من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ساغي رندان

۲۷ بازديد

ساغي رندان

شاعر : مرحوم آغاسي

يكي گويد سراپا عيب دارم
يكي گويد زبان از غيب دارم

نمي دانم كه هستم هرچه هستم
قلم چون تيغ مي رقصد به دستم

نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه كُمِيتَم
وليكن خاك پاي اهل بيتم

الا ساقي مستان ولايت
بهار بي زمستان ولايت

از آن جامي كه دادي كربلا را
بنوشان اين خراب مبتلا را

چنان مستم كن از يكتا پرستي
كه از آهم بسوزد ملك هستي

هزاران راز را در من نهفتي
ولي در گوش من اينگونه گفتي

زاحمد تا احد يك ميم فرق است
جهاني اندرين يك ميم غرق است

يقينا ميم احمد ميم مستيست
كه سرمست ازجمالش چشم هستيست

زاحمد هر دو عالم آبرو يافت
دمي خنديدو هستي رنگ وبو يافت

اگر احمد نبود آدم كجابود
خدا را آيه اي محكم كجا بود

چه مي پرسند كين احمد كدام است
كه ذكرش لذت شُرب مدام است

همان احمدكه آوازش بهار است
دليل خلقت ليل النهار است

همان احمد كه فرزند خليل است
قيام بت شكن هارادليل است

همان احمدكه ستارُالعيوب است
دليل راه و علّامُ الغيوب است

همان احمدكه جامش جام وحي است
به دستش ذوالفقار امر و نهي است

همان احمد كه ختم الانبياء شد
جناب كُنتُ كنزاً مخفيا شد

همان اوّل كه اينجا آخر آمد
همان باطن كه برما ظاهرآمد

همان احمد كه سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد ميم و حاء و ميم و دال است
تدارك بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمين است
شرافت بخش صد روح الامين است

محمد پاك و شفاف و زلال است
كه مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگيخت
ولايت را به كام شيعيان ريخت

ولايت بادۀ غيب و شهود است
كليد مخزن سرّ وجود است

محمد با علي روز اخوت
ولايت را گره زد بر نبوت

محمد را علي آيينه دار است
نخستين جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علي مشكل گشا كيست
كليدكُنتُ كنزاًمخفيا كيست

كسي ديگر توانايي ندارد
كه زخم شيعه را مرهم گذارد

غدير اي باده گردان ولايت
رسولان الهي مبتلايت

ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گيران خرابات

رسولي كز غدير خم ننوشد
رداي سبز بعثت را نپوشد

تمام انبياء ساغر گرفتند
شراب از ساقي كوثر گرفتند

علي ساقي رندان بلاكش
بده جامي كه مي سوزم در آتش

مرا آيينۀ صدق و صفا كن
تجللي گاه نور مصطفي كن


آينه دار علي

۳۱ بازديد

آينه دار علي

شاعر : غلامرضا سازگار

غدير عيد همه عمر با على بودن
غدير آينه‏دار على ولى الله ست

غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير نقش ولاى على به سينه ماست

غدير يك سند زنده ، يك حقيقت محض
غدير از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاد است

هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست

هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم ، على مولاست

بگو كه خصم شود منكر غدير ، چه باك
كه آفتاب، به هر سو نظر كنى پيداست

چو عمر صاعقه، كوتاه باد دورانش
خلافتى كه دوامش به كشتن زهراست


مرز ميان مومن و كافر

۲۹ بازديد

مرز ميان مومن و كافر

شاعر : محمدعلي بياباني

ما از قديم شهره افلاك گشته ايم
زمزم نخورده ايم ولي پاك گشته ايم

قالو بلي نگفته اسير كسي شديم
آري به پاي مقدم او خاك گشته ايم

ما را درون ظرف ولا نرم كرده اند
آنجا جدا ز هر خس وخاشاك گشته ايم

ما خاك بوده ايم ومبدل به گل شديم
با قطره هاي كوثر نمناك گشته ايم

با نام او خدا به گل ما دميده است
قدريم و برتر از همه ادراك گشته ايم

 

با لطف حق ز عالميان سر شديم ما
از شيعيان حضرت حيدر شديم ما

 

اول تو نوربودي وشمس الضحي شدي
با نام خويش زينت عرش خدا شدي

ميخواست تاكه مثل خودش در زمين نهد
تو آمدي و آينه كبريا شدي

پاي تو حيف بود كه روي زمين رسد
كعبه شكاف خورد و درآن پاگشا شدي

جنگيدي و خدا به تو لاسيف گفته است
يعني كه تو براي خدا لافتي شدي

بلغ رسول آمد و اكمال دين نمود
تو جانشين شدي وصي مصطفي شدي

بعد از نبي امير همه مۆمنين شدي
اما غريب گشتي و خانه نشين شدي

 

بي تو قلم به صفحه انشا نمي رود
هر قطره چكيده به دريا نمي رود

 

تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان
خورشيد هم ميان ثريا مي رود

مجنون اگر كه نام تو يك بار بشنود
بالله قسم كه در پي ليلا نمي رود

هركس كه نيست دردل اوبغض دشمنت
نامش ميان نام احبا نمي رود

احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت
دستي به روي دست تو بالا نمي رود

 

اين باعث قبولي امر رسالت است
مرز ميان مۆمن و كافر ولايت است

 

«دستي كه پيش خانه مولا دراز نيست
در شرع بر جنازه آنكس نماز نيست»

حتي ميان جمع محبين نمي رود
هر كس كه در مسير ولايت بساز نيست

اين معني درست و ظريف ولايت است
يعني كه روي حرف ولي اعتراض نيست

هركس كه بغض دشمن مولا نداشته
جايي به غير دوزخش او را مجاز نيست

از اين طرف هم هر كسي افراط ميكند
فرمود امام صادق ، او اهل راز نيست

 

امري كه از سرير ولايت نزول كرد
بايد بدون چون و چرايي قبول كرد

 

يادت به قلب مرده من جان شود علي
در اين كوير تشنه چو باران شود علي

تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببين
عالم همه ابوذر و سلمان شود علي

عدل توعين عدل خداعدل محشر است
تا ذوالفقار دست تو ميزان شود علي

قرآن روي نيزه صفين باطل است
تو آيتي و حرف تو قرآن شود علي

دشمن ترين دشمن تو وقت احتضار
بر محضر تو دست به دامان شود علي

 

وقت ركوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات كرب و بلا و نجف بده


مولا اگر نبود ...

۲۹ بازديد

مولا اگر نبود ...

شاعر : وحيد قاسمي

مولا اگر نبود،ولايت نداشتيم
روز حساب، باب شفاعت نداشتيم

عاشق نمي شديم اگر مرتضي نبود
نسبت به اهل بيت ارادت نداشتيم

عشق علي كه قسمت هركس نمي شود
سلمان اگر نبود، سعادت نداشتيم

مولا اگر نبود، عجم سرشكسته بود
ما غيراز او اميد حمايت نداشتيم

اسلام ما نتيجه ي لبخند مرتضي است
با زور تيغ ، ميل ِ هدايت نداشتيم

مولا اگر نبود، ري از دست رفته بود
تاريخ هشت سال رشادت نداشتيم

اين انقلاب بي مددش پا نمي گرفت
شور ِ قيام و شوق ِ شهادت نداشتيم

ما از دعاي ِ خيرِ علي رزق مي خوريم
اين طور اگر نبود، روايت نداشتيم

رونق نداشت حجره ي انصاف هايمان
بركت به كاروكسب تجارت نداشتيم

شبهاي جمعه گريه مان ارث مرتضي است
ما بي كميل حال عبادت نداشتيم

محشر كه دست ِ مردم سرگشته خالي است
بيچاره مي شديم ؛ ولايت نداشتيم


خبر دهيد به ياران غدير مي آيد

۳۰ بازديد

خبر دهيد به ياران غدير مي آيد

شاعر : مرتضي اميري اسفندقه

صداي كيست چنين دلپذير مي‌آيد
كدام چشمه به اين گرمسير مي‌آيد

صداي كيست كه اين گونه روشن و گيراست
كه بود و كيست كه از اين مسير مي‌آيد

چه گفته است مگر جبرييل با احمد
صداي كاتب و كلك دبير مي‌آيد

خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:‌كسي دستگير مي‌آيد

كسي بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گيري طفل صغير مي‌آيد

علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير مي‌آيد

كسي به سختي سوهان، به سختي صخره
كسي به نرمي موج حرير مي‌آيد

كسي كه مثل كسي نيست، مثل او تنهاست
كسي شبيه خودش، بي‌نظير مي‌آيد

خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت
خبر دهيد به ياران: غدير مي‌آيد

