لب دريا نسيم و آب و
آهنگ
شكسته ناله هاي موج بر سنگ
مگر دريا دلي داند كه ما را
چه توفان هاست دراين سينه تنگ
تب و تابي است در موسيقي
آب
كجا پنهان شده است اين روح بي تاب ؟
فرازش شوق هستي شور پرواز
فرودش غم سكوتش مرگ و مرداب
سپردم سينه را بر سينه كوه
غريق بهت جنگلهاي انبوه
غروب بيشه زارانم درافكند
به جنگلهاي بي پايان اندوه
لب دريا گل خورشيد پرپر
به هر موجي پري خونين شناور
به كام خويش پيچاندن و بردند
مرا اگر مردابهاي سرد باور
بخوان اين مرغ مست بيشه دور
كه ريزد از صدايت شادي و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
لبدريا غريو موج و كولاك
فروپيچد شب در باد نمناك
نگاه ماه در آن
ابر تاريك
نگاه ماهي افتاده بر خاك
پريشان است امشب خاطر آب
چه راهي مي زند آن روح بي تاب ؟
سبكباران ساحل ها چه دانند
شب تاريك و بيم موج و گرداب
لب دريا شب از هنكامه لبريز
خروش موجها پرهيز پرهيز
در آن توفان كه صد فرياد گم شد
چه برمي آيد از واي
شباويز
چراغي دور در ساحل شكفته
من و دريا دو همراه نخفته
همهشب گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من حرف نگفته
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد