من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

25 كاريكلماتور از حسين ناژفر

۳۷ بازديد

1 - تقويم ثانيه‌ها روز شمار ندارد.

2 - پلاك آدم‌ها گذر موقت است.

3 - دكتر عضو انجمن بدنويسان شد.

4 - باران پرگار به دست بر آب بركه مي‌بارد.

5 - آدم سرگشته نگاهي به پشت سر دارد.

6 - معلم شيمي عصباني شد برخورد فيزيكي كرد.

7 - افتاده‌ترين ماهي هم ادعاي خاكي بودن ندارد.

8- بهار به رياست جمهوري «دوگل» راي مي‌دهد.

9 - نفت سر سفره‌ي اعراب بوي رقص عربي مي‌دهد.

10 - فرصت طلب جانماز را قبل از خشك سالي آب كشيد.

11 - سرطان سين اول سفره‌ي هفت سين ترافيك است.

12 - اقتصاد بيمار دست‌ها را به جيب يكديگر محرم مي‌كند.

13 - عجب هنرمندي است آن كه نان شب‌اش را به نرخ روز مي‌خورد.

14 - كارگر تاسيساتي باغ وحش تنها نگران شيرها است.

15 - آرزوهاي به گور نبرده‌ام در صف كفن و دفن هستند.

16 - كانون گرم خانواده زندگي يخ را از هم پاشيد.

17- روزهاي باراني چترها رو به آسمان مي‌بارند.

18- فقر شپش‎ بي‎‌خانمان را سر و سامان داد.

19 - زالو با خون آدم ديابتيِ شيرين كام شد.

20 - خواب قالي با جاروبرقي از سرش پريد.

21 - دنيافروش شد تا بدهكار آخرت نباشد.

22 - در آموزشگاه بدبده آموختم: «بد بده.»

23 – سفره‌ي ميني مال اكران گراني بود.

24 - آدم بي‌دل و دماغ كسري قطعه دارد.

25 - خاك اره اشك درخت است.


رباعي جديد از باقر رمزي

۳۳ بازديد

لال خوديم

شاعر : باقر رمزي ( باصر )

ما دانه خور كشته امسال خوديم

پند دگران دهيم گر لال خوديم

پند دگران داده كه اعمال برند

چشم نگران به گور اموال خوديم

شعري از عليرضا سپاهي لايين

۳۴ بازديد

باش ( براي دخترم )

شاعر : عليرضا سپاهي لايين

در بد ترين شرايط ممكن اسير باش
اما هميشه مرد بمان و دلير باش!

اين انتظار اگرچه زياد است ، دخترم
از كودكي عبور كن امروز و پير باش؛

بالا بگير سر كه ببينند سروران
حاجت به نان منتشان نيست ؛ سير باش!

يك ‌چند مثل كودك چوپان كه بوده‌ام
قانع به آب چشمه و نان و پنير باش

هنگام گريه مثل همين دوش آب سرد
مصداق سربلندي يك سربزير باش!

حتي اگر كه هيچ ندادند غير سنگ
آزاده باش و كوه تحمل‌پذير باش!

يك روز اگر كه چاره به غير از قفس نبود
طوطي نباش ونعره بزن ؛ ماده شير باش!

ديگر به فكر نامه لطف كسي نمان
جايي كه شاه نيست عزيزم، فقير باش!

بگشاي چشم و در شب كوران سايه زاد
با آن نگاه شوخ و قشنگت بصير باش!

اين روزها كه مي‌گذرد........نيز بگذرد
فردا گواه واقعه‌اي ناگزير باش؛

فردا ببين كه خاك به جاي است و باد نيست
آنگاه در مسير هوا سختگير باش!

بگذار بگذرند ازاين سان كه مي روند
حاشا شبيه‌شان نشوي ؛ بي نظير باش!

آنگاه دست خالي و بي تيغ و سربلند
يك عمر در ولايت خوبان امير باش!


شعري خطاب به امام زمان (عج) در واكنش به توهين به پيامبر اكرم (ص)

۳۳ بازديد

آقا سرت سلامت

شاعر : پروانه نجاتي

مهدي سرت سلامت اين چندمين غم است
اين چندمين مصيبت اين قرن مبهم است

دنيا به انتهاي خط خود رسيده آه
گر آسمان بگريد از اين ماجرا كم است

روي غرور غيرت ما خنج مي‌كشند
حرمت شكستن اوج هياهوي آدم است

ما زنده‌ايم و باز معاويه، عمر و عاص...
بر نيزه نقش تاشده‌ي فخر عالم است

ما زنده‌ايم و خانه‌ي زهرا دوباره سوخت
ما زنده‌ايم و شانه تو كوه ماتم است

كي مي‌رسي به داد زمين اتفاق سبز
اي انتقام سرخ كه بغضت محرم است

اي روح مهربان عدالت ظهور كن
پشت جهان از آتش نمرودها خم است

دست از شكوه دامنت اي گل نمي‌كشيم
آقا سرت سلامت اين رشته محكم است


دو شعر جديد از دو شاعر معاصر

۳۳ بازديد

قلم شرم

شاعر : فاضل نظري

به خداحافظي تلخ تو سوگند نشد
كه تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد

لب تو ميوه ممنوع ولي لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل كند نشد

با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ كس هيچ كس اينجا به تو مانند نشد

هر كسي در دل من جاي خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشد

خواستند از تو بگويند شبي شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!

 

ما را ببخش

شاعر : عليرضا قزوه

بعد تو چندين قيامت دير شد ما را ببخش

مِهر مُرد و ماه در زنجير شد ما را ببخش

راوي اين قصه از يعقوب يادي هم نكرد

يوسف اين قصه ديگر پير شد ما را ببخش

نازنينا عدل ما را كشت، تو ديگر مكش

مهربانا ظلم عالم گير شد ما را ببخش

از حديث قدسي چشمت كسي شرحي نخواند

مصحف زلف تو بد تفسير شد ما را ببخش

ما ندانستيم راز عقل و سرّ عشق چيست

عقل مُرد و عاشقي تحقير شد ما را ببخش

تيرمان بر سنگ خورد و خون مان بر خاك ريخت

سهم مان دنياي پر نخجير شد ما را ببخش

مدتي گر عاشقي از ياد رفت از ما مرنج

اندكي گر مثنوي تأخير شد ما را ببخش

 

براي مشاهده اشعار فاضل نظري كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


شعري از باقر رمزي ( باصر )

۳۶ بازديد

صميميت و تعهد و شهوت

شاعر : باقر رمزي (باصر)

عشق يعني حل شدن در ديگري
جذبه اي در سرسراي مسگري

عشق يعني جز خدا را بي خيال
چون جواب هر جوابي از سوال

جان من در پيشگاه سادگي
عشق يعني آخر دلدادگي

عشق در دست عدم پيدا بود
ور نه هر عشقي كف دريا بود

گر صميمي گشته اي بايار خويش
خويشتن را مي نكن بر دار خويش

گر تعهد داري اندر كار خود
مي نزن جز سجده بر دادار خود

شهوت خويش از هوسها باز دار
تا شوي در بت پرستي رازدار

عشق يعني بي كلامي در ستوه
عشق يعني تيشه ها بر جان كوه

عشق يعني گم شدن در بي كس
گم شدن در كوچه ي دلواپسي

نكته اي در مورد شعر از زبان خود شاعر :

در شعري كه امروز گفته ام سه واژه وجود دارد : « صميمي يا صميميت ، تعهد ، شهوت »
ما در زندگي روزمره زياد ميشنويم كه فلاني عاشق شده يا خودمان ميگوييم عاشق شده ايم
در عشق واقعي نه مجازي ، اين سه پايه بايد باشد و حفظ شود. اگر يكي ازاين پايه ها حذف شود عشقي وجود نخواهد داشت.
مثلا اگر انساني شهوت و تعهد داشته باشد و صميميتي نداشته باشد ، ميتوانيم عشق شهواني بناميم
يا اگرتعهد و صميميت باشد و ميل و شهوت نباشد ..........؟
و يا اگر شهوت و صميميت باشد و ...........نباشد ؟

براي مشاهده اشعار باقر رمزي كليك كنيد


زخم عميق آذربايجان

۳۳ بازديد

  زخم عميق آذربايجان

زلزله فجيع آذربايجان كه بسياري از هموطنان آذري ما را به كام مرگ كشيد و شمار زيادي از روستاييان را بي خانمان كرد قطعا دل هر انسان آزاده اي را به درد خواهد آورد . در اين ميان شاعران و نويسندگان كشور نيز تلاش كردند تا مرهمي بر اين زخم بزرگ باشند .