به سالكان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد كه از راه، پير مي‌آيد

خبر دهيد به ياران:‌دوباره از بيشه
صداي زنده يك شرزه شير مي‌آيد

خم غدير به دوش از كرانه‌ها، مردي
به آبياري خاك كوير مي‌آيد

كسي دوباره به پاي يتيم مي‌سوزد
كسي دوباره سراغ فقير مي‌آيد

كسي حماسه‌تر از اين حماسه‌هاي سبك
كسي كه مرگ به چشمش حقير مي‌آيد

غدير آمد و من خواب ديده‌ام ديشب
كسي سراغ من گوشه گير مي‌آيد

كسي به كلبه شاعر، به كلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير مي‌آيد

شبيه چشمه كسي جاري و تپنده، كسي
شبيه آينه روشن ضمير مي‌آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد

به سربلندي او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زير مي‌آيد

شبيه آيه قرآن نمي‌توان آورد
كجا شبيه به اين مرد، گير مي‌آيد

مگر نديده‌اي آن اتفاق روشن را
به اين محله خبرها چه دير مي‌آيد

بيا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير مي‌آيد

بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير مي‌آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد...


آيه اي از حضرت قدوس خم

۳۰ بازديد

آيه اي از حضرت قدوس خم

شاعر : رضا جعفري

لين صداي گرد و خاك بال كيست؟
اين تلاطم هاي موج يال كيست؟

اولين بار است ميخواند سرود!!
آخرين بار است مي آيد فرود

آمد و شوقي شد و در سينه ريخت
برسرم باراني از آئينه ريخت

بند تسبيحم برايش دانه شد
مسجد قلبم كبوترخانه شد

آيه اي آورده سنگين و ثـقيل
زير اين آيه تلف شد جبرئيل

آيه اي از حضرت قدوس خُم
شيعيان ، اليوم اكملت لكم

آيه اي آورد و خود پرواز كرد
باب عشق و عاشقي را باز كرد

آيه اش ظرفيت سي جزء بود
وه كه هم اعجاز وهم ايجاز كرد

ميشود با گفتن يك واژه اش
يكصدو ده مرتبه اعجاز كرد

ميشود با خواندنش جبريل شد
سينه ي هفت آسمان را باز كرد

گفت بايد از همين ساعت به بعد
روز را با يا علي آغاز كرد

گفت و گفت و گفت از حمد خدا
با عبارات و اشاراتي رسا

گفت حمد آن كه باران آفريد
از كوير و ابرها نان آفريد

استجابت را شبيه آب كر
آه را از پشت طوفان آفريد

شيعه ي خورشيد ، يعني ذره را
آفريد اما فراوان آفريد

از نكاح اسم رحمن و رحيم
طفل اقيانوس امكان آفريد

بعد از آن كه شانه اي بر باد داد
حال دريا را پريشان آفريد

خود نمايي كرد بر جن و ملك
حيدري از جنس انسان آفريد

سايه را دنباله ي خورشيد كرد
نور را بر ذره ها تأكيد كرد

گفت زين پس هر كسي دارد نياز
سوي حيدر پهن سازد جانماز

هر كه را من قبله بودم تا به حال
كعبه اش باشد علي ، تم المقال

ابن كه دستم منبر دستش شده
اين كه جبرائيل هم مستش شده

روي اين آئينه حق تابيده است
عكس تجريدي خود را ديده است

حرف حق را مي زند آئينه وش
با لب شمشير تيز و مخلصش

دستهايش بوي خيبر ميدهد
خستگي را از همه پر ميدهد

منبري از خطبه هاي ناب خواند
در غدير اسم علي را آب خواند

السلام اي آب درياي صمد
اي زلال قل هو الله احد

اي كه ميگردي شبيه انبيا
بر هدايت كردن قومت بيا

اي رسول مردم آئينه ها
بعثت غارت، حراي سينه ها

اي به بالاي جهاز اشتران
