مسير قافله سوي غدير مي گردد
شاعر : علي اصغر انصاريان
تجلّي همه أسماء ذات هستي تو
براي خلق،ظهور صفات هستي تو
تو آفريده شدي جزء ممكنات شوي
ولي ز سلسله ي واجبات هستي تو
گره گشاي همه انبيا تو بودي و
گره گشاي همه مشكلات هستي تو
به توبه گفت كه:يا عاليُ بحقّ علي
براي حضرت آدم برات هستي تو
تو يار نوح شدي تا رها شد از طوفان
و بر خليل در آتش نجات هستي تو
براي حضرت موسي توئي يد بيضا
براي حضرت عيسي حيات هستي تو
به جز تو هيچ كسي نيست نفس پيغمبر
كه رونماي وي از هر جهات هستي تو
چگونه مثل مني شاعرت شود،كه خودت
به نظم آور صدها لغات هستي تو
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند
مسير قافله سوي غدير مي گردد
غدير واقعه اي بي نظير مي گردد
رسيد روح الأمين،گفت:يا رسول الله
بگو پيام خدا را،كه دير مي گردد
بگو كه پشت تو بر ذات كبريا گرم است
به بند دام تو شيطان اسير مي گردد
به حاضرين تو بگو تا به غائبين گويند
علي است آنكه پس از تو امير مي گردد
بگو نه از طرف من،كه حكم حكم خداست
علي وليّ و وصيّ و وزير مي گردد
هميشه دوست او سربلند مي گردد
هميشه دشمن او سر به زير مي گردد
قسم به ذات خدا عاقبت به خير شود
كسي كه بر در او مُستجير مي گردد
چه اعتنا به كم و بيش اين جهان دارد
كه بهره مند ز خير كثير مي گردد
هر آنكه عيد غدير و علي است معيارش
دعاي حضرت زهرا بود نگهدارش
به دست حضرت خورشيد مي درخشد ماه
بر اين جلالت و شوكت همه كنند نگاه
از اين به بعد بلند است روي مأذنه ها
صداي أشهد أنّ علي وليّ الله
علي براي خدا و رسول يك شير است
مجال عرضه ندارد به پيش او روباه
فقط براي رضاي خدا زند شمشير
علي است كوه و سپاه مقابلش چون كاه
علي است مرد عبادت،علي است مرد جهاد
علي است مرد قضاوت،علي عدالت خواه
هر آن كسي كه دمي بي علي نفس بكشد
تمام زندگي خويش را نموده تباه
براي آن كه بود دست او به دست علي
مسير قُرب خداوند مي شود كوتاه
علي امام من است و منم غلام علي
كسي كه غير علي خواست مي شود گمراه
مُريد شاه نجف پيرو سقيفه كه نيست
هر آن كه غصب خلافت كند خليفه كه نيست
نشسته ام بنويسم نمي از اين يم را
بزرگي تو شمارد بزرگ اين كم را
درخت توست پر از ميوه ي رسيده و كال
بيا سوا مكن اين ميوه هاي درهم را
اسير روي تو ديدم هزار يوسف را
گداي كوي تو ديدم هزار حاتم را
اگر بزرگ شدم در قبيله اي شيعي
تو داده اي به من اين نعمت فراهم را
اگر اجازه دهي باز آخر اين شعر
كمي مرور كنم خاطرات ماتم را
پس از غدير،پس از رحلت رسول خدا
مدينه مي زند آتش بهشت خاتم را
ميان آن همه نامحرم؛اي غيور صبور!
خدا كند كه نبيني حضور مَحرم را
حوائج از تو بخواهند مردم امّا من
نخواهم از تو به جز روزي محرّم را
سلام بر لب عطشان سيّدالشّهدا
به گيسوان پريشان سيّدالشّهدا