هفت روايت داستاني تلخ از زلزله آذربايجان نوشته مهدي نورمحمدزاده از تبريز كه به بغض هاي شكسته و نشكسته هم استاني هاي داغدارش تقديم كرده است.

احيا

ملحفه را رويش كشيد وگفت:«تا اذان بيدارم نكنيد! نمي خواهم شب احيا خوابم بگيرد.»

حالا هم خيلي آرام گرد و خاك صورتش را پاك مي كنم.مي ترسم بيدار شود!

ميهماني

افطار امروز همه بچه ها مهمان مادربزرگ بودند.حتي نوه هاي شهرنشين هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند.ميهمانها در حسرت شنيدن خوش آمدگويي مادربزرگ گريه مي كنند!

افطار

بازهم علي رغم منع دكترش روزه گرفته بود.چند ساعتي تا افطار باقي مانده بود كه فشارش پايين افتاد و به اصرار عيالش پاي سفره نشست.با چشمهاي خيس لقمه اول را كه برداشت، زلزله آمد و روزه اش كامل ماند!

مسافر

«اين حاج آقا كيه؟ بچه همين روستا بود؟»

«نه آقاي مهندس! طلبه قم بود و براي تبليغ به روستاي ما آمده بود! نفس گرمي داشت!»

گاو

مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گريه اش گرفت.

«گفتم صفيه نگران نباش، خدا بزرگه!بعد ماه رمضان گاو را مي فروشم و جهيزيه ات را جور مي كنم!»

وام

«اين شب قدر آخري دعا كن وام جور بشه!اين خونه گلي را مي زنم زمين و با آهن مي سازمش!»

زن روي سجاده اش «انشاالله» اي گفت و قرآنش را باز كرد.«اذا زلزلت الارض زلزالها...»

تولد

زن دست روي شكمش كشيده و گفته بود:«اگر تو همين ماه به دنيا اومد اسمش را مي ذاريم رمضان! باشه؟».

پرستارها داد زدند:«بچه اش زنده ست!زود ببريدش اتاق عمل!».مرد با خودش گفت:«اسمش را مي ذارم خداداد!».

منبع : سايت تبيان


سوگنامه سه شاعر براي مردم آذربايجان

۳۴ بازديد

اين از خواص زلزله الارض است

شاعر : علي رضا قزوه

سه دانگ از صداي عاشيق ها
هنوز در زير آوار است
و شمس تبريزي
آمده است به فعلگي و معلمي قرآن
جايي در حوالي اهر
و شيخ محمود
دارد از زير همين آوار
مثنوي و قرآن بيرون مي آورد و مي خواند:
"همه عالم به نور اوست پيدا ..."
ستارخان هنوز يك پايش در زير آوار است
فرياد مي زند كه از سفارتخانه هاي اجنبي
كمك قبول نبايد كرد
حالا با شمس در محله ي سلّه بافان مي چرخم
با ناصرخسرو به خانه ي قطران مي روم
آن روز هم كه زلزله آمد
چهل هزار تن مردند
هميشه خاصيت زلزله همين است
كه روح ها را
به هم مي ريزد
كمال را از خجند مي برد به سرخاب و
باكري را از مجنون مي كشاند به آسمان اروميه
و مرا از اين گوشه ي جهان مي برد
به كوچه ي دلتنگي آقامحمدحسين بهجت تبريزي...
يكي دست شهريار را بگيرد
كه بيرون زده ست اين وقت شب
با زيرشلواري و همان كلاه پوستي
در محله ي پدري
دنبال حبيب و رفقايش مي گردد...
تاريخ مي گويد اين زلزله
پس زلزله هايي ست
كه پيشتر آمده بود
و اين از خواص زلزله الارض است
كه گاه تكه اي از بسطام را مي برد به بم
و كوه حيدربابا را
اين وقت شب
آورده است به رختخواب ابري من
در دهلي نو
و من از او مدام
سراغ ساز "عاشيق عيمران" را مي گيرم...

