قسم به كعبه كه حيرانم
شاعر : قاسم صرافان
بيا دوباره براي ما بخوان تو خطبهي خلقت را
كه پرده پرده فرو ريزي از اين زمانه جهالت را
نه خالِ «نقطه» تو ميخواهي، نه گيرِ خطّ «الف» هستي
بدون خال و خط آوردي چه خوش عروس بلاغت را
چه اتفاق پر از نوري در ارتفاع دلت رخ داد؟
كه از زبان تو جاري كرد هزار چشمهي حكمت را
بگو براي زمينيها از آسمان و از اسرارش
تويي كه چشم خدا هستي كه ديده غيب و شهادت را
آهاي صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا كه
به دستهاي تو بخشيدند كليد آتش و جنت را
حدود مُلك تو دلهايي است كه گِرد روح تو ميچرخند
چه باك اگر كه بيندازي شبي مهار خلافت را
براي اينكه بفهمد عقل، گره گشاي جهان عشق است
پر از شكوه «ديانت» كرد دلت قطار «سياست» را
ابوتراب غزلهايم! لغات من همه از خاكند
تو روح دادي و باور كرد دلم وقوع قيامت را
دويده قنبر و ميترسد ببخشياَش تو به اعرابي
چه كردهاي تو كه از رو بُرد كرامت تو سخاوت را
علي پرست گناهش چيست؟ كه تو شبيه خدا هستي
چرا كه آينه هم اينقدر نشان نداده شباهت را
نماز رو به نجف چندي است نخواندهام من و بيمارم
مريض گشتهام از وقتي كه ترك كردهام عادت را
برادران مسلمانم! قسم به كعبه كه حيرانم
چگونه دم زدهايد از عشق بدون آنكه ولايت را...
پرآب تر شده چشمم از قناتهاي مدينه، تا
به دست شير خدا ديدم طنابهاي اسارت را
من و تو آن دو خطيم آري به هم رسيده به ناچاري
خط شكسته چه دارد جز همين دو بيت ارادت را