
شمع شهدا
شاعر : عليرضا قزوه
عباسِ علي تشنه و طفلان همه تشنه
فرياد و فغان از ستم قوم دغا، هاي
بازوي حرم، نخل جوانمردي و ايثار
عباس علي، حضرت شمع شهدا، هاي
آتش به سوي خيمه و خرگاه تو مي رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، هاي
با ياد جوانمردي عباس و غم تو
خورشيد جدا گريه كند، ماه جدا، هاي
خورشيد نه اين است كه مي چرخد هر روز
خورشيد سري بود جدا شد ز قفا، هاي
مي چرخد و مي چرخد و مي چرخد، گريان
هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحي، هاي
خونين شده انگشتري سوّم خاتم
از سوگ سليمان چه خبر، باد صبا!؟ هاي
از داغ علي اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، هاي
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فرياد در آن حنجره ها، هاي
بگذار كه از اكبر داماد بگويم
با خون سر آن كس كه به كف بست حنا، هاي
تنها چه كند با غم شان زينب كبري
رأس شهدا واي، غريو اسرا ، هاي
بر محمل اُشتر سر خود كوبيد، زينب(س)
از درد بكوبم سر خود را به كجا؟ هاي
امشب شب دلتنگي طفلان حسين(ع) است
اين شعله به تن دارد و آن خار به پا، هاي
اين مويه كنان در پي راهي به مدينه ست
آن موي كنان در پي جسم شهدا، هاي
اين پيرهن پاره، تن كيست ؟ خدايا
گشتيم به دنبال سرش در همه جا، هاي
در آينه سر مي كشد اين سر، سر خونين
در باد ورق مي خورد آن زلف رها، هاي
اين حنجر داوودي سرهاي بريده ست
ترتيل شگفتي ست ز سرهاي جدا، هاي
بگذار هم از گريه چراغي بفروزم
بادا كه فروزان بشود شام شما ،هاي...
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
كو آب كه سيراب كند زخم مرا، هاي
آتش شده ام اتش نوشان منا، هوي
عنقا شده ام، سوخته جانان منا، هاي
هنگام اذان آمد و در چِك چك شمشير
او حيّ غزا مي زد و من "حيّ علي" هاي
امشب شب شوريدگي، امشب، شب اشك است
شمشير مرا تيز كن از برق دعا، هاي
خون خوردن و لبخند زدن را همه ديديد
گل دادن قنداقه نديديد الا، هاي
با فرق علي(ع) كوفه ي ديروز، چها كرد؟
از كوفه نديديم بجز قحط وفا، هاي
بر حنجره ي تشنه چرا تير سه شعبه؟
كس نيست بپرسد ز شمايان كه چرا ؟ هاي
اين كودك معصوم چه مي خواست ؟ چه مي گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حيا، هاي