 

زمين شكست

شاعر : علي محمد مودب

زمين شكست، زمان هم، تو هم، جهات شكستند
شكست سقف و شكستي و خاطرات شكستند

صداي خنده كودك شكست و تاب رها شد
درختها همه بي تاب در حيات شكستند

عروسكان جوانمرگ را چگونه نگريم
به كام خاك بسي شاخه ي نبات شكستند

چه نامه ها همه ننوشته ماند تا به قيامت
چقدر خط نهان در ني و دوات شكستند

به عكس كوچك تو خيره ام، شكسته كوچك!
چقدر دل كه در اين لحظه ها برات شكستند

نرفته دست و دل من، مگر به از تو نوشتن
از آن شب آن شب تيره كه دستهات شكستند

 

مي سازمت دوباره

شاعر : سيد عبدالله حسيني

اي چرخ اين چه رسم است، اي چرخ اين چه رفتار؟
هرگز نبود اين شهر اين زخم را سزاوار

يك جرعه غم بياور، آواز بم بياور
ايرج بخوان كه آواز مانده ست زير آوار

ايرج بخوان اهر مُرد، از بس كه خون دل خورد
باغ سپيده پژمرد، در آن شب شرربار

كو كودكي كه نوشد شير از كنار مادر
كو مادري كه گريد، بر حال كودكش زار؟

مادر پناه كودك، او در بغل عروسك
هر دو اسير خاكند، در يك قفس گرفتار

تو زير خاك پنهان، من روي خاك گريان
دست فلك كشيده ست، بين من و تو ديوار!

ديشب شب عروسي، امروز روز ماتم
رخت سپيده بر تن، اما همه عزادار

خورشيد سر زد اما، بر تل خاك و آهن
چيزي نمانده بر جاي، از شاخه هاي پربار

خورشيد سر زد اما بر يك خراب آباد
دستي نكرد كس را، از خواب مرگ بيدار

بر بالشي از آهن، بر بستري از آجر
زير لحافي از گل، خوابيده است معمار

امشب هوا چه سرد است، دل ها اسير درد است
با ورزقان چه كرده است، اين چرخ مردم آزار

اي شهر چارپاره! مي سازمت دوباره
مثل غزل به گريه، مثل ترانه با تار

آواز يك قناري، از زير خاك جاري ست
يعني هنوز شهر است از شور عشق سرشار

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار علي محمد مودب كليك كنيد


دين و آرمان در شعر ناصرخسرو

۴۴ بازديد

دين و آرمان در شعر ناصرخسرو

 

ناصر خسرو قبادياني، در تاريخ ادبيات ، در ميان دانشمندان ديانت مدار از جهاتي منحصر به فرد است. او زندگي پر تاب و تب خويش را وقف دفاع و ترويج انديشه و ايمان خود كرد و در اين عرصه پر افت و خيز، سختي هاي زيادي را تحمل كرد.

وي تنها شاعر نيست و شعر براي وي ظرفي است كه مي تواند از آن بهره دلخواه بگيرد و انديشه و آرمان خويش را بدان وسيله به مخاطبان منتقل كند و سلاحي است كه در جنگ با دشمنان كارآمد است و در همان عالم ديني، متكلمي پرجوش و خروش ومبلغي خستگي ناپذير است. بدين سبب كلامش را در جاي مشخصي باهدف مشخص به كار مي برد و آن را در مدح و ستايش، چنان كه متداول زمانه بود، به باد نمي دهد. آثار ناصرخسرو مختلف و متنوع است. نوشته زير در باب بيان برخي آراي «حجت خراسان» است.