شأن تو بالاست در بالا بمان

از تو ميريزد صفات كبريا
ذات تو ممسوس ذات كبريا

نردبان وصف تو بي انتها
پله ي اين نردبان سوي خدا

چون تكلم ميكني موسائي ام
تا كه خلقم ميكني عيسا ئي ام

جفت دردم كشتي توحن كجاست؟
جسم سردم گرمي روحت كجاست؟

اي مسيح دردهاي لاعلاج
ما همه درديم ، ظرف احتياج

ما همه زخم يتيم كوچكيم
كن مدارا با همه ، ما كودكيم

ما نسيم ذكر تقديس توأئيم
حاجيان فصل تنديس توأئيم

كوچه را ميگردي و طي ميكني
كوزه را ظرفيت مي ميكني

روي دوشت كيسه ي خرما و نان
ميروي در كوچه ها دامن كشان

كيسه نه دل ميبري بر روي دوش
شيعه هستم شيعه ي خرما فروش

اي سفيدي اي كبودي اي بنفش
اي به چشم پاي سلمان ، جاي كفش

اي به هر گام تو صدها التماس
كيسه بر دوش سحر اي ناشناس

ما همه مديون شمشير توئيم
تشته ي نان جو و شير توئيم

بيعت گيجيم ما را راه بر
با خودت تا اشتهاي چاه بر


قسم به كعبه كه حيرانم

۲۸ بازديد

قسم به كعبه كه حيرانم

شاعر : قاسم صرافان

بيا دوباره براي ما بخوان تو خطبه‌ي خلقت را
كه پرده پرده فرو ريزي از اين زمانه جهالت را

نه خالِ «نقطه» تو مي‌خواهي، نه گيرِ خطّ «الف» هستي
بدون خال و خط آوردي چه خوش عروس بلاغت را

چه اتفاق پر از نوري در ارتفاع دلت رخ داد؟
كه از زبان تو جاري كرد هزار چشمه‌ي حكمت را

بگو براي زميني‌ها از آسمان و از اسرارش
تويي كه چشم خدا هستي كه ديده غيب و شهادت را

آهاي صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا كه
به دست‌هاي تو بخشيدند كليد آتش و جنت را

حدود مُلك تو دل‌هايي است كه گِرد روح تو مي‌چرخند
چه باك اگر كه بيندازي شبي مهار خلافت را

براي اينكه بفهمد عقل، گره گشاي جهان عشق است
پر از شكوه «ديانت» كرد دلت قطار «سياست» را

ابوتراب غزل‌هايم! لغات من همه از خاكند
تو روح دادي و باور كرد دلم وقوع قيامت را

دويده قنبر و مي‌ترسد ببخشي‌اَش تو به اعرابي
چه كرده‌اي تو كه از رو بُرد كرامت تو سخاوت را

علي پرست گناهش چيست؟ كه تو شبيه خدا هستي
چرا كه آينه هم اينقدر نشان نداده شباهت را

نماز رو به نجف چندي است نخوانده‌ام من و بيمارم
مريض گشته‌ام از وقتي كه ترك كرده‌ام عادت را

برادران مسلمانم! قسم به كعبه كه حيرانم
چگونه دم زده‌ايد از عشق بدون آنكه ولايت را...

پرآب تر شده چشمم از قنات‌هاي مدينه، تا
به دست شير خدا ديدم طناب‌هاي اسارت را

من و تو آن دو خطيم آري به هم رسيده به ناچاري
خط شكسته‌ چه دارد جز همين دو بيت ارادت را


مسير قافله سوي غدير مي گردد

۳۰ بازديد

مسير قافله سوي غدير مي گردد

شاعر : علي اصغر انصاريان

تجلّي همه أسماء ذات هستي تو
براي خلق،ظهور صفات هستي تو

تو آفريده شدي جزء ممكنات شوي
ولي ز سلسله ي واجبات هستي تو

گره گشاي همه انبيا تو بودي و
گره گشاي همه مشكلات هستي تو

به توبه گفت كه:يا عاليُ بحقّ علي
براي حضرت آدم برات هستي تو

تو يار نوح شدي تا رها شد از طوفان
و بر خليل در آتش نجات هستي تو

براي حضرت موسي توئي يد بيضا
براي حضرت عيسي حيات هستي تو

به جز تو هيچ كسي نيست نفس پيغمبر
كه رونماي وي از هر جهات هستي تو

چگونه مثل مني شاعرت شود،كه خودت
به نظم آور صدها لغات هستي تو

 

