من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دو شعر جديد سيد حميدرضا برقعي به مناسبت رونمايي از ضريح امام حسين (ع)

۵۰ بازديد

شاعر : سيد حميدرضا برقعي

به رونمايي شش گوشه مي‌دهم جان را

چگونه است كه دل كربلايي است امروز؟
فرا گرفته چرا عطر سيب، ايران را؟

بهشت پنجره ديگري به قم گشوده كنون
كه مست كرده هوايش دل خراسان را

خدا كند خبري اينچنين بيايد كه
بنا شده است بسازيم قبر پنهان را

براي حضرت زهرا ضريح مي‌سازيم
و دست "فرشچيان" طرح مي‌زند آن را

 

خوشا به حال خيالي كه در حرم مانده است

هنوز شوق تو باراني از غزل دارد
نسيم يك سبد آيينه در بغل دارد

خوشا به حال نسيمي كه با تمام وجود
دخيل بر علم پرچم و كتل دارد

خوشا به حال خيالي كه در حرم مانده است
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به ياد چايي شيرين كربلايي‌ها
لبم حلاوت "احلي من العسل" دارد

چه ساختار قشنگي شكسته است خدا
درون قالب شش گوشه يك غزل دارد

بگو چه شد كه من اين قدر دوستت دارم
بگو محبت ما ريشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در ميانه خون
كه رو سياهي ما نيز راه حل دارد

براي مشاهده اشعار سيد حميدرضا برقعي كليك كنيد


اشعاري به مناسبت ولادت امام رضا (ع)

۳۰ بازديد

ولادت با سعادت حضرت علي ابن موسي الرضا عليه السلام بر شما مبارك باد
به مناسبت اين روز خجسته اشعاري از شاعران معاصر كشورمون رو براي شما بازديدكنندگان عزيز وبلاگ قرار داده ايم
اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد

يك روز صبح - رضا جعفري

فرصت براي بال - رضا جعفري

بهشت با بهانه - قاسم صرافان

شرابا طهورا - ژوليده نيشابوري

كرم نامه عشق - قاسم نعمتي

بيستون عشق - وحيد قاسمي

مضمون بكر - غلامرضا شكوهي

بازار عشق بازي - هادي ملك پور

نقشه صحن بهشت - مهدي نظري

سليمان شهر طوس - وحيد قاسمي

از باب جبرئيل - محسن عرب خالقي

بي سر و سامان - مهدي صفي ياري

نُه چشمه از علوم - علي اكبر لطيفيان

اي ذكر دخيل بستنم يا آقا - علي اكبر لطيفيان


سالروز بزرگداشت مولانا

۳۰ بازديد

مولوي

به مناسبت سالروز بزرگداشت شاعر بزرگ جهان ، مولوي ، اشعار ايشان را براي شما شعردوستان قرار داده ايم
براي مشاهده اشعار روي لينك زير كليك كنيد
اميدوارم لذت ببريد

اشعار مولانا جلال الدين بلخي


مولانا خموش ترين شاعر پارسي سراي ايراني

۳۱ بازديد

اين شاعر كه نام كاملش محمد ابن محمد ابن حسين حسيني خطيبي بكري بلخي بوده و در طول حيات با القاب جلال الدين ، خداوندگار و مولانا خداوندگار ناميده ميشده ، در قرن نهم هجري به بعد به القابي چون مولوي ، مولانا ، مولوي رومي و ملاي رومي مزين شده و در برخي از اشعار نيز تخلص خاموش ، خموش و خامش را براي خود برگزيد.
مولانا كه در بلخ يا وخش در خراسان بزرگ يا مكاني در افغانستان و تاجيكستان امروزي متولد شده ، با آنكه آثاري متعلق به جهانيان دارد ، موجبات فخر پارسي زبانان را فراهم كرده است. وي كه در 6 ربيع الاول سال 604 هجري قمري زاده شده ، در عرفان و سلوك سابقه اي ديرينه داشت.
جلال الدين محمد بلخي هم زمان با هجوم چنگيز خان از بلخ كوچ كرده و سوگند ياد كرد كه تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته ، به شهر خويش بازنگردد.
وي در نوزده سالگي با گوهر خاتون ازدواج كرده و در سن 24 سالگي به خواست مريدان پدرش جاي او را پر كرد و نزديك به نه سال به دستور برهان الدين محقق ترمذي به رياضت پرداخت و با وي همنشين بود.
مولانا كه در 37 سالگي عارف و دانشمند دوران خود بود ، در روز شنبه 26 جمادي الآخر 642 به دنبال ملاقاتي با شمس الدين محمد بن ملك داد تبريزي شيفته شمس شد و سالها بعد و پس از دوري اجباري از مريد خود در جستجوي وي به شام و دمشق رفت و سپس به قونيه بازگشت.
گفتني است كه مولوي پس از مدتي بيماري در پي تبي سوزان و پس از به ارث گذاشتن آثار فاخر و ارزشمندي چون مثنوي معنوي ، ديوان شمس تبريزي ، رباعيات ، فيه ما فيه ، مجالس سبعه و مكتوبات در غروب يكشنبه 5 جمادي الآخر 672 هجري قمري درگذشت.

براي مشاهده اشعار مولوي كليك كنيد


شرابا طهورا

۳۰ بازديد

شرابا طهورا

شاعر : ژوليده نيشابوري

شب است و منــادى نـــدا مى كند
مــريدان حــق را صدا مى كند

كه امشب در رحـــمت خويـــش را
خــدا بر رخ خــلق وا مـى كند

ز خمخانه شــــب شرابــــاً طهــورا
بــه پيمــانه انّــما مـى كند

ز رحمت به موسى بن جعفر خدا
گران هديه اى را عطا مى كند

بــه نجمـــه عطا كرده حق آيتــــى
كه حق را ز باطل جدا مى كند

قدم زد على بن موسى به عالــم
كه عالم بر او اقتـــدا مـى كند

به شمس الضحى داده شمس الشموسى
كز او شمس كسب ضيا مى كند

درخشيد رخشنده مهرى كه مهرش
مس قلب مــا را طلا مـى كند

چو جدّش ز رفعت برد گوى سبـقت
كه صبــر بــلا در قضــا مــى كند

ز نام على نام او گشتـــه مشتـــق
كه توصيف او هل اتى مى كند

بــــود عصمت فاطمـى را دُر نـــــاب
كه شــرم از رخ او حيـا مى كند

بـــود او حَسَن را علمــــدار صلحـى
كه پــاينده ديــن خــدا مـى كند

بـــود وارث نهضـــت ســـرخ عاشور
كه كـاخ ستـــم را فنــا مى كند

بـــود در عبــادت چو زيـــن العبـــاد
كه بر شيعيانـــش دعا مي كند

چو بحرالعلوم است دريايى از علم
كه فكـــر بـــشر كيميا مــى كند

ز فقه الرضا زنده شد فقـه صــادق
كه تضميــن آن بـــا ولا مى كند

اگر اژدهــــا كرد موســى عصــا را
رضا اين عمل بى عصا مى كند

كند زنــده در پرده تصويـر شيـــران
ببين پور موسى چه ها مى كند

اگر آهــــويى را به دامــى ببينـــد
ز دام بلايـــش رهـــــا مــى كند

بود او طبيبى كه بى نسخه درمان
ز مـــا دردهـــا را دوا مــى كند

چو بابش بود مظهر جود و بخشش
كه حــاجــات مــا را روا مـى كند

ز بس كه رئوف است از ما خـدا را
ز فـــرط رضايــش رضــــا مى كند

رســـول خــــدا را بــــود پاره تــــن
كه وصفش رســول خـدا مى كند

خــــدا را زيـــــارت كند هر كه او را
زيــارت به صــدق و صفــا مى كند

به ديدار قبــرش رود هر كه يك بار
تـــلافى آن را سه جــا مـى كند

به «ژوليده» او داده قولى كه فردا
به قـــولى كه داده وفــا مى كند


مضمون بكر

۲۹ بازديد

مضمون بكر

شاعر : غلامرضا شكوهي

مضمون بـــكر غيـــر تو پيــدا نمي كنم
تا مدح توست،لب به سخن وا نميكنم

معناي پاك اسم تو در هيچ واژه نيست
مــن با پياله دست به دريــا نمـي كنم

در وصفت آستين سخن را به هيچ روي
صد سينه حـــرف دارم و بـالا نمي كنم

آنـقدر سـر بلنــد بر ايـــوان نشستـه اي
كز خانـه هم بجــز تو تمـاشـا نمي كنم

من ذره ام كه خانه خورشيد خويـش را
از هيچـكس بجــز تو تقاضــا نمـي كنم

اي گنبد هميشه مطهر به عطــر اشك
جــز در حــريم كوي تو مــاوا نمـي كنم

در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشك و شعله مدارا نمي كنم

نامم اگر "غلام رضا" هست خويش را
بــا نـــردبان اسم تــو بـــالا نمـي كنم


فرصت براي بال

۲۹ بازديد

فرصت براي بال

شاعر : رضا جعفري

پلكي به هم زد آدم و ناگاه ديد هست
وقتي كه در حياط حرم مي وزيد هست

بعدا يقين به نور شما كرد ديد نيست
با شك نگاه كرد خودش را و ديد هست

پس بي خيال زردي پائيز شد و گفت :
تا انبساط سبز شما هست عيد هست

هر لحظه كهنه مي رود و تازه مي رسد
اينجا چقدر آمد و رفت جديد هست

از سينه چاكهاي شما كم نميشود
در دشت لاله خيز هميشه شهيد هست

با سنگهاي فرش حرم حرف مي زنم
اينجا چقدر سنگ صبور سفيد هست !

دل را به دست پنجره فولاد مي دهم
اينجا براي هر دل بسته كليد هست

من از كبوتران حرم هم شنيده ام
فرصت براي بال اگر مي پريد هست


بهشت با بهانه

۳۰ بازديد

بهشت با بهانه

شاعر : قاسم صرافان

مريض آمده اما شفا نمــي‌خواهد
قسم به جان شما جز شما نمي‌خواهد

براي پيش تو بودن بهانه‌اي كافي‌ست
بهشت لطف كريمان بها نمي‌خواهد

دليل ناله‌ي من يك نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمي‌خواهد

فقير آمدم و دلشكسته پرسيدم :
مگركه شاه خراسان گدا نمي‌خواهد؟

دلم به عشق تو تاآسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمي‌خواهد

همين قدر كه غباري بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمي‌خواهد

تو آشناي خدايي ، كدام رهگذري
در اين جهان غريب آشنا نمي‌خواهد؟

ببين به گوشه‌ي صحنت پناه آوردم
مگر كبوتر آواره جا نمي‌خواهد؟

به حكم آنكه«عليك الرفيق ثم طريق»
دلم بدون رضـــا كربلا نمي‌خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا كرده‌ست
طواف كعبه بخواهم، خدا نمي‌خواهد

نگفته است ، حيا كرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اينكه عبا نمي‌خواهد


بيستون عشق

۲۹ بازديد

بيستون عشق

شاعر : وحيد قاسمي

گلدسته هايِ مرقدتان پايه هايِ عرش
فانوس هايِ ساحل بي انتهايِ عرش

بر ساحت ضريح تو انس وملك دخيل
آيينه كاري حرمت كار جبرئيل

زوار خاكي حرمت كبريايي اند
سرگرم كاروكسب شريف گدايي اند

هرلحظه فطرس آمده پابوسيِ شما
طفلي هميشه مانده پَرش زيردست وپا

لاهوتيان مقلد احكام عشق تان
مِي خوارگان دائميِ جام عشق تان

اي قبله ي نياز سماواتيان رضا
پير مغانِ دير خراباتيان رضا

صدها ستاره مست شراب نگاه تان
بال فرشته هايِ سما فرش راه تان

پيغمبران ز محضرتان فيض مي برند
بهر كبوتران حرم دانه مي خرند

روح الامين به لطف شما دل سپرده است
او با كبوتران حرم دانه خورده است

امشب دخيل پنجره فولاد مي شوم
در بيستون عشق تو فرهاد مي شوم

اي نورلايزال، بگو با دلم سخن
شد بقعه ي مطهرتان كوه طور من

شيرين دهن، حديث تو طعم عسل دهد
زيبا سخن،كلام تو عطر غزل دهد

آقا نگاهتان به گِلم روح داده است
تاثير ‌چشم هايِ شما فوق العاده است

من كافر نگاه اهورايي توام
مجذوب طرز خنده ي زهرايي توام

دربين پيروان تو ملحدترين منم
زنديقيِ رسيده به مرز يقين منم

تا بت پرست كعبه ي خال شما شدم
زاهدترين خليفه ي ملك خدا شدم

از زير قبه ي تو به معراج مي روم
ديوانه وار در پي حلاج مي روم

قرآن مقام شامخ تان را ستوده است
گنجينه ي حقايق خود را گشوده است

با گوشه چشمِ فاطميِ خود چها كني!
سنگ سياه قلبِ مرا ،كهربا كني

من از پل صراط جزا پرت مي شوم
دستم اگر كه روز قيامت رها كني

آقا چه مي شود كه مرا در صف حساب
از لابه لاي آن همه آدم سوا كني

آقا چه مي شود كه شوم مَحرم و شما
من را براي ديدن زهرا صدا كني

آقا سعادت دو جهان قسمتم شود
يكبار اگر براي غلامت دعا كني


از باب جبرئيل

۲۸ بازديد

از باب جبرئيل

شاعر : محسن عرب خالقي

بايد به قد عرش خدا قابلم كنند
شايد به خاك پاي شما نازلم كنند

دل مي كنم از آنكه دل ازتو بريده است
دل مي دهم به دست تو تا بي دلم كنند

امشب كميت شعرم اگر لنگ مي زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم كنند

