يغما

مشاور شركت بيمه پارسيان

يغما

۳۰ بازديد

قصه‏ى عاشقى‏ام برسر دلدار مزن

كه صدايش شده شافىّ و دم از دار مزن

بگشايد نظرى بر من سائل باران

گر ز حكمت نرساند در و ديوار مزن

گوشه‏ى عزلت و من را كه خريدار نبود

كه دهد پند مرا قيمت بسيار مزن

شاهدم بر سر تقسيم زر و سيم ولى

اى فلانى تو برو دعوى غمخوار مزن

گر در ايام شبابم نرسيدم سودى

ايزد از پير نگيرد دم و هى جار مزن

جو ز گندم نتراود و نه گندم از جو

كه ز جو جو شكفد صحبت اشجار مزن

باصر از مائده گر نوبر حلوا نرسيد

همچو يغما شدگان دانه ز انبار مزن


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد