من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

سبكباران ساحل ها

۳۴ بازديد
 

لب دريا نسيم و آب و
آهنگ
شكسته ناله هاي موج بر سنگ
مگر دريا دلي داند كه ما را
چه توفان هاست دراين سينه تنگ
تب و تابي است در موسيقي
آب
كجا پنهان شده است اين روح بي تاب ؟
فرازش شوق هستي شور پرواز
فرودش غم سكوتش مرگ و مرداب
سپردم سينه را بر سينه كوه
غريق بهت جنگلهاي انبوه
غروب بيشه زارانم درافكند
به جنگلهاي بي پايان اندوه
لب دريا گل خورشيد پرپر
به هر موجي پري خونين شناور
به كام خويش پيچاندن و بردند
مرا اگر مردابهاي سرد باور
بخوان اين مرغ مست بيشه دور
كه ريزد از صدايت شادي و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
لبدريا غريو موج و كولاك
فروپيچد شب در باد نمناك
نگاه ماه در آن
ابر تاريك
نگاه ماهي افتاده بر خاك
پريشان است امشب خاطر آب
چه راهي مي زند آن روح بي تاب ؟
سبكباران ساحل ها چه دانند
شب تاريك و بيم موج و گرداب
لب دريا شب از هنكامه لبريز
خروش موجها پرهيز پرهيز
در آن توفان كه صد فرياد گم شد
چه برمي آيد از واي
شباويز
چراغي دور در ساحل شكفته
من و دريا دو همراه نخفته
همهشب گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من حرف نگفته


شب آنچنان زلال كه ميشد ستاره چيد

۳۳ بازديد
 

دستم به هر ستاره كه مي خواست مي رسيد
نه از فراز بام كه از پاي بوته ها
مي شد ترا در آينه هرستاره ديد
در بي كران دشت
در نيمه
هاي شب
جز من كه با خيال تو مي گشنم
جز من كه در كنار تو مي سوختم غريب
تنها ستاره بود كه مي سوخت
تنها نسيم بود كه مي گشت


شكوه رستن

۳۰ بازديد
 

چگونه خاك نفس مي كشد ؟ بينديشيم
چهزمهرير غريبي
شكست چهره مهر
فسرد سينه خاك
شكافت زهره سنگ
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمين هول كرده بود كمين
به تنگناي زمان مرگ كرده بود درنگ
به سر رسيده بود جهان
پاسخي نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد ؟
كسي نداشت يقين
چه زمهرير غريبي
چگ.نه خاك نفس مي كشد ؟
بياموزيم
شكوه رستن
اينك طلوع فروردين
گداخت آن همه برف
دميد اينهمه گل
شكفت اين همه رنگ
زمين به ما آموخت
ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم
مگر كه از خاكيم
نفس كشيد زمين ما چراغ نفس نكشيم ؟


زمزمه اي در بهار

۳۱ بازديد
 

دو شاخه نرگست اي يار دلبند
چه خوش عطري درين ايوان پراكند
اگر صد گونه غم داري چو نرگس
به روي زندگي لبخند لبخند
گل نارنج و تنگ
آب و ماهي
صفاي آسمان صبحگاهي
بيا تا عيدي از حافظ بگيريم
كه از او مي ستاني هر چه مي خواهي
سحر ديدم درخت ارغواني
كشيده سر به بام خسته جاني
بهارت خوش كه فكر ديگراني
سري از بوي گلها مست داري
كتاب و ساغري در دست داري
دلي را هم اگر خشنود كردي
به
گيتي هرچه شادي هست داري
چمن دلكش زمين خرم هوا تر
نشستن پاي گندم زار خوشتر
اميد تازه را درياب و درياب
غم ديرينه را بگذار و بگذر


