست تو

كو بصيرى تا كه بيند روزى انسان مى‏شوم


غروب

۲۹ بازديد

زاهدم نى كه دمادم به خرابات روم

عابدم تا ز ركوعم به سماوات روم

شمع با اين دل سرگشته تفاوت دارد

او بسوزد چو من و من به مناجات روم

ز بد سوختنش با كه گريزم ز غروب؟

با كه از فرش بلايا به مقامات روم