در تاريخ ادبيات ايران، «ناصرخسرو» جايگاهي ويژه دارد؛ نه تنها از جهت ويژگي هاي شعرها و بهره وري از شعر براي انجام رسالت مذهبي و ابزاري براي كاركردهاي آييني، كه به دليل نگرش ديني و جهان بيني شيعي، از ديگر شاعران ايراني جدا مي گردد.

از آنجا كه ناصر خسرو «حجت خراسان» است وعنصري سرسخت براي فراخواندن مردم به سوي آيين علوي به شمار مي رود، شعر او، سرشار از نمودهاي ديني است و آكنده از پيام هاي فرهنگي و حكمي و اخلاقي- كه خاستگاه همه آن پندها و پيام ها ، درد ديني شاعر است كه با گرايش شيعي او نيز آميخته است. به همين سبب، ديوان شعر «ناصر خسرو»، گنجينه اي از آيين و فرهنگ شيعه به همراه بن مايه هاي اسلامي- اخلاقي است كه در اين پژوهش، به آن پرداخته شده است.

ناصر خسرو به واسطه خردگرايي ارزنده خود، در ارزيابي باورهاي مذهبي، «خرد» را معيار قرارداده است. او طاعت با دانش را مورد پذيرش پروردگار دانسته و دين به تقليد پذيرفته را سرسري شمرده و خرد را، راه نماينده دين شناسانده است.

طاعت بي علم نه طاعت بود
طاعت بي علم چون باد صباست

«تأويل» يكي ديگر از پايه هاي انديشه ديني و شيعي ناصر خسرو را تشكيل مي دهد كه خود از خردگرايي او سرچشمه گرفته است. ناصر خسرو باور داشته كه از «قرآن مجيد» نبايد تنها به ظاهر آيه ها بسنده كرد، بلكه معاني ژرف و زيبايي در دل آيه ها وجود دارد كه براي دريافت آن بايد كوشيد. از نگاه او، تنها بهائم هستند كه از گفته اي به آوا، خرسند مي شوند و در پي يافتن معنا و مفهوم آن نيستند. جست وجو در رازهاي قرآن با علم تأويل ممكن مي شود و بدين وسيله مي توان از چاه ظلمت به آسمان روشنايي رسيد.

هركه بر تنزيل بي تأويل رفت
او به چشم راست در دين اعورست

او سخن پيامبر اسلام (ص) را به درختي بارور همانند كرده كه از برگهاي «الفاظ» آن، سطحي نگران و ساده انديشان و از معني و ميوه مفهومش، ژرف انديش در دين بهره مي گيرد.

ناصرخسرو نشاني و كليد رمزو رازهاي قرآني را در خانه پيامبر (ص) جسته و با يادآوري حديثي- مبني بر شهر علم بودن پيامبر كه در آن شهر «علي(ع)» است- راه دستيابي به كليد را نشان داده است.

او كتاب آسماني، قرآن مجيد را «معدن حكمت» معرفي كرده و آن به اين معني است كه با دانش و خرد بايد به فهم معاني اش راه جست و رفتن در پي ظاهر امثال، گمراهي است .

همچنان كه امام علي(ع) پرستش پروردگار را با انگيزه سود و زيان، شيوه بازرگانان مي خوانند، ناصر خسرو نيز كساني را كه پروردگار را نه به عشق او، كه به اميد دستيابي به پاداش هاي بهشتي مي ستايند، «بدنشان وشوم و بداختر» مي خواند و همگان را به ژرف انديشي در پديده هاي دوزخ و بهشت فرا مي خواند.

تأويل گرايي ناصرخسر در اعمال عبادي نيز درقصيده اي كه در آن، «حج» حاجياني را- كه به انجام آداب و رسوم پرداخته و حقيقت آن را درنيافته و دگرگون نگشته اند- بي ارزش و بي اصالت به شمار آورده، كاملا نمود يافته است.

معاني قرآن را همي زان نداني
كه طاعت نداري روان قرآن را

ناصرخسرو علم دين را شادي آفرين و زندگي بخش دانسته و دنيا را بي خرد و بدون دين، بي ارج پنداشته است. او راه رستگاري انسان را در رويكرد او به سوي دين و دانش مي داند.