رنگين كمان گل

۳۱ بازديد
 

در انتهاي عالم
دشتي است بي كرانه
فروخفته زير برف
با آسمان بسته مه آلود
با كاج هاي لرزان آواره در افق
با جنگل برهنه
با آبگير يخ
زده
با كلبه هاي خاموش
بي هيچ كورسويي
بي هيچ هاي و هويي
با خيل زاغهاي پريشان
خنياگران ظلمت و غربت
از چنگ تازيانه بوران گريخته
پرها گسيخته
با زوزه هاي گگ گرسنه
در زمهرير برف
در پرده هاي ذهن من از عهد كودكي
سرماي سخت بهمن و
اسفند
اينگونه نقش بسته است
اهريمني
اماهميشه در پي اسفند
هنگامه طلوع بهار است و ايمني
شب هر چه تيره تر شود آخر سحرشود
اينك شكوه نوروز
آن سان كه ياد دارمش از سالهاي دور
و انگار قرن هاست كه در انتظارمش
آن سوي دشت خالي اسفند
كوهي است شكل كوه دماوند
يك شب كه مردمان همه خوابند ناگهان
از دور دست ها
آواز و ساز و هلهله اي مي رسد به گوش
طبل بزرگ رعد
بر مي كشد خروش
شلاق سرخ برق
خون فسرده در دل ابر فشرده را
م يآورد به جوش
باران مهربان
بوي خوش طراوت و رحمت
آن گاه
درياي روشنايي در نيلي سپهر
معراج شاعرانه پروانگان نور
در هاله بزرگ سپيده
ظهور مهر
گردونه طلايي خورشيد
با اسب هاي سركش
با يالهاي افشان
با صد هزار نيزه زرين بيدمشك
بر روي كوهسار پديدار مي شود
ديو سپيد برف
از
خواب سهمگينش
بيدار مي شود
تا دست ميبرد كه بجنبد ز جاي خويش
در چنگ آفتاب گرفتار مي شود
در قله دماوند بر دار مي شود
آنك بهار
كز زير طاق نصرت رنگين كمان
چون جان روان به كوچه و بازار مي شود
دشت بزرگ
از نفس تازه نسيم
گلزار مي شود
بار دگر زمانه
از عطر از شكوفه
از بوسه از ترانه
وز مهر جاودانه
سرشار مي شود


ساقي

۳۱ بازديد
 

كاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
آه وقتي كه تو لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه
توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين شتنه جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق
از دلم مي گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم مي گردد
دست ويرانگر شوق
پرپرم مي كند اي غنچه رنگين پر پر
من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد
برگ خشكيده ايمان
را
در پنجه باد
رقص شيطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهاني بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است


راه

۳۱ بازديد
 

دور يا نزديك راهش مي تواني خواند
هرچه را آغاز و پاياني است
حتي هرچه را آغاز و پايان نيست
زندگي راهي است
از بهدنيا آمدن تامرگ
شايد مرگ
هم راهي است
راهها را كوه ها و دره هايي هست
اما هيچ نزهتگاه دشتي نيست
هيچ رهرو را مجال سير و گشتي نيست
هيچ راه بازگشتي نيست
بي كران تا بي كران امواج خاموش زمان جاري است
زير پاي رهروان خوناب جان جاري است
آه
اي كه تن فرسودي و هرگز نياسودي
هيچ
آيا يك قدم ديگر تواني راند؟
هيچ آيا يك نفس ديگر تواني ماند ؟
نيمه راهي طي شد اما نيمه جاني هست
باز بايد رفت تا در تن تواني هست
باز بايد رفت
راه باريك و افق تاريك
دور يا نزديك


رنج

۳۰ بازديد
 

من نمي دانم و همين درد مرا سخت مي
آزارد
كه چرا انسان اين دانا اين پيغمبر
در تكاپوهايش چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دليلي دارد ؟
چه دليلي دارد كه هنوز
مهرباني را نشناخته است ؟
و نمي داند در يك لبخند
چه شگفتي هايي پنهان است
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن به خدا سهلترين كارست
ونمي دانم كه چرا انسان تا اين حد با خوبي بيگانه است
و همين در مرا سخت مي آزارد


دو قطره پنهاني

۳۰ بازديد
 

شكست و ريخت به خاك و به باد داد مرا
چنانكه گويي هرگز كسي نزاد مرا
مرا به خاك سپردند و آمدند و گذشت
تكان نخورد درين بي كرانه آب از آب
ستاره مي تابيد
بنفشه مي خنديد
زمين به گرد سر آفتاب مي گرديد
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
همان هياهو
جاري به كوچه و بازار
همان تكاپو
آن گير و دار آن تكرار
همان زمانه كه هرگز نخواست شاد مرا
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب نه روز
كه
اين رهگذر كه بود و چه شد؟
نه هيچ دوست
كه اين همسفر چه گفت و چه خواست
نديد يك تن ازين همرهان و همسفران
كه اين گسسته
غباري به چنگ باد هوا است
تو اي سپرده دلم را به دست ويراني
همين تويي تو كه شايد
دو قطره پنهاني
شبي كه با تو درافتد غم پشيماني
سرشك تلخي در مرگ من مي افشاني
تويي
همين تو
كه مي آوري به يادمرا


دور

۳۰ بازديد
 

من پا به پاي موكب خورشيد
يك روز تا غروب سفر كردم
دنيا چه كوچك است
وين راه شرق و غرب چه كوتاه
تنها دو روز راه ميان زمين و ماه
اما من و تو دور
آنگونه دور دور كه اعجاز عشق نيز
ما را به يكديگر نرساند ز هيچ راه
آه