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند

 

مسير قافله سوي غدير مي گردد
غدير واقعه اي بي نظير مي گردد

رسيد روح الأمين،گفت:يا رسول الله
بگو پيام خدا را،كه دير مي گردد

بگو كه پشت تو بر ذات كبريا گرم است
به بند دام تو شيطان اسير مي گردد

به حاضرين تو بگو تا به غائبين گويند
علي است آنكه پس از تو امير مي گردد

بگو نه از طرف من،كه حكم حكم خداست
علي وليّ و وصيّ و وزير مي گردد

هميشه دوست او سربلند مي گردد
هميشه دشمن او سر به زير مي گردد

قسم به ذات خدا عاقبت به خير شود
كسي كه بر در او مُستجير مي گردد

چه اعتنا به كم و بيش اين جهان دارد
كه بهره مند ز خير كثير مي گردد

 

هر آنكه عيد غدير و علي است معيارش
دعاي حضرت زهرا بود نگهدارش

 

به دست حضرت خورشيد مي درخشد ماه
بر اين جلالت و شوكت همه كنند نگاه

از اين به بعد بلند است روي مأذنه ها
صداي أشهد أنّ علي وليّ الله

علي براي خدا و رسول يك شير است
مجال عرضه ندارد به پيش او روباه

فقط براي رضاي خدا زند شمشير
علي است كوه و سپاه مقابلش چون كاه

علي است مرد عبادت،علي است مرد جهاد
علي است مرد قضاوت،علي عدالت خواه

هر آن كسي كه دمي بي علي نفس بكشد
تمام زندگي خويش را نموده تباه

براي آن كه بود دست او به دست علي
مسير قُرب خداوند مي شود كوتاه

علي امام من است و منم غلام علي
كسي كه غير علي خواست مي شود گمراه

 

مُريد شاه نجف پيرو سقيفه كه نيست
هر آن كه غصب خلافت كند خليفه كه نيست

 

نشسته ام بنويسم نمي از اين يم را
بزرگي تو شمارد بزرگ اين كم را

درخت توست پر از ميوه ي رسيده و كال
بيا سوا مكن اين ميوه هاي درهم را

اسير روي تو ديدم هزار يوسف را
گداي كوي تو ديدم هزار حاتم را

اگر بزرگ شدم در قبيله اي شيعي
تو داده اي به من اين نعمت فراهم را

اگر اجازه دهي باز آخر اين شعر
كمي مرور كنم خاطرات ماتم را

پس از غدير،پس از رحلت رسول خدا
مدينه مي زند آتش بهشت خاتم را

ميان آن همه نامحرم؛اي غيور صبور!
خدا كند كه نبيني حضور مَحرم را

حوائج از تو بخواهند مردم امّا من
نخواهم از تو به جز روزي محرّم را

 

سلام بر لب عطشان سيّدالشّهدا
به گيسوان پريشان سيّدالشّهدا


مرا غدير نداي بلند آزادي است

۲۹ بازديد

مرا غدير نداي بلند آزادي است

شاعر : مصطفي بادكوبه اي هزاوه اي

مرا غدير نه بركه، كه بيكران درياست
علي نه فاتح خيبر،كه فاتح دلهاست

مرا غدير نه بركه، كه خم جوشان است
علي نه ساقي كوثر،كه كوثر عظماست

مرا غدير نه يك برگ سرد تاريخ است
علي نه شافع محشر، كه محشر كبراست

مرا غدير حريم وصال محبوب است
علي نه همسر زهرا كه كيمياي ولاست

مرا غدير بود پايگاه دانش و دين
علي نه كاتب قرآن كه آيت عظماست

مرا غدير نه يك واژه در دل تاريخ
كه جان پناه همه رهروان راه خداست

مرا غدير نه يك روز اختلاف افكن
كه همچو چشمه ي مبعث زلال وحدت زاست

مرا غدير نداي بلند آزادي است
علي نه حامي بوذر كه روح صدق و صفاست

مرا علي نبود خلقتي خدا گونه
چو غاليان نسرايم كه مالك دو سراست

اگر نه عالم و عادل مرا نمي شايد
ستايمش كه علي عالي و علي اعلاست

بخوان ز سوره انعام علت درجات
علي ز علم و عمل بر جهانيان مولاست

مگوكه مولد او كعبه شد كه مي گويم
به هر مكان كه علي هست كعبه خود آنجاست

هر آن كه دم زند از عشق آن ولي والا
علي صفت اگرش نيست، كار غرق خطاست

بخوان تو نامه مولا به مالك اشتر
كه طرز فكر علي از خطوط آن پيداست

ببين كه در دل آن رادمرد بي همتا
به ياد قسط و عدالت چه محشري بر پاست

بكوش رنگ علي گيري و صفات علي
هزار نكته باريك تر ز مو اينجاست

به سالروز امامت به جشن عيد غدير
كه اشك شوق به چشمان عاشقان پيداست

گل (اميد) به لب ها نشاندم و گفتم
خوشا دلي كه در آن مُهر مهر مير ولاست


شوري ميان عرصه محشر بلند شد

۲۹ بازديد

شوري ميان عرصه محشر بلند شد

شاعر : حسن لطفي

دلها اگر كه بال براي تو ميزنند
هر شب سري به سمت سراي تو ميزنند

جبريل ميشوند تمام كبوتران
وقتي كه بال و پر به هواي تو ميزنند

از وصله هاي كهنه نعلين خاكي ات
پيداست سر به سوي خداي تو ميزنند

هر شب فرشته ها كه به معراج مي روند
دستي به ريشه هاي عباي تو ميزنند

بينند اگر خيال تو را بت تراش ها
تا روز حشر تيشه براي تو ميزنند

 

بر سينه ام نوشته خدا والي الولي
يا مظهر العجايب و يا مرتضي علي

 

وقتش رسيده تا كه زمين امتحان دهد
وقتش رسيده تا كه زمان را تكان دهد

فصل ظهور نفس رسالت رسيده است
ميخواهد ازخداي به گامش توان دهد

بايد سه روز صبر كند در غدير خم
تا كه به روي منبري از دل اذان دهد

ميخواست حق كه آينه اي در برابر ...
... آئينه تمام نمايش مكان دهد

ميخواست حق كه عين نبي را عيان كند
ميخواست حق كه دست خودش را نشان دهد

 

شوري ميان عرصه ي محشر بلند شد
دست علي به دست پيمبر بلند شد

 

وقتي غضب كند همه زير و زِبر شوند
جنگاوران معركه ها در به در شوند

وقتي غضب كند همه در خاك ميروند
گيرم كه صد سپاه بر او حمله ور شوند

چشمش اگر به پهنه ميدان نظر كند
گردن كشان دهر همه بي سپر شوند

از ضرب ذوالفقار، خدا فخر مي كند
سرهاي بي شمارِ جدا بيشتر شوند

فرقي نمي كند كه يسار است يا يمين
آنقدر سر زند كه دو سر، سر به سر شوند

 

اين مرد تكيه گاه نبرد پيمبر است
اين شير ، شير حضرت حق است حيدر است

 

سر مي دهيم و از درتان پر نمي زنيم
موجيم و سر به ساحل ديگر نمي زنيم

وقتي كه حرف ؛حرف ولايت مداري است
ما دم ز غير، تا دم آخر نمي زنيم

وقتي كه امر نائبتان فرضِ جان ماست
سنگ كسي به سينه باور نميزنيم

فصل بصيرت است به جز با لواي او
حتي قدم به صحنه محشر نمي زنيم

ما را فقط به پاي ولايت نوشته اند
ما سينه پاي بيرق ديگر نمي زنيم

 

با ذوالفقار و نام علي پا گرفته ايم
ما درس خود ز مكتب زهرا گرفته ايم

 

عطري بده كه غنچه نيلوفرم كني
تا در حضور خويش شبي پرپرم كني

اصلاً مرا نگاه تو در صبح روز عهد
پروانه آفريد كه خاكسترم كني

دُرّ نجف دلم شده شايد به دست خويش
روزي مرا بگيري و انگشترم كني

من را جلا بده كه تو را جلوه گر شوم
بهتر همان كه آينه ديگرم كني

نان جوئي به دست تو ديدم چه ميشود....
...هم سفره غلام خودت قنبرم كني

همراه ظرف خالي شير آمدم كه باز
دستي كشي به روي سرم سرورم كني

 

آقا نظر به چشم تر مادرم نما
بوي محرم آمده عاشق ترم نما