پرهيز تخم و مايه دين است و زي خدا
پرهيزكار، مردم ديندار و بي رياست

پرهيزكار كيست؟ كم آزار، اگر كسي
از خلق پارساست كم آزار پارساست

در حقيقت پويايي ذهن و انديشه و خردگرايي در دين، از شناسه هاي فرهنگ شيعي است كه در شعر ناصرخسرو به فراواني به چشم مي آيد؛ همچنان كه در شاهكار فرزانه توس، شاهنامه فردوسي خردگرايي و پويايي و فراخواندن به دانش و نگرش عقلاني آشكارا دريافت مي شود.

از ديگر نشانه هاي فرهنگ و اخلاق شيعي، بي اعتنا نبودن به جامعه و انتقال خودآگاهي خويش به جامعه است؛ اين كه نسبت به سرنوشت بشري، بتوان احساس مسۆوليت كرد و براي آگاهي و رهنموني جامعه انساني از دانش و توان و دين و جان خود مايه گذاشت؛ آن چنان كه ناصر خسرو - گرچه كمي با پرخاش - براي آگاهانيدن و رستگاري جامعه اش مي كوشد و در اين راه با «انتقاد» آغاز مي كند. او در شعر خويش، چونان آيينه اي تمام نماي، جامعه خويش را مي نماياند؛ جامعه اي كه اشتياقي به اجراي فرمان خدا ندارند و مشتاق اشاره اي از جانب فرمانروا هستند، «شريعت» براي آنان بار گراني است و همگان فريفته سيم و زرند:

جز كه هشيار حكيمان خبر از كار ندارند
كه فلك بازشكارست و همه خلق شكارند

نه عجب گر نبودشان خبر از چرخ وزكارش
كز حريصي و جهالت همه در خواب و خمارند

برزگاران جهانند و همه روز و همه شب
به جز از معصيت و جور نه ورزند و نه كارند

ناصر خسرو راه نجات جامعه اي را كه با انتقاد، بدان هجوم مي آورد، در بازگشت به قرآن مجيد، دين و دانش و فرمانبري پروردگار مي بيند.

در عناصر فرهنگي كه شعر ناصر خسرو چشم انداز زيبايي از آن را به نمايش مي گذارد، نشانه هاي مذهبي و بينش شيعي پديدار است. ناصرخسرو به «سخن» بسيار ارج نهاده و والايي مردم را به سخن، نه به صورت دانسته است؛ همچنان كه امام علي(ع) فرد را پنهان شده در زير زبانش، معرفي مي فرمايد. المرء مخبوء تحت لسانه.

ناصرخسرو سخن را «قدر» و خرد را «قضا» معنا مي كند و بي بهره بودن از سخن را با شايسته بودن براي مرگ يكسان و هم پايه مي شمارد.

طعام جان سخن باشد جز پاك و خوش مشنو
ازيرا چون نباشد خوش طعام و پاك، بگزايد

عنصر فرهنگي ديگر در شعر ناصر خسرو كه از جانب او به همگان سفارش شده، «دانش» و «خردورزي» است؛ چرا كه در انديشه ناصر خسرو خرد و دانش است كه راه دين را مي پسندد و نيز دادگري جز به فرمان خرد از ستم جدا نمي شود. در نگاه حجت خراسان، بي خرد اگر آزاد و رها باشد، باز دربند است و خردمند، اگر در زنجير باشد آزاد است و خرد، پاكيزگي جان است. او راه پارسايي و نيكوكاري را در دانش آموختن مي يابد و اصل و اساس هر بلا را ناداني مي داند و سري را كه جايگاه خرد و فضل نباشد، با كدو يكسان مي شمارد!

تن به جان زنده ست و جان زنده به علم
دانش اندركان جانت گوهرست

علم، جان جان تست اي هوشيار
گربجويي جان جان را در خورست

ناصر خسرو آن اندازه به دانش وخرد ارزش قايل است كه دين درنگاه او بدون دانش و شناخت درست ، بي ارج شناخته مي شود كه به اعتبار آگاهي است كه ايمان نيز ارزش مي گيرد.