ايمان راستين هزاران رسول را
آميخته اگر كه در آب و گلم كنند.....

....شايد خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ي غلامي تان نائلم كنند

 

وقتي سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعيت سلطان ارتضا

 

در هشتمين دمي كه خدا بر زمين دميد
بوي بهشت هفتم او ناگهان وزيد

از شش جهت نسيم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صداي اذان خدا رسيد

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
يعني زمين به يمن وجودش نفس كشيد

از صلب سومين گل سرخ خدا حسين
ايران گرفته بوي دو آلاله ي سپيد

از هشت بيخود اين همه پايين نيامدم
يك حرف بيشتر چه كسي از خدا شنيد

 

توحيد ، حرف محوري دين انبياست
شرط رضا به حكم أنا من شروطهاست

 

از بركتت نبود اگر ، نان نداشتيم
باران نبود غير بيابان نداشتيم

سوگند بر تو اي سر و سامان زندگي
بي تو نه سر كه اين همه سامان نداشتيم

اين حوزه ها نفس به هواي تو مي كشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتيم

اي آرزوي هر سفر دل از ابتدا
ما قبله اي به غير خراسان نداشتيم

ما رعيت ري ايم كه سلطان به جز رضا
ارباب جز حسين در ايران نداشتيم

 

خون حسين دررگ ودرريشه ي من است
علم رضا معّلم انديشه ي من است

 

بالا بلند گفته كه طوبي تر از تو نيست
يوسف به حرف آمده زيباتر از تو نيست

گفتند پاره ي تن پيغمبر مني
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نيست

برگ درخت كاشته ي دستهاي تو
باشد گواه ما ، كه مسيحاتر از تو نيست

اين قطره ها به سمت شما رود مي شوند
آخر در اين ديار كه درياتر از تو نيست

ما تشنه ايم ، تشنه دست نوازشت
آبي در اين سراچه گواراتر از تو نيست

 

اين كوهها به عشق شما هشت مي شوند
يادآوران نام تو در دشت مي شوند

 

آرامشي اگرچه سراسر تلاطمي
درياي بيكرانه ي اميد مردمي

بند آورد زبان مرا بارگاه تو
اي آنكه رستخير عظيم تكلمي

هر بار نام مادرتان را مي آورم
گل مي كند كناره اشكت تبسمي

شاعر كنار حُسن لب تو سروده است
روييده لاله در دل اين سبز گندمي

من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشيد هشتمي

 

در هفت شهر عشق به جز تو كه ثامني
آهو ي چشم هاي مرا نيست ضامني

 

چشم اميد بر در لطف تو بسته است
هر زائري كه گوشه ي صحنت نشسته است

باراني است حال و هواي دو ديده ام
اينجا هميشه كاسه ي چشمم شكسته است

از باب جبرئيل به پا بوست آمدن
از آسمان رسيده و رسمي خجسته است

آن پيرمرد تشنه در آن گوشه ي حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد اميد حاجت اين بار خويش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است

 

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
يعني كه زائر حرم كربلا شده است

 

با ياد خاطرات سفر با عشيره ام
بر عكس يادگاري باصحن ، خيره ام

از بس دلم شكسته براي زيارتت
با اشك شوق گرم وضوي جبيره ام

ياد غروب هاي زيارت هنوز هم
گاهي پي دو جرعه ي جامع كبيره ام

يا "قادة الهداه و يا سادة الولاه"
مستبصرٌ بشأنكم ، اين است سيره ام

فرموده ايد ؛ فعلكم الخير يا رضا
اي هشتمين كلامكم النور ، تيره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تك درخت خشك ميان جزيره ام

ما هم شنيده ايم كه فرموده اي شما
هستم در انتظار ظهور نبيره ام

 

دعبل كجاست تا بنويسد در اين فراز
عجل علي ظهورك يا فارس الحجاز