بي علم دين همي چه طمع داري؟
درهاون آب خيره چه مي سايي

ناصر خسرو به پيروي از ديدگاه امام علي (ع) دلبستگي به دنيا و تعلقات دنيوي را نكوهش مي كند و دنيا را با همان ويژگي هايي كه حضرت امير(ع) درنهج البلاغه شناسانده اند، بازگو مي كند.

دست ازجهان سفله به فرمان كردگار
كوتاه كن،دراز چه افكنده اي زمام؟!

ناصر خسرو خواب و خور را كار حيوان شمرده و مردم را از نگريستن به دنيا از دريچه چشم ستوري بازداشته است. او «تن» را بدترين همسايه آدمي خوانده؛ و جان آدمي را گوهري دانسته كه دراين گل بي ارزش، نهان است. ليك او براي انسان ارزشي والا قايل است و اين كه به آدمي سفارش كرده كه از روزهاي عمر خود بهترين استفاده را ببرد، درهمين ديدگاه ريشه دارد. ناصر خسرو خودشناسي را، لازمه خداشناسي خوانده و براي برانگيختن به اين شناخت، ارزش انسان را به زيبايي نشان داده است:

اين جهان درجنب فكرت هاي ما
همچو اندر جنب دريا ساغرست

جهان برين و فرودين توي خود
به تن زين فرودين، به جان زان بريني

درزمينه اخلاقي نيز ناصر خسرو افزون برنگاه انساني خود، بينش مذهبي خويش را نيز به وجدان خواننده پرتو افشاني مي كند؛ ناصر خسرو «انسانيت» و«مردمي» را در كم آزاري مي بيند و جهان بيني اخلاقي خود را در دو بيت زيبا مي گنجاند و آشكار مي سازد:

خلق همه يكسره نهال خدايند
هيچ نه بركن توزين نهال و نه بشكن

خون به ناحق، نهال كندن اويست
دل زنهال خداي كندن بركن

ناصر خسرو آزمندي وحرص را نكوهش مي كند و به عدم رياكاري، جان و تن را به خير وصلاح ره نمودن، طاعت ورزي، همراهي پند و عمل، هرچه براي خود پسنديده است، براي ديگران پسنديدن، پرهيز از باده نوشي، و ننازيدن به ارتباط با دولتمردان و توجه به همسايگان و يتيمان فرا مي خواند. درحقيقت شعر ناصرخسرو يك فراخواني آييني است؛ حتي تخلص و اسم شاعرانه او- حجت- اسمي ديني است تا شاعرانه و زندگي او نيز چونان شعرش، ويژه و پرستيز است؛ تا آن اندازه كه براي انجام وظيفه خود به عنوان حجت خراسان، به دره يمگان در بدخشان افغانستان مي رود و خود را تبعيد مي كند و تا پايان عمر، رسالت ديني خود را با زبان و پيكره شعر و نثر به همه جهانيان، جاودانه و رسا بازگو مي كند.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار ناصرخسرو كليك كنيد


شعر عليرضا قزوه براي رئيس علي دلواري

۳۶ بازديد

طاقت آوردي خليج فارس من

شاعر : عليرضا قزوه

طاقت آوردي خليج فارس من
اين همه سالها تو گرماي جنوب
سفره آبي و سبز آسمون
سفره مردم تنهاي جنوب

دشمن از ما چي مي خواد؟ خليج فارس
صداي موجاش گريه هامونه
مرواريداش كابين همسرامون
صدفاش قلك بچه هامونه

اون روزا امامقلي خان تو جنوب
پشت پرتغاليا رو خوب شكست
قصه دليري رييس علي
ياد انگليسيا هميشه هست

بچه‌هاي دسته رييس علي
يه بار ديگه به ميدون مي زنن
شب مث ماهي مي رن تو درياها
صبحا مثل موج بيرون مي زنن

پشت اين تنگه رو محكم بگيرين
دشمنا رو نذارين پا بگيرن
به امام حسين قسم، يزيديا
اومدن دريا رو از ما بگيرن

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد